بررسی تاریخچه و نحوه وقوع تحولات سیاسی مهم در جهان از
جمله انقلاب های گوناگون نشان از آن دارد که یک انقلاب محصول حداقل یک دهه فعالیت
و برنامه ریزی شخصیت های موثر در آن است. شخصیت هایی که در کنار نحوه عبور از نظام
حاکم، به فردای ساقط کردن آن نظام و حوادث و رویداد های دوران گذار نیز می
اندیشند. آیت الله خمینی به عنوان بازیگر اصلی انقلاب سال 1357 نیز بمانند بسیاری
از رهبران دیگر انقلاب، چنین دغدغه هایی داشت و شاید به همین خاطر بود که با وجود
مسلم ندانستن مصدق تن به همکاری با پیروان او از جمله نهضت آزادی و رهبران وقت
جبهه ملی نظیر شادروانان فروهر و سنجابی داد و این همکاری را تا بدانجا ادامه داد
که سکان نخستین دولت انقلابی را به مهدی بازرگان سپرد که مذهبی ترین پیرو راه مصدق
بود. علت این موضوع نیز احتمالا خالی بودن دایره یاران وی از تکنوکرات هایی بود که
توان اداره یک دولت و کنترل ارتش وقت را داشته باشند. چرا که در آن زمان روحانیت
نه تجربه ای از حکومت داری داشت و نه نفوذی در ارتش و این در حالی بود که ملیون،
هم سابقه در دست گرفتن سکان دولت را داشتند و هم نفوذی برابر با سازمان نظامی حزب
توده در ارتش، با این تفاوت که نظیر توده ای ها به دول خارجی وابستگی نداشته و از
این حیث قابل اعتمادتر جلوه می کردند.
چنین شد که وقتی به ترکیب جناح نظامی موجود در مدرسه رفاه
نگاه می کنیم تماما اسامی نظامیانی دیده می شود که از گذشته با جبهه ملی و یا آیت
الله طالقانی در ارتباط بودند. با این وجود پس از انقلاب با وجود مخالفت های شخص
نخست وزیر با انتصاب سپهپد قرنی به ریاست ستاد مشترک ارتش، سپهبد قرنی با حکم آیت
الله خمینی به ریاست ستاد مشترک ارتش منصوب می گردد و در دوران کوتاه صدارتش بر
این منصب پاره ای از ناگوارترین حوادث برای بسیاری از امرای ارتش شاهنشاهی رخ می
دهد. سرهنگ توکلی (از فعالین ملی-مصدقی) در کتاب خاطرات خود با عنوان آخرین سقوط
آریاها در خصوص نخستین روزهای ریاست سپهبد قرنی و شرح فعالیت ها و انتصاباتش در
ستاد می نویسد «درهمینموقع
ناگهان متوجه شدم تیمسار خسروداد در میان اطرافیان دیده نمیشود. خطاب به سرکار
سرهنگ کوهبر گفتم منوچهرخان کجا رفت؟ ایشان را نمیبینم، پاسخ داد: «ﺗﻴﻤﺴﺎر ﺳﺮﻟﺸﻜﺮ ﻗﺮﻧﻲ
