۱۳۹۹ آذر ۲۱, جمعه

حوادث قره باغ و زخم هایی که هر از چندی دوباره سر باز می کنند!

در حالی که ایرانیان مشغول انتخابات آمریکا بودند و سرگرم بازی رسانه های اصلاح طلب در مورد رکود و ارزان شدن مسکن  و قیمت دلار و خلاصه هر چیز دیگری که از برکات خیالی پیروزی شکننده و قطعی نشده جو بایدن در انتخابات آمریکا روی داده ، روسیه بالای سرمان استقرار نظامی پیدا کرد! چین در جنوب، روسیه در شمال! جنگ قره باغ از اول هم بازی اسرائیل بود! هنوز یک صده هم از آخرین اشغال ایران بدست متفقین نگذشته است که سایه دو ابر قدرت جهانی بازهم بر سر مردم منطقه سنگینی می کند! براستی خداوند یار و یاور مردمانی باد که اکنون سایه حضور نیروهای نظامی خارجی در سرزمینشان را بر سر خود احساس می کنند. این که خانه خود را رها کنی یا آتش زده به سرزمین دوست و همسایه خود پناه ببری، بخوبی نشان دهنده آن است که دیگر امیدی به مشاهده رنگ شادی در خانه ات نداری! آتش می زنی تا شاید ققنوسی از دل خاکستر آن پرکشیده و زایشی نوین و دورانی متفاوت از آنچه که امروز شاهدش هستی نظاره گر باشی! مناطق مورد توافق در توافق نامه اخیر میان مقامات آذربایجان، روسیه و نخست وزیر ارمنستان چه محل حضور نظامیان روس باشد چه نظامیان آذربایجانی، آنچه که قطعی و غیر قابل انکار است؛ عدم خشنودی مردم محلی (ارامنه قفقاز) از اشغال سرزمین خود به  دست نیروی های بیگانه است! اخیرا پوتین در یک مصاحبه تلوزیونی عنوان داشته «اوضاع قره باغ قبل از جنگ بحرانی بود. انجام مذاکرات در چارچوب گروه مینسک و سازمان امنیت و همکاری اروپا غیر ممکن بود. طبق قوانین بین المللی قره باغ همیشه بخشی جدایی ناپذیر از آذربایجان بوده است و اتحادیه نظامی CSTO نمی توانست مداخله کند چون هیچ تعدی به ارمنستان صورت نگرفته بود» جدای آنکه یک بالگرد روسیه پیش از انعقاد قرارداد آتش بس در قلمرو حاکمیت ارمنستان بوسیله ارتش آذربایجان ساقط شد که به روشنی اظهارات رئیس جمهور روسیه در عدم تعدی به خاک ارمنستان را زیر سوال می برد؛ اظهارات وی در خصوص جدایی ناپذیری قره باغ از آذربایجان آن هم مطابق قوانین بین المللی آدمی را عمیقا به فکر فرو می برد. چرا که همین قوانین مورد اشاره در مواد 1 و 2 و 55 و 73و74و77  منشور سازمان ملل، میثاق حقوق بشر سال 1966 سازمان و قطعنامه‌های شورای امنیت (از جمله قطعنامه‌های 1514و 1803)  حق ملت ها برای تعیین سرنوشتشان را به رسمیت می شناسد. اما این مواد و قوانین بمانند بسیاری دیگر از حقوقی که برای انسان تعریف شده زیر پا نهاده شده و بار دیگر این موضوع برای همه ثابت می گردد که حقوق بشر دست کم در قاره آسیا کلماتی تهی از معنی بوده و زیر چکمه مناسبات اقتصادی و منافع قدرت های منطقه ای له می شود! در حال حاضر رسانه های مطرح بین المللی روسیه ترکیه و آذربایجان را پیروز جنگ، ارامنه و ایران را طرف شکست خورده خطاب می کنند. در خصوص وضعیت فعلی ایران می توان گفت که اگرچه استقرار نیروهای مسلح کشورمان در مرزهای شمالی برای ما موجبات دلگرمی و قوت قلب است؛ اما روسیه نه آذربایجان است و نه ترکیه که بتوان پاسخی  در خور به زیادی خواهی هایشان داد! واقعیت غیرقابل انکار دیگر آن است که متاسفانه شرایط ایران در جامعه بین الملل و وزن کشی های منطقه ای به نحوی نیست که بتواند با حضور بلند مدت روسیه در منطقه مقابله نماید! در حقیقت حضور مستقیم روسیه در شمالی ترین مرزهای این کشور اگرچه ممکن است در برابر ایالات متحده و همچنین اپوزیسیون جمهوری اسلامی برگ برنده ای برای نظام تصور گردد. اما تاریخ نشان داده که هرگاه روسیه به مرزهای شمالی ما نزدیک گشته، در پی ایجاد مقدمه حضور دراز مدت خود در منطقه بوده است! شاید اگر دستگاه سیاست خارجه مان بمانند بخش بسیار قابل توجهی از ایرانیان و صد البته مردم جهان استقلال جمهوری آرتساخ را به رسمیت شناخته و نیروهای مسلح به بهانه حضور تروریست های تکفیری در مرزهای شمالی خود از گزینه اقدام نظامی در بیرون از کشور بهره می گرفتند! بقول آذر قاسملی رئیس مجمع عالی حزب رئال آذربایجان ، حضور نظامی روسیه در این کشور مجددا احیا نمی شد! عدم نقش آفرینی نظامی ایران در این درگیری را شاید بتوان با دلایلی نظیر تلاش هدفمند اسرائیل برای گشودن پای ایران به یک درگیری نظامی پیش از خروج احتمالی ترامپ از کاخ سفید توجیح کرد اما عدم پشتیبانی لوجستیک و تسلیحاتی از ارامنه ای که در دفاع از تمامیت ارضی سرزمین ما خون ها داده اند، به لحاظ امنیتی با چنین دلایلی قابل توجیه نیست! زیرا نباید این نکته را به فراموشی سپرد که در سال 1920 هم که ارتش سرخ وارد باکو شد ،  تنها دو دهه زمان برد تا روسیه از مرزهای شمالی کشورمان عبور کرده و ضمن نقض تمامیت ارضی ایران با راه اندازی جمهوری مهاباد در کردستان و جمهوری خودمختار آذربایجان در ایران تلاش ناکامی در جهت تجزیه سرزمینمان انجام دهد! اگرچه دنیا دیگر در شرایط جنگ جهانی اول قرار ندارد. اما! انزوای بین المللی، حضور اسرائیل به عنوان یکی از بازیگران اصلی مناقشه قره باغ و همچنین تلاش های اخیر چین در جهت حضور بلند مدت در مناطق گوناگون ایران از جمله نواحی جنوبی برای چند دهه آینده، بر شدت نگرانی های هر  نگاه ناظری می افزاید! این درحالیست که خشم عمومی در ارمنستان و نامشروع خواندن این توافق از سوی جامعه مدنی ارمنستان به علت عدم نقش پارلمان این کشور در بررسی و تصویب این توافق نامه این فرصت را به ایران می دهد تا با یاری افکار عمومی ارمنستان حضور نظامی خود در منطقه قره باغ را با عنوان صلح بان رسمیت بخشیده ، ضمن جلوگیری از اجرای نقشه اسرائیل در اتصال کریدور پان ترکیسم در شمال و شمال غرب بهم،  فرصت یاری رسانی به هم وطنانمان در فراسوی مرزهای سیاسی را غنیمت شماریم!

 آنچه که در ادامه دنبال می کنیم بیش از هر چیز ناظر بر رفتار جامعه در مواجه با بحران های امنیتی در مرزهای شمال غربی کشور است و قصد دارد نگاهی تاریخی به مناقشه قفقاز داشته و ضمن واکاوی مفهوم  “هویت” تحلیلی در رابطه با ایدئولوژی پانترکیسم و اقدامات بایسته در جهت برخورد و کنترل با آن ارائه دهد. انگیزه این کار نیز بحث ها و مجادلات فراوانی بوده که در چهل روز گذشته در شبکه های اجتماعی، رسانه ها و حتی کف خیابان ها در این رابطه پدید آمد! در این مناقشه که هرکس بر پایه گرایشات نژادی، تعصبات مذهبی و مجادلات تاریخی حکمی در رابطه با حق مالکیت این مناطق برای یکی از دول ایران و ارمنستان و آذربایجان صادر می کرد؛ جدای از آن هایی که اعتقاد به وزن کشی خیابانی داشته یا تریبون ها و رسانه های ریز و درشت فارسی و غیرفارسی زبان در اختیار داشتند. دست کم بخش قابل توجهی از ایرانیان همچون عمده مردم سراسر جهان خودمختاری قره باغ جنوبی را به رسمیت شناخته و تجاوزات ترکی آذری تروریستی اخیر به این منطقه را محکوم نمودند. ریشه این گرایش نیز آشکار و به علت مناسبات تاریخی، حسن همجواری و البته میهمان نوازی دو ملت ایران و ارمنستان در حق یکدیگر است.

از سنگ نوشته هایی نظیر بیستون اینچنین بر می آید که ایرانیان به عنوان قدیمی ترین ساکنین منطقه همواره از منطقه ای با نام ارمنستان یاد کرده اند! اما به گواه همین مردم و البته به گزارش تاریخ نگاران و همچنین با بررسی نقشه های سیاحان و جغرافی دانان از ایران و اران بوضوح  می توان دریافت که آذربایجان سرزمینی بوده که از شمال به اران از جنوب غرب به آشور از غرب به ارمنیه و از شرق به مغان و گیلان محدود گشته و پایتخت آن گجستک بوده است. در حقیقت نام گذاری آذربایجان بر مناطقی در شمال رود ارس که هرگز آذربایجان نام نداشته به یکصد سال پیش بازمی گردد! پیش از آن آذربایجان همواره سرزمینی بوده در جنوب رود ارس که نامش از نام فرماندار “ماد” این منطقه در زمان هخامنشیان گرفته شده که فرمانده نیروهای ماد آلبانی و ساکاسنس بوده است و معنای نام وی نگهدارنده آتش می باشد و آنچنان که از اوستا بر می آید؛ این نام نام یکی از فروهر ها بوده است. اقرار علیف مورخ اهل جمهوری آذربایجان در کتاب خود با عنوان تاریخ آتورپاتکان می نویسد «در آتورپاتکان جریان آمیزش تیره های پیشین همچون گوتیان، لولوبیان،  هوریان و ماناییان و دیگر تیره ها با مادها ادامه داشت و در نتیجه تقریبا در اواخر سده نخست پیش از میلاد در این سرزمین قوم جدیدی بوجود آمد و در این زمان بود که مفهوم سرزمین آتورپاتکان پدیدار شد که واژه آذربایجان بر اساس قانون دگرگونی زبان دگرگون شده آن است! دوره تشکیل آتورپاتکان در تاریخ گسترده ما مرحله پر اهمیتی است و آتورپاتکانیان ایرانی زبان با تیره های پیشین منطقه که هنوز در استان های شمالی و غربی فلات ایران می زیستند در آمیختند و نسلی را پدید آوردند که آذربایجانیان امروزه مستقیما از نژاد آناناند» یاقوت حموی جغرافی دان و تاریخ نگار عرب زبان در مورد آذربایجان نوشته است:« ابن مقفع گفتهاست آذر به زبان پهلوی نام آتش است و بایگان، نگهدار آن که روی هم معنای آن آتشکده یا نگاهدارنده آتش میشود و این درستتر است؛ زیرا آتشکده در این ناحیه بسیار بودهاست  مردم آن نیکورویاند و گونههای ایشان به سرخی مایل است و پوستی لطیف دارند. ایشان را زبان مخصوصی است که آذری گویند و جز خودشان کس آن را نمیفهمد.» زبان باستانی مردم این منطقه آذری نام دارد که احمد کسروی درباره آن کتاب ارزشمند «آذری یا زبان باستان آذربایجان» را به رشته تحریر درآورده است. پوست مردم این منطقه سفید و گونه هایشان سرخ است! درحالی که ترکان از نژاد زرد بوده و بلحاظ ظاهری تفاوت فاحشی با مردم منطقه دارند.

حضور ترکان در آذربایجان به قرن ها پس از یورش مسلمانان به ایران و فتوحات آنان باز می گردد و اوج این حضور مربوط به دوره حکومت سلجوقیان در ایران است. از این دوره به بعد شاهد نفوذ زبان ترکی در منطقه هستیم و این نفوذ دگرگونی هایی در زبان مردم منطقه ایجاد می نماید. اما با وجود تمام این دگرگونی ها هنوز هم ترکی نامیدن زبان مردم این منطقه که در غیاب برنامه های فرهنگی مکفی و پاسخگو از سوی حکومت حاضر برای بها دادن به قومیت های ایرانی تحت تاثیر رسانه های بیگانه کشور ترکیه قرار گرفته اند؛ کاری ناصواب و مملو از اشکال است! چرا که حتی زبان مردم ترکیه و جمهوری آذربایجان نیز بطور حقیقی ترکی نیست! اگر بخواهیم این ادعا را محک بزنیم باید به مقایسه زبان مردمان ترکمنستان و قزاقستان و تاتارستان و اویغورها و حتی فراتر از آن مغولستان و چین با زبان مردم ترکیه و جمهوری آذربایجان بپردازیم! بررسی های زبان شناسی بر روی زبان مردم ترکیه که البته بوضوح تفاوت فاحش و آشکار با زبان مردم آذربایجان دارد تا جایی که به کمک این زبان نمی توان با مردم تبریز و ارومیه و اردبیل و یا حتی باکو ارتباط موثری ایجاد نمود؛ نشان می دهد که زبان رسمی مردم ترکیه محملی ست از زبان های مختلف از جمله ترکی، عربی، فرانسه، فارسی، ایتالیایی، انگلیسی و صد البته زبان شیرین آذری! تاثیر زبان فارسی در دوران عثمانی بر ترکیه و زبان مردم ترکیه بسیار بسیار پیشتر از امروز بوده است چرا که در دوره ای طولانی زبان رسمی دربار سلاطین عثمانی به پیروی از دربار سلجوقی فارسی بوده است! اگرچه رفعت یالچین بالاطه، فارغالتحصیل ادبیات فارسی و استاد بازنشسته درسهای عثمانی، علت علاقه مردم آناتولی به ادبیات فارسی را آسان بودن و آهنگین بودن این زبان می داند. اما نباید نقش ساکنان بومی اصالتا ایرانی کرد این منطقه را که بشدت بر حفظ فرهنگ و زبان ایرانی خود تاکید دارند؛ در این نفوذ فرهنگی نادیده گرفت. با این وجود باید بدین مسئله نیز توجه داشت که اگرچه زبان از عناصر اصلی تشکیل دهنده هویت انسان است. اما نباید بدان به عنوان تنها عامل هویتی نگاه کرد و وجود تفاوت های فاحش زبانی در زبان مردم اناتولی با ترکی یا نفوذ زبان هایی نظیر فارسی در زبان مردم این منطقه را اسبابی برای نقض ادعای دستگاه ایدئولوژیک این کشور بر اصالت ترک مردم خود اعلام کرد! مگر نفوذ عربی در زبان مردم ما به مفهوم عرب بودن ماست که نفوذ زبان فارسی در آناتولی ترک بودن کسی را زیر سوال ببرد؟! متاسفانه این موضوع برای عامه مردم روشن نیست که مفهوم هویت از عناصر گوناگونی نظیر ملیت، نژاد و البته زبان تشکیل شده است و ترکیب این عناصر با هم است که هویتی بنام ارمنی، ایرانی، ترک، عرب و ... را ایجاد می نماید. بر همین مبنا بهتر است پیش از آنکه بر خود و یا دیگری برچسبی نژادی بزنیم به چیستی مفهوم “هویت” و ابعاد گوناگون این واژه بیاندیشیم. نتایج مطالعات  ژنتیکی از جمله بررسی ای که در سال 2003 بر روی مردم ترکیه انجام شده نشان می دهد که این مردم با وجود خویشاوندی زبانی و همسایگی تاریخی با مغول ها ارتباط ژنتیکی خاصی با آنان ندارند! بهطوریکه میزان اختلاف ژنتیکی ترکها و آلمانیها با سه گروه اصلی مغول به یک اندازه بودهاست! این موضوع به تنهایی و بخوبی نشان می دهد که قائل بودن هویت ترک برای مردم آناتولی امری ساختگی و برآمده از تصمیم گیری ها و نگاه های سیاسیست! با این حال لازم به تاکید مجدد است که نفی عناصر هویتی ترکی نظیر خویشاوندی زبانی و فرهنگی بر مردم این منطقه همان قدر جعلی ست که انتصاب هویت ترک بر آنان! دلیل نفوذ فرهنگی و زبانی ترکان در ترکیه بمانند بسیاری دیگر از نواحی غرب آسیا تضعیف خلفای عباسی در صده های سوم و چهارم هجری قمری و در نتیجه حمله اقوام و قبایل ترک از جمله سلجوقیان به قلمرو جهان اسلام بود که موجب شد مناطق غرب آسیا به زیر سیطره حکام ترک درآیند. بر پایه مطالعات ژنتیکی در منطقه، حضور ترکان  از  لحاظ شارش نژادی تاثیر بسیار ناچیزی ایجاد کرد. اما در برخی نواحی نظیر ترکیه امروزی که از بنیان های فکری و فرهنگی استواری برخوردار نبوده و بزرگانی چون فردوسی را در دامن خود نپرورانده بودند تا فرهنگ بومی منطقه را حفظ کنند؛ باعث از دست رفتن بسیاری از آداب و سنن و فرهنگ مردم گردید. در عوض در مناطقی نظیر ایران که مملو از عناصر، ابزارها و کوشندگان فرهنگی و هویتی بود؛ این ترکان بودند که تحت تاثیر فرهنگ ایرانیان قرار گرفته و بلحاظ فرهنگی و اخلاقی خوی اجداد خود را بفراموشی سپردند! سند این مدعا نیز مردمان هزاره افغانستان هستند که از لحاظ نژادی قرابت بیشتری با مغولان دارند تا مردم ترکیه! اما حتی به ترکی هم صحبت نمی کنند و زبانشان دری است. بنا بر گواه تاریخ نگاران و زبان شناسان اگرچه بنیانگذاران حکومت عثمانی از ترکان غز بودند؛  اما آن ها نیز بمانند ترکان حاکم در  دوره های گوناگون در ایران و یا خلفای عرب در دوران زعامت جانشینان پیامبر، اداره دیوان خود را به ایرانیان سپرده و همانطور که پیشتر عنوان شد زبان رسمی دربارشان را فارسی قرار دادند. این موضوع موجب آن گشت که تا پیش از فارسی زدایی آتاتورک و ترک های جوان از زبان مردم آناتولی، در فرهنگ عثمانی و آنچه که امروز بدان ترکی می گویند؛ بیش از 50 هزار واژه فارسی و عربی فارسی شده وجود داشته باشد. این موضوع بوضوح بیانگر آن است که روند ترکی شدن ترکیه بیش از آنکه بر پایه حقیقت باشد بر پایه سیاست های استعماری دول استعمارگر است! در حقیقت در دوران بسط استعمار بریتانیا در آفریقا و آسیا یکی از نگرانی های بریتانیا در آسیا رخنه روسیه کبیر به مستعمرات این سلطنت در هندوستان و نفوذش در ایران بود! بنابراین وزارت امورخارجه بریتانیا به پیشنهاد جاسوس و کارگزار خود آرمین وامبری درصدد آن برآمد تا کمربندی از آلتایی زبان ها را در جنوب روسیه ایجاد کند. زبان های آلتایی یک خانواده زبانی پیشنهادی بود که گستره آن از مغولستان تا دربار عثمانی گسترده بود و ابدا کننده آن سیاح و جهانگرد یهودی مجار، آرمین وامبری بود! وامبری از عوامل نفوذی بریتانیا در دربار عثمانی بوده و در مقام رایزن دولت عثمانی در خدمت رجالی چون حسین دایم پاشا و فواد پاشا بوده اما در باطن به لرد پالمرستون و وزارت امورخارجه بریتانیا خدمت می کرد. وی بنیانگذار نظریه پانترکیسم بود که محتوای آن یکی کردن همه سرزمینهایی است که ساکنان آن به یکی از زبانهایی که ریشه آنها به زبانهای آلتایی میرسد صحبت می کنند. کتاب «سیاحت درویشی دروغین در خانات آسیای میانه» از جمله آثار اوست.

 با افول قدرت امپراتوری روسیه در پی وقوع جنگ های داخلی و در نهایت انقلاب کبیر سوسیالیستی، یک خلا قدرت در منطقه قفقاز شکل گرفت که موجب رشد و بسط پانترکیسم در خارج از مرزهای عثمانی گردید! این خلا قدرت ابتدا موجبات شکل گیری و فروپاشی زودهنگام جمهوری دموکراتیک قفقاز را فراهم آورده و اسباب آن گردید تا در 26 مه 1918 در گرجستان جمهوری دموکراتیک گرجستان اعلام استقلال نماید و در 28 مه 1918 اولین جمهوری ارمنستان در ایروان اعلام موجودیت کند که در همین تاریخ نیز شورای ملی آذربایجان (متشکل از احزابی نظیر مساوات و ائتلاف سوسیالیستی اسلامی و ...)  در شهر تفلیس اعلام استقلال نموده و چند ماه بعد با انتقال به شهر گنجه و به علت تحت تصرف قرار گرفتن باکو توسط بلشویک ها گنجه را پایتخت خود قرار دهند. اعلام استقلال آذربایجان با این پشتوانه صورت می گرفت که دول عثمانی و آلمان قصد داشتند تا در خلا حضور روسیه خود را به کرانه های دریای خزر برسانند! بنابراین در مه 1918 دولت عثمانی بر علیه ارمنستان وارد جنگ شده و رسما معاهده برست-لیتوفسک را زیر پا نهاد. در واکنش به لغو معاهده از سوی آلمان و عثمانی و همچنین خلا حضور روسیه در منطقه! دولت بریتانیا ژنرال لیونل دانسترویل را از ایران به باکو گسیل داشت و دولتی نو در این منطقه روی کار آورد. در این میان انور پاشا در ترکیه لشکری با عنوان اردوی اسلام تدارک دیده و راهی باکو کرد که توانست در 15 سپتامبر 1918 این شهر را فتح کند و دولت دست نشانده خود را بر این مناطق حاکم کند. چندی بعد در ۳۰ اکتبر ۱۹۱۸ میلادی دولت عثمانی که توان ادامه جنگ نداشت ، تقاضای ترک مخاصمه کرد. این آتشبس موقت که به پایان جنگ انجامید، سقوط سیاسی انور پاشا را به دنبال داشت و در پی این سقوط اردوی اسلام نیز با شتاب از هم پاشید. اما در نهایت و در نتیجه این جنگ ها و ترک مخاصمه و صد البته خلا حضور ایران و روسیه در منطقه قفقاز، حکومتی محلی بنام جمهوری خلق آذربایجان شکل گرفت و حدود 23 ماه بر نواحی ای از قفقاز حکمرانی کرد. بنابر گزارش فیروز کاظم زاده مجلس آذربایجان در این دوره 120 عضو داشت که 21 عضو آن از ارامنه و نمایندگانی از مردمان روس، لهستانی، یهودی و آلمانی در آن حضور داشتند. اما اکثریت مجلس در دست حزب مساوات قرار داشت که برنامه اش اتحاد کشورهای اسلامی تحت رهبری ترکیه بود. خسروبیگ سلطانف از پانترک های نزدیک به مساوات و وزیر دفاع وقت جمهوری خلق آذربایجان در اواخر عمر این حکومت یعنی در سال 1920 نزدیک به 30000 نفر از ارامنه شهر شوشی را کشته و شهر را ویران کرد. هدف از این اقدام تغییر نسبت جمعیتی در منطقه بود چرا که سرشماری دولتی سال 1926 دولت روسیه نیز نشان می دهد که 6 سال پس از این کشتار هنوز هم ارامنه با 12.2 درصد بزرگترین اقلیت نژادی منطقه موسوم به آذربایجان هستند که در مجموع 37.9 درصد مردمش در تعریف دولت وقت از آذری قرار نگرفته و اقوامی مستقل هستند.  موسایف یکی از اعضای حزب کمونیست آذربایجان این واقعه را این گونه شرح میدهد: «کشتار بی رحمانه زنان، کودکان و افراد سالخورده بی دفاع شروع شد و ارمنیان به صورت انبوه مورد کشتار قرار گرفتند و دختران زیبای ارمنی پس از تجاوز به آنها کشته شدند. به دستورخسروبیگ سلطانف کشتار بیش از شش روز ادامه یافت و خانهها در قسمت ارمنی نشین غارت و ویران شد» چند  ماه پس از این جنایت، لنین بنیانگذار دولت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی  با هدف مرتفع ساختن احتیاج روسیه از طریق نفت جمهوری خلق آذربایجان، هم زمان با قیام ضد دولتی مردم برعلیه حکومت موسوم به “جمهوری خلق آذربایجان ”دستور نابودی این حکومت محلی را صادر و ارتش سرخ آن را فتح نموده، از 12 مارس 1922 آن را بخشی از “جمهوری فدراتیو سوسیالیستی قفقاز جنوبی شوروی ” اعلام می نماید. با این فتح سایه شوم سیاست های اصلاح نژادی موقتا و تا حدودی از سر ارامنه کم و کشتار و تبعیض بیشتر متوجه سایر اقلیت های منطقه از جمله فارسی زبان آران می گردد! آنچنان که آمارهای دولتی نشان می دهند؛ تالش های آذربایجان در سال 1926 حدودا 3.3درصد و در سال 2009، 1.3 جمعیت این کشور را تشکیل داده اند! مطابق همین آمارها جمعیت تات ها نیز از 1.2 درصد در سال 1926 به 0.28 درصد در سال 2009 کاهش یافته است! با این حال نسل کشی 1.5 میلیون ارمنی ساکن