اﻳﺸﺎن را ﺑﻪ ﻣﺪرﺳه رﻓﺎه ﻓﺮﺳﺘﺎدﻧﺪ» پرسیدم بصورت بازداشت؟ پاسخ داد بله از کمیته به
دنبال ایشان آمده بودند. پرسیدم «به تیمسار نگفتید که خسرو داد قبلا با من تماس
گرفته و با تضمین من شخصا به ستاد کل آمده بود؟» جواب داد چرا گفتیم، فرمودند: «بگذارید
ببرند مدرسه رفاه و بی جهت برای خودمان دردسر ایجاد نکنیم. کاری به امثال ایشان
ندارند» با عجله به اتاق قرنی رفتم و در
کمال عصبانیت، پرخاش کنان گفتم: «من تماس گرفته بودم خسروداد به ستاد بیاید چرا او
را به مدرسه رفاه فرستادید؟» پاسخ داد: «کاری به کار آن ها ندارند. احتمالا چند
سوال از آن ها می پرسند و مرخصشان می کنند. چرا بی جهت همه را ناراحت می کنید؟»
گفتم «تیمسار ما قرار بود از همکاری افسران برجسته و با لیاقت استفاده کنیم به این
دلیل ایشان را به ستاد دعوت کردم تا به آقای مهندس بازرگان معرفی کنم. الان در
همین قضیه شورش کردستان و گنبد، وجود هوانیروز برای ما بسیار ضروری است» بعد درحالی که به شدت ناراحت بودم، از اتاق
خارج شدم. خودم را بـا ایـن فکـر آرام کردم که احتمال آزار و یا بازداشت و صدمه زدن
به افسران بازداشت شده، از نظر مـن هـم معقول و منطقی به نظر نمیرسید... (1)
توکلی در ادامه خاطراتش توضیح می دهد که چند روز بعد نزد
آیت الله خمینی رفته و ضمن ارائه گزارشی از اوضاع و امور کشوری و لشکری خطاب به وی
می گوید: «حادثه حمله روز25 بهمن به سفارت آمریکا، قطعا به عرضتان رسانده شده.ولی
چیزی که باید از نظر اهمیت به عرضتان برسد، آن است که اگر گروگانگیری و حمله به
سفارت کارش بالا می کشید و امریکا ناچار به مداخله نظامی می شد، در آن صورت احتمال
تعرض و حمله شوروی هم کم نبود» و به ایشان اطلاع دادم سرتیپ روسی وابسته نظامی
شوروی هم همانروز ضمن اشاره به نزدیک شدن ناوهای جنگی آمریکا به سواحل خلیج فارس،
بطور ضمنی و تلویحی احتمال واکنش شوروی و دخالت آن ها را رسما به اطلاع ستاد
رسانده بود. در ادامه گزارش اوضاع داخلی به ایشان عرض کردم: «توجه داشته باشید که
همه قرارداد های مربوط به همکاری های نظامی و تدارکاتی و پشتیبانی ما با آمریکا از
بین رفته و لغو شده اند و این درحالی است که از دو دهه قبل خطر حمله عراق به ایران