کشتار ارمنی‌های ارزروم، عکاس ویلیام ساچتلبن نوامبر ۱۸۹۵

ارمنستان غربی در خلال جنگ جهانی اول  و بر پایه طرح و برنامهریزی مسنجم سردمداران عثمانی در اجرای سیاستنژادپرستانه حزب حاکم اتحاد و ترقی ( ترکهای جوان ) بقدری وحشتناک است که نام هیچ حکومتی به مانند دولت عثمانی و در حال حاضر ترکیه امروزی با کلمه نسل کشی گره نمی خورد! ارامنه، آشوریان، یونانیان و کرد ها از آن زمان تا به امروز همواره  هدف اصلی کشتار و نسل کشی حاکمان عثمانی و جانشینانشان در ترکیه امروزی قرار گرفته اند! اقداماتی که متاسفانه در سکوت تلخ و مطلق قدرت های منطقه ای و فرا منطقه ای شکل گرفته و نشانی از پایان و توقفشان دیده نمی شود! شایان ذکر است که متاسفانه قتل، تجاوز و غارت همواره سه فاکتور اصلی رفتار عثمانیان در مواجهه با مردمی ست که هم خون آن ها نیستند. گواه این مدعا مردم تبریز در قرون 16 تا 19 میلادی هستند که در خلال جنگ های میان صفویان و عثمانی ها بارها قربانی تهاجم همسایگان غربی خود گشتند. مطابق گزارش مورخین وحشیانه ترین کشتار مردم آذربایجان و تبریز توسط عثمان پاشا و تصرف دیگر بار تبریز در سال ۹۹۳ ه و در اوج ضعف صفویه و پادشاهی سلطان محمد خدابنده صفوی انجام شد. قاضی احمد قمی قصاوت ترک ها در این حجمه را اینچنین گزارش کرده است: «تمامی ینکچریان خود را به کوچهها و محلها انداخته، هر کس را به نظر درآوردند به درجه شهادت رسانیده و از دیوار باغچه به خانهها درآمده هرکس را که در نقبها و زیرزمینها پنهان شده بود، بیرون آورده به قتل رسانیدند(...) قریب هفت هشت هزار نفر به قتل درآورده، صد نفر از پیر زنان طعمه شمشیر ساختند و چند تن از سادات صحیح النسب و علما و صلحا در این قتلعام شربت شهادت چشیدند و اطفال شیر خواره را پای به شکم نهاده به عالم آخرت رسانیدند و موازی هفت هشت هزار نفر از ساده رخان مهلقا و دختران سمن سیما و زنان حور لقا و اطفال مسلمانان از تبریزیان اسیر نموده در” میانه” خرید و فروخت نمودند. (...) مجملاً از ظهور اسلام تا غایت، این نوع قتلعامی بر زمره مؤمنین سمت ظهور نیافته بود و هیچیک از سلاطین کفر جرأت به این امر شنیع نکرده بودند که از این عثمان [عثمان پاشا] بی ایمان نسبت به مسلمانان صادر شد
» مورخین عثمانی بارها در گزارشات خود از
طراحی از جهانگرد اروپایی که شاهد آزادی تبریز در ۲۱ اکتبر ۱۶۰۳ بود.

جنایات ترکان در تبریز یاد کرده اند از جمله پچوی که می نویسد «به فرمان عثمان پاشا قتل عام اهالی تبریز اغاز شد . سادات و شرفا و بازرگانان و ارباب صنعت و هر که در شهر بود جمله را در سه شبانه روز از دم شمشیر گذراندند» اما دردناکترین گزارش از قتل عام در مردم تبریز از آن مصطفی سلانیکی افندی است که آورده: «مردم [تبریز] هر گاه عساکر را تنها میدیدند، درصدد انتقام برمیآمدند. مردم در دل عقده داشتند و به دنبال بهانه بودند تا داد خود را بستانند. از این رو به خواست خدا، بر زبان عساکر چنین جاری شد که این مردمان ستیزهجو را باید قتلعام کرد و الّا اینها نه مطیع میشوند و نه تن به قبول حق میدهند [...] ناگهان یک روز آشوب و واویلایی به پا خواست، عامة عساکر اسلام سلاح بر گرفته و گفتند قتلعامی به پا خواستهاست [...] نخست شهر غارت و یغما شد و همراه با نهب و غارت، قتلعام مردم نیز عملی شد.» آری کافر نام نهادن و بنام اسلام دست به سلاح کشیدن بر روی مردم بیگناه میراثیست که ترکان امروزی از اجداد خویش در عهد عثمانی دریافت کرده اند!

 همانطور که پیشتر بحث شد پانترکیسم سیاستی بود که با هدف کنترل روسیه و بوسیله عوامل انگلستان پیاده سازی شد. اما بجای بریتانیا، روس ها از این سیاست در جهت دستیابی به مطامع خود بهره جستند! در سال 1936 بدستور استالین زبان مردم “جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان” آذری نام گرفته و ساکنان آن آذربایجانی خوانده شدند! و این درحالی بود که همانطور که پیشتر ذکر آن رفت آذربایجان منطقه ای در جنوب رود ارس بود نه شمال آن! آنتونی دنی کین ژنرال ارشد نیروهای روس در خاطرات خود با عنوان مقالاتی درباره مشکلات روسیه می نویسد : «در جمهوری آذربایجان همه چیز مصنوعی بود غیر واقعی! نام آن برگرفته از نام ولایتی ایرانی است! منطقه ای مصنوعی که شامل سرزمین زاتاکازان لزگیها مناطق ایالات ارمنی و تاتار نشین الیزابت پل و باکو بعلاوه منطقه روسی مغان تحت لوای سیاستی ترکی بمنظور اجرای اهداف پانترکیستی! دولتی مصنوعی! » جعلی بودن نام آذربایجان بر این نواحی بقدری آشکار است که مراجعه به نوشته های عباس قلی آقا بیگ خانوف پدر تاریخنگاری جمهوری آذربایجان هم نشان از آن دارد که وی نیز از نام آذربایجان بر مناطق شمالی رود ارس استفاده نکرده است و نام کتاب تاریخ خود درباره مردم زادگاهش را «گلستان ارم تاریخ داغستان و شیروان» نام نهاده! نکته بسیار جالب درباره این نام گذاری آن است که این کار حدودا سه سال پیش از اشغال ایران بدست روسیه در خلال جنگ جهانی دوم رخ داده است! در آن زمان روسیه که بر نفت مناطق شمالی ایران طمع داشت  با پایان یافتن جنگ جهانی دوم در 11 شهریور 1324 خورشیدی بر خلاف انگلستان قوای نظامی خود را از ایران خارج نکرد؛ بلکه جمهوری مهاباد به رهبری قاضی محمد را در کردستان و حکومت خودمختار آذربایجان به رهبری پیشه وری را در آذربایجان روی کار آورد! از جمله اسناد حزب کمونیست شوروی با برچسب فوق العاده مهرمانه سندیست که در شش ژوئیه 1945(پانزده تیر ۱۳۲۴) در کمیته مرکزی این حزب به تصویب رسیده و امضای ژوزف استالین پای آن دیده می شود و دستور ایجاد جنبش های تجزیه طلبانه در آذربایجان و جنوب دریای خزر را صادر می نماید! جمیل حسنلی، از پژوهشگران جمهوری آذربایجان که در باکو زندگی میکند و کتابهایش را بر اساس اسناد به جای مانده از آرشیوهای اتحاد جماهیر شوروی نوشته، اقدامات این کشور در پایان جنگ جهانی اول را چنین شرح میدهد:

«تقریبا یک ماه بعد از پایان جنگ، سیاست مسکو در قبال آذربایجان ایران شفاف تر شروع به رخ نمودن کرد. در ۱۰ ژوئن هیئت وزیران شوروی طرحی سری تصویب کرد که بر مبنای آن شعبه تمام موسسات اقتصادی آذربایجان شوروی در شهرهای بزرگ آذربایجان ایران تاسیس شود. این تصمیم، سرمایه گذاری بزرگی را می طلبید. طبیعی است که حکومت شوروی بدون داشتن برنامه ای گسترده برای آینده این منطقه این سرمایه عظیم را به این مسئله اختصاص نمی داد. این پروژه ای عظیم بود و رهبری یک حکومت در حالی که خود این کشور نیاز به سرمایه برای ترمیم ویرانه های جنگ داشت، تصمیم به ایجاد شعبه های موسسات صنعتی خود در دولتی دیگر می کرد.۱۱ روز پس از این تصمیم یعنی ۲۱ ژوئن، کمیته دفاعی دولت شوروی مخفیانه تصویب کرد که در جنوب خزر و آذربایجان ایران عملیات زمین شناختی برای اکتشاف نفت انجام شود. این طرح نیز طرحی بزرگ بود و نیاز به سرمایه بزرگی داشت.»

جمیل حسنلی ادامه می دهد: «در شش ژوئیه مجددا سند سری دیگری در حزب کمونیست بلشویک اتحاد شوروی برای ایجاد جنبش های تجزیه طلبانه در آذربایجان ایران و جنوب خزر تصویب شد. همه این اسناد امضای استالین را داشت و او مستقیما در این موضوع نقش داشت. در سند شش ژوئیه آشکارا گفته میشد که برای توسعه حرکت تجزیهطلبانه در آذربایجان جنوبی، حزبی ملی تشکیل شود و به باقروف، تیمور قلی اوف و میرزا ابراهیموف وزیر فرهنگ آذربایجان شوروی سپرده شده بود که اقدامات لازم در این زمینه را انجام دهند.» سرکوب گروههای مسلح فعال در منطقه، تبلیغات گسترده از طریق راهاندازی انجمن دوستی ایران و جمهوری آذربایجان شوروی، انتشار مجله مصور و سه روزنامه در آذربایجان، اهدای دستگاه چاپ به حزبی که قرار است با نام «فرقه دموکرات آذربایجان» تاسیس شود و حتی تعیین حداقل تیراژ این نشریات که نباید از ۳۰ هزار نسخه کمتر باشند؛ جملگی از بخشهای دیگر این سند تاریخی هستند که امضای استالین بر آن ها بجای مانده است. این مصوبه درنهایت با این بند به پایان میرسد که: «جنبش تجزیهطلبانه آذربایجان جنوبی و همچنین برگزاری انتخابات مجلس پانزدهم ایران از نظر مالی تأمین شود. در کمیته مرکزی حزب کمونیست آذربایجان بودجه مخصوصی عبارت از یک میلیون روبل اختصاص داده شود.»

اشغال ایران بدست روسیه سرانجام با فشار های بین المللی و تلاش های دستگاه دیپلماسی ایران پایان یافته و عاقبت با خروج قوای روس از خاک ایران، ارتش وقت ایران براحتی تجزیه طلبان را سرکوب می نماید که شرح رشادت ها و هنرنمایی های فرماندهان نظامی آن روزگار از جمله شادروان تیمسار ناصر فربد بسیار خواندنی اما از حوصله این مطلب خارج است.

در سنوات اخیر اما در اثر سیاست های فرهنگی جمهوری اسلامی که بدنبال به حاشیه راندن ملی گرایی با هدف ایجاد بستر مناسب برای کشت و گسترش اسلام گرایی در ایران صورت گرفت؛ شاهد آن بوده ایم که کشور ترکیه از خلا فرهنگ ملی گرایی استفاده کرده و مشغول کاشت بذر نفاق و تجزیه طلبی در ایران گشته است! افسوس که عده ای نا آگاه به تاریخ مرز و بوم کشورمان نیز به آلت دست دشمنانمان بدل گشته، دست به جیره خواری شان می زنند ! این اقدامات دولت ترکیه متاسفانه در سکوت آذار دهنده دیپلمات ها و انفعال دستگاه


وزارت خارجه در پاسخ به دخالت آشکار این کشور در امور داخلی مان رخ داده و درنهایت موجبات نغز حاکمیت ملی و کشته شدن دو تن از هم وطنانمان در اثر بمباران هوایی ارتش ترکیه در مناطق مرزی کشورمان در شهرستان اشنویه در اردیبهشت ماه سال جاری را فراهم آورده است! در واکنش به این ماجرا عباس موسوی، سخنگوی وزارت امورخارجه ایران در نشستی خبری عنوان داشت «تعرضی به خاک ایران نشده است. درباره محل جان باختن و چگونگی این افراد تائید رسمی نداریم» وی در این نشست سخنان خود را چنین ادامه داده بود «اگر جزییات درباره این دو هموطن مشخص شود اطلاع رسانی خواهیم کرد و واکنش رسمی خواهیم داد» اما متاسفانه با مشخص شدن تابعیت و اسامی این کارگران با نام های “رشید پیروتی”و”فاخر تازه وارد” وزارتخانه مذکور هیچ واکنشی نشان نداده و درخواست نماینده مردم اشنویه در مجلس شورای اسلامی که خواستار احضار سفیر این کشور شده بود بی پاسخ ماند!  شایان ذکر است که رویه مذکور در برخورد با رژیم اردوغان و دولت ترکیه، داد رسانه های محلی آذربایجان را در آورده و این رسانه ها بارها گزارش هایی در رابطه با شیطنت ها و ارتباطات سفارت و کنسول گری های این کشور در تبریز و ارومیه در ارتباط با پیاده سازی سیاست های پان ترکیستی در این شهرها منتشر کرده اند! بر هیچ کس هم پوشیده نیست که مهمترین ابزار پیاده سازی سیاست های تجزیه طلبانه پان ترک ها خواسته یا ناخواسته عمدی یا غیر عمدی باشگاه تراکتورسازی تبریز است! برخی از طرفداران این باشگاه نه با هدف ورزشی که با هدف برگزاری تجمعات تجزیه طلبانه وارد ورزشگاه ها شده و تماشای فوتبال برایشان بهانه است.  بازی های این تیم توسط رسانه های جدایی خواه پوشش مستقیم داشته، سلبریتی های ترکیه ای در شبکه های اجتماعی برای آن سنگ تمام می گذارند! حساب های برخی بازیکنان اش به نفرت پراکنی قومیتی و نژادی بر علیه اقوام ایرانی مشغول بوده و رفتارهای تامل برانگیزی از سوی مدیریت باشگاه در مواجهه با حساسیت های نژادی رخ می دهد! لغو خرید آرزداد هارویان مدافع تیم ملی ارمنستان بخاطر آنچه که مدیران این باشگاه حفظ وحدت میان آذری ها خواندند! و یا خواهر خواندگی این باشگاه با یک باشگاه ترکیه ای یک باشگاه آذربایجانی و همچنین یک باشگاه در جمهوری تاتارستان! در کنار رفتار بی پرده تر بازیکنان این تیم در ورود به مسائل سیاسی و نژادی حکایت از آن دارد که حواشی مربوط به این تیم بیش از آن است که قابل تقلیل به شماری از هوادارن تیم باشد!


در جریان کشتار بی رحمانه کردهای سوریه بدست رژیم اردوغان در سال گذشته که ترک ها آن را“چشمه صلح” نام گذاری کردند؛ استوری

منافقانه مهدی ببری مدافع این تیم در پشتیبانی از دولت ترکیه خشم مردم و جامعه ورزشی مان را برانگیخت. شرم آور است که یک بازیکن ارمنی با پذیرش درخواست همکاری تیمی که درگیر حواشی نژادپرستانه بر علیه ارامنه است؛ اینچنین اخلاق ورزشی در فوتبال کشور و فرهنگ مردمش را به رخ ما می کشد؛ اما بازیکنان تراکتورسازی درگیر نگاه های فاشیستی و شوونیستی بوده و از کشتار مردم بیگناه و غیر نظامیان حمایت می کنند! از این شرم آورتر البته اقدامات خود باشگاه است که بجای محکوم کردن و برخورد با بازیکن خاطی در حمایت از این رفتارها فورا بیانیه صادر کرده « با تمام قوت و با حمایت و پشتیبانی هواداران از یکایک بازیکنان پشتیبانی » می کند! متاسفانه عدم واکنش مناسب و کافی کمیته انظباطی فوتبال در قبال این بی اخلاقی ها در تراکتورسازی ، حاشیه امنی برای این تیم بوجود آورده که سال گذشته به دشمنانمان

فرصت داد تا نمایشی ناموفق و در عین حال بسیار زشت در ورزشگاه یادگار تبریز اجرا کنند! متاسفانه به فاصله چند هفته از حواشی مورد اشاره در مورد استوری مهدی ببری و در جریان بازی خانگی این تیم در برابر استقلال تهران که کاپیتان کردش در واکنش به قتل عام کردهای سوریه توسط اردوغان در مصاحبه ای خواستار جلوگیری از بروز یک فاجعه انسانی در سوریه شده بود؛ معدودی از هواداران تیم تراکتور شروع به فحاشی به  وریا غفوری نموده ضمن توهین به شعائر دینی و مقدسات شعار تجزیه طلبانه ترکیه ترکیه سر دادند! نکته تلخی این ماجرا آنجاست که توهین کنندگان پیش از بازی نیز وعده این کار را داده بوده و مدیریت وقت باشگاه تراکتور نیز وعده برنامه های ویژه ای برای تماشاگران در دیدار برابر تیم استقلال داده بود!
برنامه های ویژه ای که پخش تلوزیونی آن نیز بدون حاشیه نبوده و گزارشگر تلویزیون ملی اش در مرکز تبریز با عبارت "پنجمین تیم پرطرفدار جهان یک، دومین تیم پرطرفدار ایران صفر" قطعه خود را در این پازل چید! واکنش ها از سوی دولت به این حادثه اما تنها دستگیری چند در معنای کلمه سیاهی لشکر عناصر نفوذی ترکیه در خاک ایران بود که با واکنش مدیرکل ورزش و جوانان استان آذربایجان شرقی که وقوع چنین اتفاقاتی را در چشم میلیون ها ایرانی تکذیب می کرد! در تناقض آشکار قرار داشت!.

نشریه وطن یولی ارگان دانشجویان آذربایجانی دانشگاه تهران درباره حواشی تیم تراکتورسازی می نویسد «در کاتالان استفاده گروههایجداییخواه از تیم فوتبال بارسلون باعث میشود تا میلیون ها هوادار با همان تعصبی که از تیم خود دفاع میکنند از ایده کاتالان مستقل نیز به دفاع برخیزند همین تجربه در یوگسلاویسابق نیز در میان تیم های کرواتی و صربی دیده شد. به نظر می رسد در سه سال گذشته کشور ما در حال پیمودن مراحل اولیه چنین تجربه ای است. عصبیت های قومی معدودی که قبلاً در میان عده ای تجزیه طلب طرفدار پان ترکیسم دیده می شد، امروز در قالب فوتبال و بحث تراکتورسازی در تیراژ بیشتری بازتولید می شود. هر چند برخی معتقدند که این موضوع هیجانی، آنی زودگذر و موقتی است ولی اراده کسانی هم که بر اساس قومیت گرایی چنین برنامه ای را پیش می برند و یا برای


اهداف سیاسی به پیشبرد آن کمک می کنند در این خصوص تاثیرگذار است.» کوتاه سخن آنکه مطابق قوانین سفت و سختی که فیفا در خصوص گره زدن مسائل قومیتی با فوتبال وضع نموده، جریمه در نظر گرفته شده برای تیمی که برای اولین بار از مسائل نژادپرستانه تخطی کند، جریمه نقدی یا برگزاری یک دیدار بدون حضور تماشاگران خواهد بود ولی در صورت تکرار تخلفات تیمهای متخلف با جرایمی از جمله کاهش امتیاز، کنار گذاشته شدن از یک رقابت یا حتی سقوط به دسته پایین تر روبه رو خواهند شد. فیفا حتی پا را از این فراتر گذاشته و برای نشان دادن عزم راسخ خود در مبارزه با نژادپرستی در ورزشگاهها تاکید کرده است چنانچه هر فردی شامل بازیکن، مدیر و کادرفنی تیمها و ... که مرتکب عمل خلافی شود، دستکم از 5 دیدار تا 2 سال تعلیق خواهد شد و حتی اجازه حضور در ورزشگاه را نیز از دست میدهد. همچنین سازمان « فوتبال علیه نژادپرستی Fبه عنوان یک نهاد غیر دولتی همکار فیفا و یوفا به داوران، مربیان و بازیکنان این اختیار را داد که در صورت بروز هرگونه شعار نژادپرستانه در ورزشگاههای جهان، بازی را نیمه تمام به پایان برسانند. با این اوصاف و با توجه به اینکه مسئولین ما اگر عزم اجرای قانون و برخورد با اعمال ساختار شکنانه این تیم را داشتند تا بحال باید ردی از این برخوردها را شاهد می بودیم؛ طرح این درخواست از جامعه فوتبال کشورمان منطقی می نماید که در صورت بروز کوچکترین رفتار نژادپرستانه از سوی هواداران، مدیریت یا بازیکنان این تیم چه در ورزشگاه ها و چه حتی فضای مجازی، این تیم فوتبال را که باید مروج انسانیت و اخلاق باشد نه خیانت و نژاد پرستی، بایکوت کرده و از حضور در برابر آن امطناع بورزند! چرا که رفتار مسئولین ورزشی چاره دیگری جز این کار باقی نگذاشته است. همچنین بر مطبوعات و اهالی فرهنگ و رسانه نیز فرض است تا با رویکردی تازه و توجهی ویژه به تولید آثاری شایسته، جذاب، عامه پسند و قابل فهم در رابطه با آذربایجان و قهرمانان این خطه برای تمامی سنین و اقشار روی آورده، مردم عزیز آذربایجان را که نویسنده این سطور افتخار عضویت در خانواده بزرگشان دارد؛ با هویت خود آشنا کرده و جوانانمان را از دام تبلیغات گسترده کشور ترکیه در تلویزیون و شبکه های اجتماعی رهایی بخشند.

محمد فتحی زاد، لختی پس از پایان درگیری ها!

۱۳۹۹ مرداد ۲۸, سه‌شنبه

درس های کودتای 28 مرداد برای جامعه و ساختار قدرت

 
محمد فتحی زاد : کودتای ۲۸ مرداد! عبارتی سه کلمه‌ای که امروز سالروز وقوع آن است. یکی از سیاه‌ترین و منحوصترین روزهای تاریخ
معاصر که در تقویم‌های رومیزی و سر رسیدها بر

جسته شده و توضیحی کوتاه درباره آن نوشته می‌شود! «سالروز وقایع ۲۸ مرداد و برکناری دکتر محمد مصدق» این روز و این وقایع که شاه بعدها از آن تحت عنوان رستاخیز ملی یاد کرد! در حقیقت گوری بود که اعلی حضرت با دستان پرتوان خود برای دفن سلطنت خویش و اصلاحات مصدق که ایران را به دموکراسی و توسعه همه جانبه نائل می‌نمود، حفر کرد! در حقیقت اگر بگوییم که انقلاب سال ۵۷ پاسخ مردم ایران به کودتای ۲۸ مرداد بود، چندان گزاف نگفته‌ایم چرا که طی این واقعه (کودتای ۲۸ مرداد) چهره مستبدانه حکومت و وابستگی آن به قدرت‌های بیگانه از جمله آمریکا و انگلیس بوضوح برای مردم آشکار گردید! علاوه بر این نباید فراموش کرد که بخش قابل توجهی از نیروهای انقلاب پیروان مکتب مصدق بودند که البته بمانند بسیاری دیگر از فعالین انقلاب سال ۵۷ توسط همین انقلاب بلعیده شدند! آنچه که در ادامه می‌خوانید تلاشی ست برای بررسی نتایج و درس‌هایی که می‌توان از وقایع مرداد ۳۲ دریافت نمود!