روز بروز افزایش پیدا کرده و ارتش عراق تا خرخره به وسیله شوروی و بعضی از کشورهای
اروپای شرقی و حتی غربی مسلح شده است و مستشاران نظامی روس در ارتش عراق فعال
هستند و آن را مجهز می کنند. ﻣﻘﺎﻣﺎت
دوﻟﺖ ﻋﺮاق از ﺣﺪود 10 سال قبل با دولت اتحاد ﺟﻤـﺎﻫﻴﺮ ﺷـﻮروي
ﻳـﻚ ﭘﻴﻤﺎن ﻧﻈﺎﻣﻲ دو ﺟﺎﻧﺒﻪ و ﻣﺘﻘﺎﺑﻞ اﻣﻀﺎ ﻛﺮده اﻧد و ﻫﻤﻪ ﮔﻤﺎن ﻣﻲ ﻛﻨﻨـﺪ اﻳـﻦ ﺑـﺎر ﻣﻤﻜـﻦ اﺳـﺖ
ﺷﻮروي ﺗﻬﺎﺟﻢ ﺑﻪ اﻳﺮان را از راه ﻋﺮاق ﺷﺮوع ﻛﻨﺪ. ﺣﻤﻠـﻪ ﻗﺮﻳـﺐ اﻟﻮﻗـﻮع
ﻋـﺮاق ﺑـﺰرگ ﺗـﺮﻳﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ دﻓﺎﻋﻲ دﻳﺮوز
و اﻣﺮوز اﻳﺮان اﺳﺖ.اﺳﺘﺪﻋﺎ دارم اﻣﺮ ﺑﻔﺮﻣﺎﻳﻴﺪ ﻫﺮﭼﻪ زودﺗﺮ ﺟﻠﻮ اﻧﻬـﺪام ﺑﻴﺸﺘﺮ ارﺗﺶ را ﺑﮕﻴﺮﻧﺪ و ﺧﺮاﺑﻲﻫﺎ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﻮد. حمله عراق به ایران، درواقع به منزله تهاجم
مشترک عراق و شوروی تلقی می شود» به ایشان
عرض کردم: «مدیریت و اداره اﻣـﻮر ارﺗـﺶ ﺑـﻪ ﻋﻠـﺖ دﺧﺎﻟـﺖ
ﻫـﺎي اﺷـﺨﺎص ﻏﻴﺮﻣﺴﺌﻮل دﭼﺎر آﺷﻔﺘﮕﻲ و ﺑﻲﺣﺴﺎب
و ﻛﺘـﺎﺑﻲ
ﺷـﺪه اﺳـﺖ .از دو روز ﻗﺒـﻞ ﺣﻜـﻢ
رﻳﺎﺳـﺖ ﺳﺘﺎد ﻛﻞ را ﻛﻪ ﺑﻨﺪه در روزﻫﺎي اولیه اﻧﻘﻼب اداره ﻣﻲﻛﺮدم، ﺑﻪ ﻧﺎم ﺗﻴﻤﺴﺎر
ﺳﺮﻟﺸﻜﺮ ﻗﺮﻧﻲ ﺻﺎدر کرده اند و بنابر این ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﻋﺮض ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ ﭼﻮن ﻫﻨﻮز ﻫﻢ در ﻋﻤﻞ ﺳﻬﻢ
بزرگی از اداره امور برعهده اینجانب است، ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ، ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﻧﺘﻴﺠﺔ ﺑﻌﻀﻲ از ﺗﺼﻤﻴﻤﺎت ﻋﻤﺪه
اي ﻛﻪ ﺑﻪﺧﺎﻃﺮ ﻣﺼﺎﻟﺢ ﻣﻤﻠﻜـﺖ اﺗﺨﺎذ ﻣﻲﻛﻨﻢ ﺧﻮﺷﺎﻳﻨﺪ ﺑﻌﻀﻲ از ﮔﺮوه ﻫﺎ و ﻳﺎ ﻣﻘﺎﻣﺎت ﻣﻤﻠﻜﺖ
ﻧﺒﺎﺷﺪ، از آﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﺳﻪ روز اﺳﺖ رﺋﻴﺲ ﺳﺘﺎد ﻧﻴﺴﺘﻢ و ﺳﻤﺖ رﺳﻤﻲ و ﻛﺘﺒﻲ ﻧﺪارم، ﺑﻪ ﻧﺎﭼﺎر از
ﻧﻈﺮ ﻗـﺎﻧﻮﻧﻲ زﻳـﺮ ﺳـﺆال و ﻣـﻮرد مواخذه قرار خواهم گرفت...از دﻳﺮوز ﺷﺎﻳﻊ ﺷﺪه ﻛﻪ اﺣﺘﻤﺎل دارد ﺗﻌﺪادي
از ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﺎن و اﻓﺴﺮان ارﺷﺪ ارﺗﺶ ﻣﺤﺎﻛﻤﻪ و اﻋﺪام ﺷﻮﻧﺪ .اﮔﺮ ﭼﻨﻴﻦ ﺷﻮد، ﻟﻄﻤﻪاي ﺟﺒﺮانﻧﺎﭘﺬﻳﺮ
ﺑﻪ ﺑﻨﻴـﺎن و ﺑﻨﻴـﺎد ﻧﻴﺮوﻫـﺎي
ﻣﺴـﻠﺢ و دﻓـﺎع ﻣﻤﻠﻜﺖ وارد ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ.
اﺿﺎﻓﻪ ﻛﺮدم ﻣﻦ ﻣﻲﺧﻮاﻫﻢ اﺷﺨﺎﺻﻲ را ﻛﻪ ﺑﻪ ﻧﻘﺎط ﺣﺴﺎس ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ ﺳﺮﻛﻮب ﻛـﻨﻢ . وﻟﻲ اﮔﺮ ﺑﻌﺪﻫﺎ روﻳﺪاد ناگواری پیش آﻣﺪ ﻛﻨﺪ
وﻣﻮرد اﺳﺘﻴﻀﺎح ﻗﺮار ﺑﮕﻴﺮم، ﻣـﻲ ﭘﺮﺳـﻨﺪ ﺷـﻤﺎ ﭼﻪ ﺳﻤﺘﻲ داﺷﺘﻴﺪ» ایشان گفتند: «مگر حکم شما را نداده اند؟ تا آنجا که می
دانم قرار است شما را فرمانده نیروی زمینی بگذارند» گفتم: «خیر من شرفیاب شدم که
استدعای مرخصی و استعفا کنم. فدوی با بلا تکلیفی و شرایط موجود قادر به انجام
وظیفه نیستم»... (2)
روند حاکم در ارتش در دوران زعامت تیمسار قرنی و خصوصا
سیاست مشت آهنین وی در برخورد با حوادث مختلفی که در گوشه و کنار ایران در حال رخ
دادن بود، آن هم در شرایطی که خطر حمله عراق بسیار محسوس می نمود، دولت موقت را به
این نتیجه می رساند که ادامه این روند تنها دو نتیجه خواهد داشت؛ اول نابودی ارتش،
دوم تولید آتش زیر خاکستر در نقاط مختلف ایران نظیر گنبد، کردستان و آذربایجان که
در صورت عدم حل دموکراتیک اختلافات موجود در آن ها و حفظ وحدت ملی به فاجعه ای
بزرگ و خطر عظیمی برای امنیت ملی در هنگام تجاوز احتمالی عراق به ایران تبدیل
خواهند شد؛ بنابراین دولت موقت 40 روز پس از انتصاب سپهبد قرنی و با وجود مخالفت
های روحانیت مبارز، حکم برکناری وی را صادر و بجای او سرلشکر ناصر فربد که از
خوشنام ترین نظامیان مرتبط با جبهه ملی بود را جایگزین نمود. انتصاب فربد به ریاست
ستاد مشترک ارتش آنچنان موجی از امید در میان نظامیان باقی مانده از رژیم سابق
برای بازسازی و جلوگیری از فروپاشی بیشتر ارتش را ایجاد می نماید که ارتشبد فریدون جم (داماد رضا شاه) طی نامه ای
ریاست ستاد کل را به وی شادباش می گوید.
تیمسار فربد در شرح شرایط ارتش در
دورانی که ریاست ستاد مشترک را عهده دار می شود می نویسد: «آقای بازرگان با اشاره به ناکارآمدی ستاد کل
ارتش در انسجام نیروهای مسلح و عدم هم آهنگی با تدبیر و سیاست گذاری دولت، نا
آگاهی از معیارهای امنیت ملی و خشونت نظامی در کردستان، تغییر ریاست ستاد کل را
ضروری دانسته و انتصاب مرا به ریاست ستاد کل اعلام داشت. از همان روز نخست حضورم
در دفتر ستاد کل (ششم فروردین 1358) دریافتم که انهدام ساختار اداری کشور با برکنار
نمودن کارگزاران تجربه اندوخته و سازنده کشور و از آن مهمتر، فروپاشاندن ارتش مجهز
و منظم ایران و اعدام، زندان، بازنشسته کردن کلیهٔ امرای کاردان و افسران ارشد
نیروهای مسلح، موجب شده است که نه دولت موقت از انسجام و تمرکز قدرت لازم برخوردار
است و نه ستاد کل ارتش چون گذشته سامان منسجمی برای برقراری و هدایت ارتش به منظور
حفظ استقلال و عظمت کشور و امنیت منطقه دارد... در حالی که درصدد درک انگیزه و علل
آن بی بنیاد سازی ها بودم و در پی راهبردی برای جبران آن ناکارآمدی ها می گشتم،
سرهنگی بنام فروزان بدون رعایت معیارهای انضباطی وارد دفترم شد و اظهار داشت:
خواستم از
همین امروز اطلاع بدهم که ساماندهی ارتش به عهدهٔ ماست و حواسه تون جمع باشه حرکتی
برخلاف نکنید.