بدون شک مهمترین و برجسته‌ترین درس کودتای ۲۸ مرداد برای ساخت قدرت و جامعه آن است که تنها یک حاکم فاقد پشتوانه مردمی برای بقای خود به نیروهای خارجی متوسل می‌شود! قطع به یقین رسالت تاریخی حامیان کودتای ۲۸ مرداد و سلطنت خاندان پهلوی پاسخ به این سوال است که اگر پادشاه پهلوی دارای پایگاه مردمی بود و اگر کودتای ننگین ۲۸ مرداد رستاخیز ملی بود! اعلی حضرت دیگر چه نیازی به دستگاه‌های اطلاعاتی آمریکا و انگلیس داشت؟! چرا این رستاخیز را با توپ و تانک و بگیر و ببند برپا کرد؟! چرا پول‌های فراوان میان اوباش و کارگران جنسی تقسیم نمود تا بر علیه مصدق راهی خیابان‌ها شوند؟! و اینها سوالاتی ست که بقایای سلطنت پهلوی همواره از پاسخ بدان طفره می‌روند، چرا که پاسخ این سوالات روشن و حقیقت درون آن برایشان بسیار تلخ است و آن پاسخ تلخ از این قرار است که تنها یک حکومت فاقد پشتوانه مردمی در بحران‌های داخلی از سلاح گرم استفاده می‌کند! تنها یک حکومت فاقد مقبولیت برای حفظ قدرت پای نیروهای بیگانه را به خاک کشورش باز کرده و استقلال آن را زیر سوال می‌برد!
بررسی اخبار و اطلاعات مربوط به روزگار پس از کودتا حکایت از آن دارد که پادشاه پهلوی پس از کودتا همچنان خط سرکوب را ادامه داده و فضای سیاسی کشور را بشدت بند آورده و تمام جریانات سیاسی جهت دار با دربار از جمله حزب توده را که هرچه در توان داشت برعلیه مصدق بسیج کرده بود، قلع و قمع می‌نماید. بنابراین می‌توان گفت که کودتای ۲۸ مرداد و سقوط دولت مصدق برای توده‌ای‌ها روایت خودم کردم که لعنت بر خودم باد بود! زیرا در جریان دموکراسی خواهی ای که دکتر مصدق در دوران نخست وزیری‌اش براه انداخته و در آن ضمن بال و پر دادن به احزاب و مطبوعات عنوان نموده بود «در جراید ایران،  آن چه راجع به شخص اینجانب نگاشته می‌شود، هر چه نوشته باشند و هر که نوشته باشد، به هیچ وجه نباید مورد اعتراض و تعرض قرار بگیرد.» توده‌ای‌ها از فضای موجود سوء استفاده کرده و تمام توان خود را علیه مصدق به کار بستند تا پس از سقوط مصدق، پاداشی به بزرگی اعدام و تبعید و زندان و انحلال دریافت نمایند! بنابراین عملکرد حزب توده و عقوبتی که به دست خویش برای خود رغم زدند، این نتیجه را به دست می‌دهد که هر جا جریانی که حقیقتاً به دنبال آزادی و سعادت مردم است شکل گرفت، باید پشتیبان آن بود ولو اینکه نظر و دیدگاه و متدولوژی‌اش مخالف متد و نظر ما باشد. البته بر هیچ کس پوشیده نیست که مخالفت حزب توده با مصدق نه بر سر اختلافات ایدئولوژیک و رقابت‌های سیاسی بلکه به دستور مستقیم شوروی و برای جلب رضایت رفقای روس بود! اما در آن ایام کم نبودند مخالفانی که به دلیل اختلافات نظری و تاکتیکی رودر روی مصدق ایستادند و در نهایت چوب این اختلافات را بر خود و ملت روا داشتند. بنابراین باید گفت که صحنه سیاست صحنه زیرپا گذاشتن تمایلات شخصی و فراموشی منیت ها است و این دقیقاً همان نکته ایست که بسیار در تاریخ معاصر ما عکس آن رخ داده و ما از آن ضربه فراوان خورده‌ایم! یعنی به جای آنکه بدنابل همه باهم باشیم، به همه با من اندیشیده ایم و اینچنین تخم نفاق را در مزرعه تحول و ترقی کشت نموده ایم!
نکته دیگری که همواره باید در معادلاتمان در نظر داشته باشیم آن است که اگرچه حمایت از آزادی خواهی و حق طلبی وظیفه انسانی و ملی ماست اما این نکته را هم نیاید فراموش کرد که هر که فریاد آزادی و عدالت سر داد و از ظلم و استبداد بظاهر شکایت نمود، لایق همکاری و همفکری و توجه ما نیست! متاسفانه امروز عده‌ای در حالی زیر پرچم باقی مانده‌های سلطنت پهلوی سینه می‌زنند و پیگیر دموکراسی و حقوق بشر هستند که رهبر معنویشان بمانند پدر از کودتای ننگین ۲۸ مرداد با عنوان رستاخیز ملی یاد کرده و در روزگاری که اسناد آن کودتا از حالت محرمانه خارج شده و سران کشورهای درگیر در آن واقعه سیاه به نقش خود در آن کودتا اعتراف کرده و بابت آن ازهار ندامت می‌کنند، از اساس کودتا بودن آن واقعه را تکذیب کرده! و به زعم خود اقدامات ننگین پدر و حامیانش را توجیه می‌کند! در اینجا سوالی که از این نوع دموکراسی خواهان می‌توان پرسید آن است که چگونه می‌توان دموکرات بود اما الگو و مطلوب خود را دیکتاتورها و سیستم‌های دیکتاتوری قرار داد؟! یک دیکتاتور دیگر باید چه کند و چه بگوید تا شما متوجه شوید، دموکراسی برای او وسیله است و هدف همانا دیکتاتوری سیاه موروثی!
سوال دیگری که باید از بسیاری دیگر از فعالین سیاسی و مدنی و حتی مردم کوچه و بازار پرسیده شود آن است که مگرنه آنکه کودتای ۲۸ مرداد با پخش رمز «اکنون دقیقاً ۱۲ نیمه شب است» از رادیو بی بی سی به اجرا در آمد؟! پس چرا هنوز هم حضرات مخاطب چنین رسانه‌ای قرار گرفته به تحلیل‌ها و روایات کاملاً جانبدارانه اما بظاهر بی طرف این رسانه که در راستای مطامع استثمار جهانی و عوامل داخلی آنان است اعتماد می‌کنند؟! دیگر چه اتفاقی باید رخ دهد تا چهره واقعی روباه پیر استعمار آشکار شود؟!!! چرا هنوز هم درس نمی‌گیریم که هیچ گربه‌ای برای رضای خدا موش نمی‌گیرد و دلیل راه اندازی تلویزیون‌های ریز و درشتی که ردیف بودجه اختصاصی در کشورهای مختلف دارند نه سعادت ملت ما که تحت نفوذ درآوردن آن است! البته ذکر این نکته هم در اینجا واجب است که قاصر وقوع این خطا نه مردم و مخاطبین و نه حتی بسیاری از شرکت کنندگان در برنامه‌های این رسانه‌ها، که آن‌هایی هستند که هر گونه صدای مخالف و یا حتی مغایر از گفتمان و زاویه نگاه خود را شدیداً سانسور و سرکوب می‌نمایند! به بیان بهتر اگر امکان طرح و بررسی بی طرف مطالبی که در چنین رسانه‌هایی طرح می‌گردد، در رسانه‌های داخلی و خصوصاً صدا و سیمای اصطلاحاً ملی موجود بود، دیگر امکان هدایت افکار عمومی از طریق چنین رسانه‌هایی به حد صفر و یا شاید منفی بی نهایت می‌رسید! بنابراین باید گفت که کارگزارانی که برخلاف جریان آزاد رسانه‌ای حرکت کرده و فضا را بر اهالی قلم تنگ می‌نمایند، یا عوامل مستقیم و اجیر شده قدرت‌های خارجی و ستون پنجم دول بیگانه در میان ما هستند و مشغول اجرای پروژه شوم رویگردانی مردم از رسانه‌های داخلی و انداختنشان به دام رسانه‌هایی نظیر بی بی سی فارسی‌! و یا در ایده آل ترین حالت افرادی متعصب و ساده لوح و سطحی نگر اند! که با نیتی خیر پا به میدان گذاشته اما نتیجه کارشان دقیقاً همان است که قدرت‌های استثمارگر خواهان آن هستند. در جریان کودتای ۲۸ مرداد و یا دوران زعامت مرحوم مصدق رد پای چنین افرادی بسیار مشهود است. برای نمونه در ماجرای ترور دکتر فاطمی بدست محمد مهدی عبد خدایی که اکنون دبیرکل فدائیان اسلام است، شخص نواب صفوی در حال سپری کردن دوران محکومیت زندان بوده و گفته می‌شود که عبد خدایی که در آن زمان نوجوانی ۱۴ یا ۱۵ ساله بوده به تحریک حاج ابراهیم صرافان که از مشهود ترین عناصر و سرسپردگان به سفارت انگلیس و سید ضیا در جمعیت فدائیان اسلام بود دست به این اقدام می‌زند! در ماجرای ترور احمد کسروی به دست نواب نیز می‌بینیم که وثیقه ۱۲ هزارتومانی برای آزادی نواب را شخصی بنام اسکویی پرداخت می‌کند که از دوستان اسدالله رشیدیان و سید ضیاء است! در اینکه نواب مسلمانی معتقد و مخلص بود شکی نیست. اما تاریخ گواهی می‌دهد که اینچنین عمال انگلیس در ایران، به وی یاری رسانده و در تشکیلاتش نفوذ می‌کنند! مشهور است که شادروان حسین فاطمی پس از ترخیص از بیمارستان در اولین سرمقاله باختر امروز می‌نویسد « با این که دست استعمار و استبداد از آستین یک خود فروخته برای کشتن من بیرون آمد، ولی امروز نیز در راه مبارزه علیه دشمن بی باک تر، جسورتر، صریح‌تر و آماده‌تر از همیشه هستم. گلوله نمی‌تواند افکاری که در دماغ من از دیدن منظره رقت‌بار فقر و جهل و نادانی و خرافات و امراض و هزاران مفاسد اجتماعی دیگر، که مولود سلطه و قدرت یک سیاست جنایت‌کارانه و جابرانه دو قرنی استعمار است، تغییر دهداین گلوله اینتلیجنت‌سرویس بر پایداری و استقامت من صد چندان افزود، مرا در راه خدمت به مردم و میهن عزیزم سرسخت تر، آهنین تر و فداکار تر نمود»
دیگر درس بسیار مهم کودتای ۲۸ مرداد برای ما آن است که قدرت‌های استعماری همواره بر ضعف‌های شخصیتی و زوایای تاریک فکری ما حساب باز می‌کنند! در اسناد جدید منتشرشده از سوی سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا در خصوص کودتای ۲۸ مرداد، گزارش تهیه شده در دفتر اطلاعات و تحقیقات وزارت امور خارجه آمریکا به تاریخ ۱۱ فروردین ۱۳۳۲ در خصوص سید ابوالقاسم کاشانی بسیار جالب توجه است که در آن آمده است «کاشانی در صورت قبضه قدرت، سیاست‌های مصدق را در ملی کردن نفت ادامه می‌دهد و سیاست احتمالی او بعد از رسیدن به قدرت علاوه بر ملی کردن صنعت نفت کوتاه کردن دست انگلیس است» اما همین گزارش تصریح می‌کند که کاشانی به دلایلی نظیر مسائل شخصی، حسادت به جایگاه و اعتبار مصدق و کم کردن روی مصدق! درصدد اسقاط دولت مصدق است! در سند دیگری که سفارت آمریکا در ایران در تاریخ ۲۸ مرداد ۱۳۳۰ برای وزارت امورخارجه آمریکا تنظیم نموده است آمده «سوابق کاشانی نشان می‌دهد او اصولاً ثابت قدم نیست!... او فرصت طلب است. گزارش شده که می‌شود او را خرید. او دست کم یکبار با سفارت تماس گرفت تا کمک مالی دریافت کند، احتمالاً او در قبال دریافت این کمک، از سیاست‌های آمریکا حمایت می‌کند.» و می‌بینیم که این گزارش درست از آب درآمده و حسادت‌ها تا جایی پیش می‌رود که شیخ هرآنچه در چنته دارد رو می‌کند تا کودتای ننگین انگلیسی-آمریکایی به پیروزی رسیده و دولت محمد مصدق سرنگون گردد! عملکرد کاشانی و بسیاری دیگر از همراهانش در ماجرای کودتای ۲۸ مرداد و اقدامات پیش و پس از آن درس بزرگی ست که به ما یادآور می‌شود عقده‌های درونی و لغزش‌های فکری‌مان چگونه می‌تواند ما را از سیاست‌ها و آرمان‌های ضد استثماریمان جدا کرده و به عمال استثمار تبدیلمان کند!
کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ پس از گذشت ۷۶ سال از وقوع آن هنوز هم زندگی ما و نسل‌های پس از ما را تحت تاثیر قرار می‌دهد و این در حالیست که اگر مردمان آن روزگار به جای انفعال و سکوت در برابر خودکامگی و دخالت آشکار بیگانگان قد علم می‌کردند، اگر به جای تفرق به اتحاد روی آورده و اگر عوامل داخلی آن کودتا سرنوشت ملک و ملت و ماحصل دنیا و آخرتشان را به چند ریال بی ارزش نمی‌فروختند، هرگز آن کودتای ننگین رخ نداده و آزادی و استقلالمان زیر چکمه‌های استثمار خارجی و استبداد داخلی و استحمار فکری له نمی‌شد! 

منبع: روزنامه مستقل به تاریخ29 مرداد1399


۱۳۹۹ خرداد ۲, جمعه

توسعه در آینه تفکرات دکتر مصدق و نهضت ملی ایران

محمد فتحی زاد : در دنیای پر مغلطه امروز که مفاهیم نیز همچون طبیعت از دست آدمیزاد در امان نیستند، پیش از آغاز هر بحث و هر کلامی
بهترین کار ارائه تعریفی مشخص از مفهوم مورد بحث است. بنابراین نه تنها خالی از لطف نیست، بلکه بسیار واجب است که به تعریف توسعه و از آن مهم‌تر توسعه پایدار بپردازیم. چرا که متأسفانه در کشور ما آنطور که باید و شاید به این مفهوم پراهمیت پرداخته نشده و یا در صورت پرداخت، مدیران و متولیان امر آنگونه که شایسته و بایسته است بدان توجه ننموده اند.
توسعه معادل پارسی واژه Development و به معنای رشد تدریجی در جهت پیشرفته‌تر شدن, قدرتمندتر شدن و حتی بزرگ‌تر شدن است. توسعه دارای شمول مختلفی است که نمونه‌هایی از آن را می‌توان در اصطلاحات رایجی نظیر توسعه شهرها، توسعه راه‌ها و بنادر، توسعه صنعتی، توسعه انسانی، توسعه سیاسی، توسعه فرهنگی، توسعه اقتصادی و... مشاهده نمود! با این حال در بسیاری موارد واژه توسعه به اشتباه جایگزین واژه رشد گشته است و این بدان معنی ست که ما تغیرات کمی مثبت را توسعه می‌پنداریم در حالی که توسعه به معنای تغییرات کیفی است! برای روشن‌تر شدن بحث معمولاً از این مثال استفاده می‌شود که افزایش تولید ناخالص ملی، نشان از رشد اقتصادی دارد اما اگر به موازات این رشد اقتصادی فضای کسب وکار بهبود نیابد و یا فقرزدایی صورت نپذیرد، مشخص است که توسعه اقتصادی محقق نشده است. در حال حاضر در کشورمان هر ساله شاهد افزایش مبلغ دستمزدها و به تبع آن افزایش درآمد سرانه هستیم اما این افزایش‌ها معلول نرخ بالای تورم اقتصادی است و آنچه که مشخص است آن است که توسعه اقتصادی در کشور ما عقیم مانده، چرا که قدرت اقتصادی مردم روز به روز در حال کاهش و آمار و شاخصه‌های بزه کاری‌های ناشی از رشد فقر مطلق رو به افزایش است. البته لازم به ذکر است که متأسفانه در ایران هرگز با آمار رسمی و روشن در باب مسائل منفی روبرو نیستیم و عمده آمارهایمان در چنین زمینه‌هایی غیر رسمی بوده که موجب خطا در درک توسعه یا عدم توسعه یافتگی کشور در طول سالی که سپری شده می‌گردد. با این حال اگر متهم به سیاه نمایی نشویم باید گفت که متأسفانه وضعیت اقتصادی و فرهنگی در سنوات گذشته به دلیل مشکلات داخلی و تحریم‌های خارجی چونان وخیم گشته که عقیم ماندن توسعه و رشد منفی شاخصه‌های مختلف، مورد اذعان تمامی کارشناسان با هر گرایش و جهت گیر‌ی فکری و سیاسی است.
 توسعه سیاسی و فرهنگی نیز چنین هستند، ممکن است که در کشوری (چه ایران چه هر نقطه‌ای دیگر اینجا مثال انتزاعی است) در طول سال صدها پروانه نشریه صادر و ده‌ها حزب مجوز فعالیت بگیرند و تعداد تولید فیلم و تئاتر در آن کشور رشد قابل ملاحظه‌ای پیدا کند. اما زمانی که این نشریه‌ها دستگاه مدح و سنای حاکمیت باشند و نتوانند از تصمیمات مسئولین و شرایط مملکتی انتقاد کرده و نظر و راه حل خود را ارائه دهند، یا احزاب، احزابی دولتی و نه برآمده از دل مردم باشند، توسعه سیاسی محقق نشده است! وقتی سینما و تئاتر سطح فرهنگی جامعه را ارتقاء ندهد و تنها وسیله‌ای برای سرگرمی آن‌ها شود، افزایش تولیدات اصطلاحاً فرهنگی دیگر توسعه فرهنگی نیست بلکه صرفاً نشان دهنده رشد سرمایه گذاری در حوزه سینما و تئاتر است! در کشور ما هر وزیر فرهنگی وقتی در خصوص کارنامه وزارتش مورد سوال واقع شود، به تعداد نشریات مجوز گرفته در دوره وزارتش یا تعداد فیلم‌های اکران شده اشاره می‌کند. گویی اگر وی در مسند وزارت نبود، دیگر نشریه‌ای مجوز نمی‌گرفت و فیلمی بروی پرده نمی‌رفت! اما متأسفانه آن‌ها هرگز به آمار توقیف و سانسور و یا شاخصه‌های آزادی بیان و روزنامه نگاران اشاره‌ای نکرده و در پاسخ به انتقادات در خصوص مثلاً توقیف نشریات پاسخ می‌دهند که آنها مرجع توقیف نیستند بلکه تنها یک عضو از شورای پر تعدادی هستند که مرجع رسیدگی به تخلفات رسانه ایست که البته اگر از حق هم نگذریم پاسخشان صحیح است!
امروزه گرچه مفهوم توسعه بسیار مورد توجه دولت‌ها و سیاستمداران کشورهای مختلف اعم از توسعه یافته و در حال توسعه است و این کشورها بر سر رشد شاخص‌های مربوط به توسعه از جمله تولید ناخالص ملی و درآمد سرانه رقابتی سخت و بی‌رحمانه دارند، اما آنچه که ذهن اندیشمندان و مصلحین بشر را به خود مشغول ساخته مفهوم توسعه پایدار است! بررسی وضعیت اقتصادی دو کشور قطر و بحرین نشان می‌دهد که اقتصاد قطر یک اقتصاد کاملاً وابسته به گاز است و این کشور بزرگ‌ترین صادرکننده گاز طبیعی مایع (ال‌ان‌جی) در جهان محسوب می‌شود، این در حالیست که بحرین به عنوان نخستین کشور خلیج فارس که در آن نفت کشف شد، دارای منابع بسیار محدودی از نفت و گاز است و اقتصاد آن بیشتر از طریق بانکداری، هواپیمایی موفق و خدمات فرودگاهی، بنادر مجهز صنعتی، صنایع ساخت و تعمیر کشتی و ناوها در گردش است! دو کشور قطر و بحرین هر دو توسعه یافته محسوب شده و قطر از رتبه بهتری نسبت به بحرین برخوردار است اما توسعه قطر توسعه ایست مبنی بر استخراج منابع زیر زمینی که موجب آسیب رسانی به یکپارچگی، زیبایی و ثبات نظام‌های حیاتی می‌گردد و از سوی دیگر نسل‌های آینده این کشور را نیز دچار مشکل خواهد کرد، چرا که روزی این منابع به پایان خواهد رسید! با این اوصاف باید بیشتر به این سوال فکر کرد که بحرین از منظر اقتصادی توسعه یافته تر است یا قطر؟! تاثیرات نامناسب زیست محیطی ناشی از رقابت کشورها برای توسعه موجبات آن را فراهم آورد که از دهه ۸۰ میلادی بشر در فکر راهبردهایی برای حفاظت از محیط زیست و منابع طبیعی و به موازات آن رشد و توسعه باشد و همین موضوع سبب شد تا با گزارش کمیسیون جهانی محیط زیست و توسعه (WCED) موسوم به گزارش براندتلند در سال ۱۹۸۷ برای اولین بار به‌طور رسمی مجموعه‌ای از پیشنهادها و اصول قانونی جهت دستیابی به توسعه پایدار برای کشورهای در حال توسعه فراهم آید. در پی این جلسه و جلساتی مشابه آن در سازمان ملل متحد، اهداف اساسی مبتنی بر مفهوم توسعه پایدار بدین شرح اعلام شد: تجدید حیات رشد اقتصادی، تغییر کیفیت رشد اقتصادی، برآورده ساختن نیازهای ضروری اولیه، اطمینان از سطح پایداری جمعیت، حفاظت از منابع طبیعی و ارتقاء منابع، جهت‌گیری مجدد دانش فنی (دانش بومی)، محیط زیست و تصمیم‌گیری اقتصادی، جهت‌گیری مجدد روابط اقتصادی و بین‌المللی، اقدام در جهت مشارکتی ساختن توسعه
با این پیش زمینه از مفهوم توسعه و توسعه پایدار، بر آنیم تا به رویکرد مربوط به توسعه در یکی از موفق‌ترین دولت‌های معاصر کشورمان یعنی دولت ۲۸ ماهه دکتر محمد مصدق که در عین مواجه با محدودیت‌های کمر شکن، نتایج درخشنده‌ای در عرصه سیاست و اقتصاد و فرهنگ بدست آورد، بپردازیم. توسعه در دوران مصدق توسعه‌ای بومی و دارای وجوه مختلف سیاسی و اقتصادی و فرهنگی است و از همه مهم‌تر توسعه‌ای پایدار است که شاید پایداری خود را بیش از همه مرحون خباثت‌های دولت بریتانیا باشد. در حقیقت آنجا که مصدق موفق به خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس که بر تمامی شئون سیاسی و اقتصادی کشور ما چیره گشته و در معنای کلمه نمود بارز دست استسمار بود، گردید. بریتانیا ناوهای جنگی خود را وارد خلیج فارس کرده و مانع از صادرات حتی یک قطره از نفت ایران شد. در این مقطع تاریخی و در مواجهه با این اقدام بریتانیا، دکتر مصدق و همراهان وی در دولت ملی موفق به اجرای سلسله اقداماتی در حوزه تجارت خارجی و توسعه کشاورزی و سایر بخش‌ها شدند که موجب مثبت شدن تراز تجاری ایران بدون فروش حتی یک قطره نفت گردید! و این اتفاقی بود که در هیچ دوره سیاسی و اقتصادی ای پیش و پس از وی محقق نگردید! یا این وجود متأسفانه پس از گذشت چندین دهه از کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۳۲ هنوزهم که هنوز است وقتی به آن ماجرای تراژیک و آن مقطع تاریخی نگاه می‌کنیم، تنها پرده‌های کوچکی از جنبه‌های سیاسی و نظامی آن کودتا را بررسی می‌کنیم و این در حالیست که دولت مصدق دو دستاورد و پیامد بسیار بزرگ‌تر از ملی کردن صنعت نفت دارد که زیر سایه ملی شدن صنعت نفت تقریباً هرگز دیده نشده اند و آن دستاوردها، انقلاب اقتصادی بزرگ مصدق با تکیه بر ظرفیت‌های بومی و همچنین تحقق توسعه بی سابقه سیاسی در ایران و گسترش آن به کشورهای منطقه است که شاید دلیل مهمتری از ملی کردن صنعت نفت برای اجرا برنامه کودتاچیان و پایین کشیدن مصدق و یارانش از اریکه قدرت بود!
آمارها حاکی از آن هستند که در سال ۱۳۳۵ یعنی کمتر از ۴ سال پس از کودتا، ارزش واردات ایران بیش از ۴.۵ برابر ارزش واردات در سال ۳۲ گشته و بازارهای ایران در یک روند تدریجی به بازار کالاهای آمریکایی و انگلیسی تبدیل می‌شود. در حالی که مصدق در دوران زعامتش واردات را شدیداً کاهش داده و صادرات را به میزان قابل توجهی افزایش داده بود تا جایی که تفاضل صادرات از واردات برای اولین بار در طول تاریخ معاصرمان در دوران نخست وزیری وی مثبت گردید! بررسی چگونگی دستیابی مصدق به این مهم از عهده این مطلب خارج است اما به اختصار می‌توان گفت که مصدق از راه‌های مختلف نظیر مهار بحران بازرگانی و تشویق به صادرات و افزایش صادرات در عین محدود کردن واردات کالاهای غیر ضروری، تامین ارز مورد نیاز کشور با تکیه بر امکانات داخی و خارجی غیر اسارت بار، هدایت بازرگانی خارجی کشور در جهت معاملات پایاپای، رفع کسری بودجه و تلاش در جهت متعادل ساختن آن، افزایش صادرات و جلوگیری از واردات غیر ضروری، تاسیس بانک صادرات، گسترش و بهبود تولید کشاورزی، گسترش تولید و کارهای ساختمانی در بخش‌های صنایع، معادن، حمل و نقل و ارتباطات، مسکن و...، کوشش برای بازگشایی کارخانه ها و موسسات تولیدی تعطیل شده یا در حال رکود به این مهم دست یافت!
 شادروان محمد مصدق در آغاز صدارتش، دولتی ورشکسته را تحویل گرفت که حالا با بحران جدیدی از جانب بریتانیا مواجه گشته بود که اداره مملکت را عملاً غیر ممکن می‌ساخت. مصدق در خاطراتش در این رابطه چنین می‌نویسد «ماه‌های قبل از تصدی من هرماه دو میلیون لیره به سازمان برنامه می‌رسید که بعد از تشکیل دولت اینجانب قطع شد و اولین روز تشکیل دولت اینجانب یعنی روز ۱۲ اردیبهشت ۱۳۳۰ موجودی نقد خزانه داری کل حدود ۵۲ میلیون ریال و موجودی نقد سازمان برنامه ۲۸۰۰ ریال بود که چند روز بعد از ملی شدن صنعت نفت یکی از مدیران ایرانی و موثر شرکت نفت انگلیس و ایران به من گفت اگر دولت توانست یک ماه مملکت را بدون عایدات نفت اداره کند و به کار ادامه دهد آنوقت باید قبول کنیم که صنعت نفت را ملی کرده است. با این حال دولت توانست متجاوز از دو سال بدون کمک خارجی و عواید نفت و پرداخت بودجه شرکت ملی نفت که آن هم سربار بودجه دولت شده بود مملکت را اداره کند و سازمان برنامه هم تمام وظایف خود را انجام دهد و روزی هم که دولت سقوط نمود وجهی معادل ۸۰۰ میلیون ریال نقد و در حدود ۱۲۰۰ میلیون ریال مطالبات و جنس موجود داشت که از آن دولت بعد استفاده نمود» مصدق در این شرایط که شرح آن رفت، بدنبال برنامه‌های نیازمند به زیرساخت‌های فراوان برای اجرا نرفت! او همچون نخست وزیران پس از خود نه فرصت و نه امکان ساخت کارخانجات اتومبیل سازی و... داشت و نه در راه جهاد اقتصادی خود از حمایت دربار برخوردار بود! بلکه برعکس دربار دشمن اصلی او بود و حتی پست نخست وزیری از جانب دربار به این دلیل به مصدق پیشنهاد شد که وی را مفتضح گردانند! اما مصدق با اجرای یک سلسله اقدامات موثر این نقشه شوم را نقش بر آب کرد! برنامه‌های اقتصادی مصدق از سه جهت اصلی برخوردار بودند، اول توسعه بازرگانی یعنی همان کاری که امروزه کشورهای توسعه یافته ای نظیر عمارات یا شیلی بدان روی آورده اند. دوم توسعه کشاورزی و صادرات کشاورزی و صنایع دستی یعنی همان روشی که امروزه بسیاری از کشورهای جهان ازجمله آفریقای جنوبی به عنوان یکی از ۵۰ کشور ثروتمند جهان، آنگولا به عنوان سومین اقتصاد آفریقای جنوبی، کامرون، اتیوپی، آرژانتین، برزیل، پاراگوئه و بسیاری دیگر از کشورهای دیگر دنیا بدان روی آورده اند. از آنجا که مصدق خود به کار فلاحت مشغول بود و در این کار سررشته داشت، توانست با اجرای سیاست‌هایی نظیر تخصیص اعتبار به بانک کشاورزی برای تخصیص وام به کشاورزان، اختصاص کمک‌های اصل چهار ترومن به بخش کشاورزی، تصویب و اجرای لایحه قانونی الغاء عوارض در دهات، لایحه قانونی ازدیاد سهم کشاورزان و سازمان عمرانی کشاورزی، لایحه انتقال املاک و خالصجات دولتی به کشاورزی، بازستاندن املاک از شاه، نوسازی تجهیزات کشاورزی و... بخوبی موجبات رشد بخش کشاورزی، بهبود زیرساخت‌های آن و تغییرات سطح زندگی مردم دهات را پدید آورد که این خود نشان از آن دارد که داشتن تخصص اجرایی چگونه به یک مدیر مملکتی کمک می‌کند که مثمر ثمر باشد. دسته سوم از برنامه‌های مصدق به مبارزه با فساد و کاهش سرسام‌آور هزینه‌های دولت مربوط بود. در این زمینه مشهور است که پس از پیروزی مصدق در دادگاه لاهه و بازگشتش به تهران از شادروان باقر کاظمی کفیل نخست وزیری در خصوص برداشت از بودجه محرمانه نخست وزیری در این مدت سوال می‌پرسد که مرحوم کاظمی جواب می‌دهد چون اهالی و کسبه جنوب‌شهر می‌خواستند در این جشن ملی شرکت کنند و قدرت مالی نداشتند، ما از بودجه محرمانه شش هزار تومان برای چراغانی و مشارکت آنها در جشن عمومی پرداختیم. دکتر مصدق علی‌رغم این که برای مرحوم کاظمی احترام خاصی قائل بودند با تندی می‌گوید «این بودجه مملکت است نه محل چراغانی برای من، و همان جا کیفش را روی پایش می‌گذارد و دسته چک شخصی خود را در‌آورده و یک برگ چک شش هزار تومانی صادر می‌کند و آن را به مرحوم کاظمی می‌دهد و می‌گوید این را همین امروز به جای مبلغی که از حساب برداشته‌ای بگذارید» این نوع نگاه به بودجه عمومی یادآور داستان علی و بیت‌المال در کتاب‌های ادبیاتمان است که در آن علی (ع) به برادر خود که تقاضای سهم بیشتر از بیت‌المال می‌نمود آتش را نزدیک نموده و گفت «عقیل، تو تاب این آتش اندک را نداری، من آتش دوزخ را چگونه تاب بیاورم؟» درواقع این رفتار مصدق و یارانش در برخورد با بیت‌المال که هزینه سفرشان به دادگاه لاهه و اقامتشان در لاهه هلند را از جیب خود پرداخت می‌کردند چرا که بیم شکست در این دادگاه را داشتند، یا آنکه مصدق حقوق خود را به دولت می‌بخشید، همان اسلامی بود که مردم وقت تا پیش از آن در قصه‌ها و روایات عالمان صاحب منبر شنیده بودند اما در دولت سوسیال دموکرات و سکولار مصدق به چشم نظاره می‌کردند! در حقیقت دولت مصدق در عین حال که دولتی متخصص و بهره مند از مجموعه درخشنده‌ای از متخصصین وقت مملکتی بود، دولتی پاکدست و متعهد به اعتماد و سرمایه عمومی بود و همین ترکیب تعهد و تخصص نیز موجبات موفقیت و ماندگاری دولت وی در حافظه تاریخی مردم سرزمینش را پدید آورد. ترکیبی که شاید هرگز پس از او دوباره مشاهده نشد و تاریخ معاصر کشورمان عمدتاً یا شاهد تخصص بی تعهد گردید و یا تعهد بی تخصص!