با
کنجکاوی پرسیدم: شما چه موضعی در ستاد دارید؟
پاسخ داده
شد: ما کمیتهٔ مشاورهٔ اجرایی ستاد هستیم و من مسئول کمیته هستم.
با شنیدن واژهٔ
«کمیته» یعنی پدیده ای نوظهور که عناصر ناشناخته آن نه تنها ظرف چهل روز، رسمیت
قانونی دولت موقت منتخب اکثریت ملت را که با تایید آقای خمینی تشکیل یافته بود،
زیر پا گذاشته، بلکه با ایجاد اخلال فضای اجتماعی را به سوی نوعی اغتشاش و بی بند
و باری سوق داده بودند و در شگفت بودم چگونه چنین پدیده بی سابقه و زایدی در درون
ارتش که بنیاد آن بر اصل سلسله مراتب فرماندهی شکل گرفته و کادر آن بر اساس تخصص،
تجربه، شایستگی و قدمت خدمت تعیین می گردد، اینک چند افسر کم تجربه و گمنام
ناشناخته، تحت عنوان «کمیته» در بالاترین رده هدایت کننده ارتش بزرگ منطقه رسوخ
یافته اند!
ساماندهی
ارتش و طرح استراتژی امنیت ملی، با جایگزین کردن چند افسر جزِ به نام «کمیته» به
جای امرای برگزیده در ستاد ارتش کل تا بهمن 1357 و گماردن فرماندهانی با درجه
سرگردی در قرارگاه سپاه و ارتش به جای امرای کاردانی در رده سپهبدی و سرلشکری در
منطقه غربی حساس کشور، چگونه پدیده های ناخواسته زیرین را به وجود آورد:
1-
فروپاشی ساختار بنیادین ارتش سامان یافته ایران
2-
افت تطابق سیاست معقول (ژئو استراژی) ایران در
منطقه
3-
شکست استراتژی کارآمد امنیت ملی
4-
سقوط تسلط کم نظیر قدرت نظامی ایران در منطقه
خلیج فارس و آبراه عظیم آن
5-
ریزش توازن قوا در منطقه خاورمیانه
6-
انزوای مطلق کشور مقتدر ایران در منطقه و جهان
مصلحت آن
بود که در همان چند روز نخست انقلاب بنابر پیشنهاد افسران جناح ملی، با تایید بر
پشتیبانی از اراده ملت که در ستاد کل حضور یافتند ریاست ستاد کل دستور ادامه خدمت
اکثر آنان را صادر می نمود و در مورد چند یگان کوچک نظامی پرورش یافته برای دفاع
مرزهای کشور در مقابل تهدید خارجی که فرمان نسنجیده شاه به جای پلیس ضد شورش، رو
در رو مردم قرار داده شده بود، دستور رسیدگی صادر می شد تا بقای ارتش و نیروهای
سامان یافته که در بحرانی تر شدن شرایط کشور نیاز بیش تر به آنان بود، حفظ می
گردید.
بنده به
بعنوان دومین رییس ستاد کل ارتش کشور در مقابل مشکلات اشاره شده، به تدابیر زیر
پرداختم
الف –
بدون تردید تمام مصائب ملی منطقه ای حاصل شده پس از انقلاب، نتیجه مستقیم حذف غیر
موجه ارتش ایران به عنوان پرچم دار امنیت و عظمت ملی و ایجاد تعادل قوا در منطقه
حساس خاورمیانه بود و من به عنوان سربازی که برخورد عملی با آن واقعیت ها داشته و
قبول مسئولیت رسمی ایجاد امنیت در کشور و احیای مجدد ارتش و نیروهای انتظامی را
نموده بودم. ابتدا در اولین ماه سال نو (فروردین 1358) در غیبت امرا و فرماندهان
تجربه اندوخته با تلاش شبانه روزی پاره ای از افسران جوان روحیه باخته تشکیل نسبی
نیروهای مسلح، ارتش را در روز 29 همان ماه به مردم کشور و خبرنگاران خارجی عرضه
داشتم که آن روز به نام روز ارتش، یادآور تجدید حیات ارتش، همه ساله با مراسم ویژه
خاطرنشان می شود و در همان حال علیرغم نیات مداخله جویانه، تدابیر خود را در مقابل
مشکلات موجود به منظور برقراری امنیت ملی به صورت زیرین بکار گرفتم:
1-
آرام سازی کانون های اغتشاش و فراهم سازی زمینهٔ
مذاکره با نمایندگان دولت
2-
دعوت از نهاد های سیاسی-مذهبی کردستان به تهران
و اعزام برگزیدگان دولت به آن منطقه برای رفع اختلافات
3-
اطمینان بخشیدن به زمامداران کشور عراق به حس
همجواری و روابط حسنه بنابر مفاد عهدنامه الجزایر (1975)
در دوران
کوتاه قبول مسئولیتم که با تلاش افسران مورد عنایت مردمی در بازسازی نیروهای مسلح
و گماردن فرماندهان شناخته شده ملی در نیروهای نظامی نه تنها در نهاد دل های نگران
امنیت ملی و استقلال کشور آرامشی به وجود آورد، بلکه دولت موقت از قدرت نظامی و
انتظامی موجهی برخوردار گردید.
ولی عناصر
«کمیته» و هم فکران آنان در مدرسه رفاه، آن تلاشگران و فرماندهان را فاقد صلاحیت
می دانستند و با عقیم سازی پیشرفت اجرای تدابیر و رسوخ در ذهنیت بعضی کارگزاران
چنان چه خود اعتراف کرده اند، موجباتی کناره گیری من و سپس سایر افسران منتخب را
فراهم آوردند.»(3)
دولت موقت
گرچه پیرو سیاست حل مسالمت آمیز و بدور از خشونت در نقاط آشوب زده بود و رئیس ستاد
مشترک ارتش خود را بدلیل برخورد خشونت آمیز در کردستان برکنار می کرد؛ اما نگاهش به آشوب های خوزستان به دو دلیل متفاوت بود، اول اینکه خوزستان
به علت برخورداری از جمعیتی مرکب از اعراب و سایر مردم، امید اصلی عراق برای حمله
به ایران بود و سوابق تاریخی منطقه نظیر آشوب شیخ خزئل در دوره قاجارکه رسما اعلام
استقلال و جدایی نموده بود، نگرانی و حساسیت دولت را بر می انگیخت. در حالی که
مثلا در کردستان و یا گنبد، مبارزان چریک های کومونیست بودند که بیشتر در مبارزه
با تبعیض و بی عدالتی دست به اسلحه می بردند و انگیزه های قومیتی در میان آن ها
کمتر بچشم می خورد. دلیل دیگر حساسیت ویژه دولت در امر آشوب های خوزستان ذخایر
نفتی ایران در این منطقه بود که دولت درصورت از دست دادن آن ها با مشکلات زیادی
برای اداره کشور روبرو می شد. به همین علت دولت موقت، وزیر دفاع وقت دریادار احمد
مدنی (از رجال مطرح ملی) را از این سمت برکنار و ضمن ابقای ایشان بر فرماندهی
نیروی دریایی، حکم استانداری خوزستان را به نام ایشان صادر نمود تا ایشان با تمرکز
ویژه به تهدیدات جنوبی ورود پیدا کند.