تراز تجاری مثبت و خوانش دخل و خرج کشور پس از دولت مصدق تقریباً هرگز مشاهده نشد اما رشد اقتصادی در دولت‌های پس از مصدق نیز واقع شد و درخت ملی شدن صنعت نفت اگرچه به باغبان میوه‌ای نداد اما دول پس از وی حسابی از ثمارت این درخت و دسترنج مصدق بهره برده و به برکت درآمدهای ناشی از ملی شدن صنعت نفت و مصرف آن‌ها در حوزه‌های مختلفی نظیر مدرنیزاسیون ارتش، واردات دستگاه‌های صنعتی و راه اندازی خط تولید خودرو و... موجبات آن را فراهم آوردند که امروزه طرفداران سلطنت در شبکه‌های اجتماعی تصاویر گوناگونی از جشن‌های ۲۵۰۰ ساله و پیکان سواری هویدا را منتشر کرده و ضمن نام نهادن دوران پهلوی به عنوان «عصر طلایی اقتصاد» به ذهن مخاطب این کلیشه را القا کنند که «ایران تنها کشوری ست که وقتی به گذشته آن نگاه می‌کنی گویی به آینده می‌نگری!» ضایع ساختن دستاوردهای دولت‌های پس از مصدق قطعاً کار ناسوابیست و به هیچ وجه نمی‌توان منکر رشد کشور در حوزه‌های گوناگون پیش از انقلاب سال ۵۷ شد، اما نکته‌ای که در تصویرسازی‌های سورئال از سلطنت محمدرضا پهلوی مورد توجه واقع نمی‌شود آن است که دولت‌های پس از مصدق، هرگز موجبات توسعه کشور و مردم را فراهم نکردند. ابراهیم گلستان کارگردان نامدار ایرانی و خالق اثر ماندگار «اسرار گنج دره جنی» در این فیلم زیرکانه به مخاطب نشان می‌دهد که مردم در فاصله چند کیلومتری از محل برگزاری جشن‌های ۲۵۰۰ ساله چگونه در فقر و تنگدستی و عدم وجود امکانات زجر می‌کشند! این فیلم بخوبی جشن‌های ۲۵۰۰ ساله، قراردادهای خارجی ایران در دوران زعامت محمدرضا پهلوی و آنچه که امروزه تلویزیون منو تو «عصر طلایی ایران» مینامد را زیر سوال برده و نشان می‌دهد که این اقدامات چقدر پوشالی و پوچ بودند! و دقیقاً به دلیل همین روشنگری نیز ساخته ابراهیم گلستان تنها دو هفته پس از اکران عمومی از جانب هویدا برای همیشه از پرده سینماها پایین کشیده می‌شود! بنا بر این با قاطعیت می‌توان گفت اگرچه ملی شدن صنعت نفت از دلایل اصلی کودتای ۲۸ مرداد بود اما مهم‌ترین دلیل کودتای آمریکایی-انگلیسی ۲۸ مرداد اقداماتی بود که از مردم ایران که با معضلاتی نظیر فقر، عدم توسعه یافتگی شهروندان و عدم تحقق مفهوم انسان توسعه یافته، عدم وجود شبکه بهداشت و شبکه توزیع آب و نیرو و بسیاری مشکلات دیگر رنج می‌بردند، جامعه‌ای در حال توسعه می‌ساخت که رشد و سرعت بسیار قابل توجه آن نه بر مبنای فروش نفت و محصولات خام بلکه بر مبنای یک برنامه توسعه پایدار بود! و این برنامه‌ها در حالی اجرا می شد که ایران مطلوب از نگاه قدرت‌های استسمارگر، ایرانی بود که درآمدهای خود را از طریق فروش منابع طبیعی کسب کرده و آن‌ها را صرف واردات سلاح و کالاهای تولیدی غیر اساسی از این ممالک گرداند!

 از جمله مهمترین اقدامات مصدق در راستای توسعه جامعه می‌توان به مواردی از این قبیل اشاره نمود «بازستاندن املاک شاه، تخصیص کمک‌های اصل چهار ترومن به کشاورزی، ملی کردن شیلات، گسترش تولید و کارهای ساختمانی در بخش‌های صنایع، معادن، حمل و نقل و ارتباطات، مسکن و...، قانون بنگاه عمران کشور، کاهش هزینه مسکن و پوشاک، قانون بیمه‌های تامین اجتماعی کارگران، قانون بازنشستگی کشوری، قانون نظارت در مصرف سهمیه فرهنگ از درآمد شهرداری‌ها که بموجب آن پنج درصد درآمد شهرداری‌ها صرف ساخت مدارس می‌شد، قانون کمک ترمیم حقوق دبیران و آموزگاران، قانون اضافه حقوق مستخدمین جزء و دون‌پایه، تاسیس بانک صادرات، گسترش بازرگانی پایاپای با کشورهای مختلف و...» همانطور که مشخص است روح تمام این برنامه‌ها توسعه و رفاه آحاد جامعه و تربیت نسلی بود که به جای خام فروشی به تولید ثروت بپردازد! اما متأسفانه چنین برنامه‌هایی پس از مصدق یا پیگیری نشد و متوقف گردید و یا با هدف کاهش فقر و افزایش توان اقشار گوناگون جامعه پیگیری نشد! و درست به همین علت، وقتی پای را از دنیای رنگین کمانی سلطنت طلبان آن سو تر می‌گذاریم با واقیاتی تلخ از روزگار سلطنت پهلوی مواجه می‌شویم. صمد بهرنگی داستان‌نویس مطرح ایرانی در داستان اولدوز و کلاغ‌ها در توصیف شرایط تاسف بار مردمی که فرسنگ‌ها دورتر از مشتریان باشگاه امجدیه و کاباره مولن روژ و کاباره میامی زندگی می‌کنند، شمه ای از این واقعیت تلخ را اینگونه برای مخاطب تصویر می‌کند «زمستان سخت می‌گذشت. خیلی سخت. بزودی برف وسط حیاط تلنبار شد به بلندی دیوارها. نفت و زغال نایاب شد. به سه برابر قیمت هم پیدا نشد. دده ی یاشار همیشه بیکار بود. ننه اش برای کار کردن و رختشویی به خانه‌های دیگر هم می‌رفت. گاهی خبرهای باور نکردنی می‌آورد. مثلاً می‌گفت: دیشب خانواده‌ی فقیری از سرما خشک شده اند. یک روز صبح هم گریه‌کنان آمد و به زن بابا گفت: شب بچه‌ام زیر کرسی خشک شده و مرده. یاشار خیلی پژمرده شد. فکر مرگ خواهر کوچکش او را دیوانه می‌کرد. پیش اولدوز گریه کرد و گفت: کم مانده بود من هم از سرما خشک بشوم. آخر زیر کرسی ما اغلب خالی است، سرد است. زغال ندارد.» اینجاست که باید از عده درخشنده‌ای پرسید محمدرضا شاه چگونه معمار کبیر و عقاب اوپکی بود که مردمش از گرسنگی و سرما رنج می‌کشیدند! وضعیت اسفناک مردم بلوچستان چیزی نیست که مسئولیت آن تنها به گردن جمهوری اسلامی باشد، در حقیقت ژاندارم منطقه پیش از انقلاب، هرگز توجهی به توسعه و پیشرفت و بهبود زندگی مردم در مناطق محروم نداشت و حکومت پس از وی نیز میراث دار بسیاری از این ناکارآمدی ها گردید که البته نحوه مواجه این حکومت با این میراث نیز بسیار بحث برانگیز است که مجال بحث در رابطه با آن اینجا موجود نیست!

با این حال اگر هم بتوان پذیرفت که پس از مصدق ما شاهد توسعه اقتصادی هستیم و آنچه پیش‌تر ذکر آن رفت تنها سیاه نمایی در باب حکومت پهلویست! بدون شک نمی‌توان این ادعا را رد کرد که تنها مقطعی که در دوران حکومت پهلوی شاهد توسعه سیاسی هستیم، دوران زعامت دکتر محمد مصدق است! در حقیقت اگر نتوانیم بگوییم که مصدق و یارانش تنها چهره‌های مشروطه خواه وفادار به مشروطه بودند، بجرات می‌توانیم بگوییم که به پر سر و صداتر ین و قدرتمندترین مشروطه خواهان فعال در عهد پهلوی تبدیل شدند! طنین صدای شادروان محمد مصدق در مجلس نهم و در مخالفت با سلطنت رضا شاه هنوز هم در گوش تاریخ می‌پیچد که می‌گفت «بنده اگر سرم را ببرند تکه تکه‌ام بکنند... هزاران فحش به من بدهند زیر بار حرف زور نمی‌روم. بعد از بیست سال خونریزی! شما مشروطه‌طلب بودید، شما آزادی‌خواه بودید. حال عقیده شما این است که یک کسی در مملکت باشد که هم شاه باشد، هم رئیس‌الوزراء، هم حاکم! اگر این‌طور باشد که ارتجاع صرف است. استبداد صرف است. پس چرا خون شهدای راه آزادی را بی‌خود ریختید؟ چرا مردم را به کشتن دادید؟ می‌خواستید از روز اول بیایید بگویید که ما دروغ گفتیم و مشروطه نمی‌خواستیم، آزادی نمی‌خواستیم. یک ملّتی است جاهل و باید با چماق آدم شود... ما شاه غیر مسئول داریم که به موجب اصل ۴۵ قانون اساسی از تمام مسئولیت مبراست و فقط وظیفه‌اش این است که هر وقت مجلس رأی عدم اعتماد خودش را به موجب اصل ۶۷ قانون اساسی به یک رئیس دولت یا یک وزیری اظهار کرد آن وزیر می‌رود توی خانه‌اش می‌نشیند. آن وقت مجدداً اکثریت مجلس یک دولتی را سرکار می‌آورد. خوب حالا اگر شما می‌خواهید که رئیس‌الوزراء شاه بشود با مسئولیت، این ارتجاع است و در دنیا هیچ سابقه ندارد که در مملکت مشروطه پادشاه مسئول باشد و اگر شاه بشوند بدون مسئولیت این خیانت به مملکت است [...] من خدا را به شهادت می‌طلبم که عقیده‌ام را می‌گویم و تغییر قانون اساسی را هر آدم مسلمانی و هر آدم وطن‌خواهی، هر آدمی که به شخص رضاخان پهلوی ارادتمند است و عقیده دارد باید برای صلاح و نفع مملکت حفظ کند. اگر قانون اساسی متزلزل شد ممکن است مملکت به خرابی بیفتد که مطلوب نباشد؛ آن‌وقت رضاخان پهلوی هم هرگونه حکومتی را دارا باشد، مطلوب نیست. بنده قانون اساسی را یک قانون الهی نمی‌دانم که قابل تغییر نباشد، بلکه قانون اساسی را کار بشر می‌دانم و بشر هم باید او را تغییر بدهد، ولی وقتی که ضرورت تامی پیدا کند و تمام معایب و محاسنش سنجیده شود و عجله در کار نباشد... نه با عجله و شتابی که امروز اگر این شجرة خبیثه بیخ بر نشود، مملکت فلان می‌شود، این را بنده ضروری و فوری نمی‌دانم. حالا بنده هم می‌گویم ضروری است، ولی فوری نمی‌دانم که شما یک قانون اساسی را که در واقع استقلال ما را حفظ می‌کند و یک قانون اساسی (...) تغییر بدهید.»

در حقیقت فعالیت‌های نهضت ملی تا اواخر حکومت پهلوی نیز، بیش از هر چیز بر مدار پایبند کردن پادشاه پهلوی گرد قانون اساسی مشروطه و موجاب ساختن آن به سلطنت و دست کشیدن از حکومت می‌گردد، فعالیتی که به علت اهمیت ندادن حاکمان پهلوی نتیجه نداد و نهایتاً موجب از دست رفتن سلطنتشان گردید و موجبات ثبت مجدد این حقیقت در تاریخ گردید که حکامی که سر سازگاری با متفکران و شنیدن صدای مردم جامعه را ندارند، در نهایت با صدای انقلاب آن‌ها از میان برداشته می‌شوند! اما به راستی چرا ملیون تا این حد بر اجرای قانون اساسی مشروطه اسرار می‌ورزیدند تا جایی که این اسرارشان ریشه اصلی کینه محمدرضا پهلوی به مصدق و ملیون گشته و هزینه‌ای به سنگینی ساقط ساختن کارآمدترین دولت تاریخ معاصر کشور و کوتاه شدن دست کار بدستان این دولت از هدایت جریان توسعه در سال‌های پس از کودتا را به حساب کشور و مردم نوشت؟!! پاسخ این سوال را شاید بتوان در این گذاره جست جو کرد که توسعه اقتصادی و استقلال مملکت در گرو توسعه سیاسی است و توسعه بدون آزادی‌های اساسی ممکن نیست! واقعیت این گذاره را ما در جریان موضع گیر‌ی های یکسویه و فاقد توجه به نظرات کارشناسان در خصوص تنظیم روابط خارجی از جانب رضاشاه نسبت به طرفین درگیر در جنگ جهانی که نهایتاً موجبات اشغال کشورمان توسط متفقین را فراهم آورد، مشاهده نمودیم! دکتر مصدق در همین راستا در اسفند ماه سال ۱۳۲۲ عنوان می دارد «دیکتاتور با پول ما و به ضرر ما راه‌آهن کشید و ۲۰ سال برای متفقین امروز با تدارک مهمان دید. عقیده و ایمان و رجال مملکت را از بین برد، املاک مردم را ضبط و فساد اخلاق را ترویج و اصل ۸۲ قانون اساسی را تغییر داد و قضاوت دادگستری را متزلزل کرد. برای بقای خود قوانین ظالمانه وضع نمود، چون به کمیت اهمیت می‌داد. بر عده مدارس افزود و به کیفیت عقیده نداشت. سطح معلومات تنزل کرد. کاروان معرفت به اروپا فرستاد، نخبه آنها را ناتوان و معدوم کرد. اگر به تدریج که دختران از مدارس خارج می‌شدند، حجاب رفع می‌شد، چه می‌شد؟ رفع حجاب از زنان پیر و بی‌تدبیر چه نفعی برای ما داشت؟ اگر خیابان‌ها آسفالت نمی‌بود چه می‌شد و اگر عمارت‌ها و مهمانخانه‌ها ساخته نشده بود یکجا ضرر می‌رسید. من می‌خواستم روی خاک راه بروم و وطن را در تصرف دیگران نبینم. خانه‌ای در اختیار داشتن به از شهری است که دست دیگران است. این است کار سیاستمداران وطن‌پرست که کسی را آلت اجرای مقصود قرار می‌دهند و پس از اخذ نتیجه از بردن او به مردم منت می‌گذارند. بر فرض که با هواخواهان این رژیم موافقت کنیم و بگوییم دیکتاتور به مملکت خدمت کرد، در مقابل آزادی که از ما سلب نمود چه برای ما کرد؟ اگر موجب ارتقای ملل حکومت استبدادی است، دولت انگلیس و آمریکا روی چه اصلی حائز این مقام شده‌اند و اگر رژیم دیکتاتوری سبب ترقی ملل بود چرا دول محور از بین می‌روند؟ هیچ ملتی در سایه استبداد به جایی نرسید. آنها که دوره ۲۰ سال را با این دوره که از آزادی فقط اسمی شنیده‌ایم مقایسه می‌کنند و نتیجه منفی می‌گیرند در اشتباه‌اند زیرا سال‌ها لازم است که به عکس‌العمل دوره ۲۰ ساله خاتمه داده شود.»

در مقابل این تجدد آمرانه رضا شاه که مهمترین پایه و نمود آن ارتشی بود که تنها و تنها به کار سرکوب داخلی آمد نه دفاع از تمامیت ارضی کشورمان، مصدق و یاران او در جبهه ملی ایران پرچم نظریه تجدد دموکرات را برافراشته، ویژگی‌های توسعه سیاسی و تجدد مردم سالارانه مورد نظرشان را در دوران کوتاه دولت ملی دکتر مصدق به مردم نشان دادند. در حقیقت مصدق و یارانش حرکت خود را در سال ۱۳۲۸ با راه اندازی یک جریان سیاسی و کار حزبی و مطبوعاتی آغاز کردند، آن‌ها به راستی باور داشتند که تحزب ستون دموکراسی است و این اعتقادشان موجب گردید که دستگاه تحزب و فعالیت گروهی خود را از آن زمان تا به امروز ادامه داده و با وجود فشارهایی که در طول تاریخ معاصرمان جز بر جبهه ملی بر هیچ گروه قائل بر حرکت مسالمت آمیزی بدین شدت وارد نیامده، از راه خود بازنگشته و به راه تحزب و فعالیت گروهی شان استوار بمانند. همچنین مصدق به مطبوعات و آزادی آن به عنوان پایه دیگر دموکراسی ایمانی راسخ داشت و نحوه مدارای او با مطبوعات مخالف همواره زبانزد خاص و عام است. ذکر این مطلب که مصدق پس از صدارت به ریاست شهربانی خود عنوان داشت «در جراید ایران،  آن چه راجع به شخص اینجانب نگاشته می‌شود، هر چه نوشته باشند و هر که نوشته باشد، به هیچ وجه نباید مورد اعتراض و تعرض قرار بگیرد.» شاید داستانی تکراری باشد اما روایت مجدد آن خالی از لطف نیست، چرا که به ما یادآور می‌شود آن را که حساب پاک است از محاسبه باکی نیست! مصدق و یارانش همچنین تلاش بسیار داشتند تا روند شبه انتخاباتی مجلس را که انتصاباتی بیش نبود اصلاح کرده و با اجرای انتخابات واقعی رکن دیگر دموکراسی که همان مجلس قانونگذاری ست را احیا کنند! در حقیقت یکی از عوامل مهم شکل گیر‌ی جبهه ملی ایران تقلب و تخلفات هیات حاکمه در برگزاری انتخابات نخستین دوره مجلس سنا و شانزدهمین دوره مجلس شورای ملی در سال ۱۳۲۸ یود! تا آنجا که در اساسنامه جبهه ملی وارد شد «هدف جبهه ملی ایران ایجاد حکومت ملی، به وسیله تامین آزادی انتخابات و آزادی افکار است» دکتر مصدق در نطق تاریخی خود بتاریخ ۴ تیرماه ۱۳۲۹ می‌گوید «اگر از طریق آزادی و دموکراسی نتوانیم کاری بکنیم، از طریق اختناق و زور و قلدری برای مردم ناراضی نمی‌توانیم کاری انجام دهیم. ما باید قانون انتخابات و مطبوعات و حکومت نظامی را که مخل آزادی و ترقی مملکت است، اصلاح کنیم. پس از آن قدم‌های دیگری در ادارات و امور اقتصادی و تعدیل بودجه برداریم. او [رزم آرا] می‌گفت حرف‌هایی که شما می‌زنید برای یک شب مردم شام شب نمی‌شود و من گفتم که حکومت زور و قلدری ممکن است که یک شب یا چند سال به مردم نانی بدهد ولی تا خود مردم نتوانند در امور اجتماعی دخالت کنند هیچوقت صاحب نان نمی‌شوند و باید همیشه سر بی شام زمین بگذارند. اصلاح قانون انتخابات سبب می‌شود که نمایندگان بدانند انتخابشان در دوره بعد، منوط به رضایت ملت است. اصلاح قانون مطبوعات سبب می‌شود که جراید، وزرای خائن و دزدان را معرفی کنند و قبل از محاکمه روزنامه را توقیف و مدیران را زندانی نکنند...خطر حکومت دیکتاتوری در درجه اول، متوجه مقام سلطنت است. ما با حکومت دیکتاتوری و هر حکومتی که بر خلاف افکار عمومی و آزادی تشکیل شود، مخالفیم. من و تمام رفقایم به یکدیگر قول شرف داده‌ایم در این جلسه به ملت ایران به ملت ایران قول می‌دهیم که تا جان در بدن داریم و تا وداج و سباب ما [رگ گردن، شاهرگ] را قطع نکرده اند با هر حکومت انفرادی که می‌دانیم پس از آن حکومت انفرادی زنگ مخالفت می‌کنیم» مصدق در دوران نخست وزیری اش علاوه بر اصلاح قانون انتخابات موفق به تهیه لایحه استقلال کانون وکلای دادگستری، لایحه تشکیل انجمن‌های ایالتی و ولایتی، قانون استقلال شهرداری‌ها، قانون استقلال دانشگاه تهران و لغو دادگاه‌های نظامی گردید! بنابراین دولت مصدق را نه تنها می‌توان عصر طلایی مطبوعات ایران نام نهاد، بلکه باید دوران کوتاه ۲۸ ماهه این دولت را نزدیکترین تجربه ملت ایران به آنچه دموکراسی در معنای متداول آن در فرهنگ لغات غربی دیده می‌شود نامید! دموکراسی‌ای که سقوط آن با دخالت قدرت‌های خارجی و بر مبنای خواست دیکتاتوری که به جای اتکا بر مردمش به بیگانه تکیه داشت صورت گرفت و آثاری را پدید آورد که نتیجه آن تا به امروز نه تنها در ایران بلکه در کل خاورمیانه قابل مشاهده است!

منابع برای مطاله بیشتر:

کتاب اقتصاد بدون نفت نوشته شادروان انور خامه ای

مقاله جدال دکتر مصدق و سلطنت‌طلبان جدال دو جامعه باز و بسته مندرج در همین جرید به قلم جناب آقای فرید اسدی دهدزی

منبع: روزنامه مستقل به تاریخ29 اردیبهشت 1399



نگاهی به پدیده تحزب و انشعاب در تاریخ معاصر

  ریشه‌های تاریخی انشعاب در احزاب سیاسی ایران احزاب سیاسی در ایران همواره با چالش‌های متعددی روبه‌رو بوده‌اند که یکی از مهم‌ترین آن‌ها، پد...