جایگزین
دولت برای مدنی در وزارت دفاع نیز، دیگر همرزم مصدقی وی، سرتیپ محمد تقی ریاحی بود
که در دوران دولت شادروان محمد مصدق، ریاست ستاد ارتش را بر عهده داشت. دوران
وزارت ریاحی دیری نپایید چرا که با کارشکنی های گوناگونی از جانب مخالفنش روبرو گشت،
مشهور است که وی در روز ۱۸ تیر ماه ۱۳۵۸ خورشیدی، سرهنگ عزیزالله امیررحیمی را که فرمانده
دژبان مرکز بود و تحت امر ریاحی بهشمار میآمد، از سمت خویش برکنار نمود؛ اما سرهنگ
امیررحیمی در برابر دستور وی اعلام نمود: «من به دستور امام آمدهام و به دستور امام
هم خواهم رفت و به جز امام، هیچکس دیگر را قبول ندارم.» و اندکی بعد، بدون توجه به
خواست سرتیپ محمدتقی ریاحی، سرهنگ رحیمی به دستور آیتالله خمینی در سمت خود، به عنوان
فرمانده دژبان مرکز ابقا شد و با اعلام این خبر، ریاحی برای نخستین بار از وزارت دفاع
ملی استعفا کرد که مورد قبول دولت موقت قرار نگرفت. ریاحی بعد از این واقعه تا حدود
دو ماه دیگر به مسئولیت خویش ادامه داد تا اینکه در ۲۸ شهریور ۱۳۵۸ خورشیدی، باز هم
به علت دخالت اشخاص غیرمسئول در امور ارتش، برای دومین مرتبه و این بار به طور قطعی
از سمت خود استعفا داد و چون شرایط کشور را برای ادامه حضور خویش در ایران مناسب نمیدانست،
به فرانسه مهاجرت و باقی عمر خویش را در این کشور سپری کرد.
با پایان
یافتن عمر کوتاه دولت بازرگان و استعفاء دسته جمعی کابینه او، همه عناصر نظامی
نزدیک به دولت موقت نیز از سطح قوای مصلح پاکسازی گردیند و بعدها با احکام مختلفی
مواجه و دورانی را در زندان سپر کردند، از جمله سرهنگ ناصر توکلی که به اتهام نجات
سفارت آمریکا محاکمه و در سال 1375 به یک سال زندان و پرداخت جزای نقدی محکوم
گردید و سرهنگ ناصر مجللی که نخستین رئیس شهربانی پس از پیروزی انقلاب بود و با
اعلام ارتداد جبهه ملی از جانب آیت الله خمینی در بهمن سال 1361 به زندان افتاد و
یازده ماه در بند زندان کمیته مشترک بود.
پایان
دولت بازرگان گرچه پایان حضور ملیون در ساختار دفاعی کشور بود اما پایان دفاع ان
ها از تمامیت ارضی این سرزمین
نبود، با شروع
جبهه های جنگ میان ایران و دشمن تجاوزگر عراق، ملیون و خصوصا اعضای حزب ملت ایران
از نخستین کسانی بودند که داوطلبانه به جبهه های جنگ منتقل گشتند و مشهور است که
حزب ملت ایران نخستین سازمان سیاسی ای بود که توانست خود را به خاک عراق برساند.
چرا که روابط حسنه ای با کرد های عراق داشت و از حمایت آن ها برخوردار بود. همزمان
با این حرکت حزب ملت ایران، شادروان دکتر کریم سنجابی رهبر وقت جبهه ملی ایران نیز
با مراجعه به زادگاه خود (استان کرمانشاه) سیل عظیمی از نیروهای مردمی را از غرب
کشور راهی جبهه های جنگ می نماید، ایشان در کتاب خاطرات خود با نام «امیدها و
ناامیدی ها» در این زمینه عنوان می دارند: «در همین روزها جنگ بین ایران و عراق در
گرفت و عراقی ها به ناحیه غرب حمله آوردند و قصر شیرین
فایل صوتی تلاش برای گشایش جبهه ای در عراق برگرفته ازگفتگوی شهید فروهر
را تصرف کردند و تا حدود سر پل زهاب آمدند و در خوزستان هم رخنه کردند و تا نزدیکی های خرمشهر رسیدند. بنده از این سرشکستگی که بر ملت ایران وارد شد و همینطور از گرفتاری خانوادگی بسیار ناراحت و افسرده بودم. یکروز آقای سید احمد آقا بمن تلفن و گله کرد از اینکه او را فراموش کرده ام. بنده گفتم آقا چه فرمایشی؟ چه گله ای؟ شما آنچه راکه نباید بشود در انتخابات به من نشان دادید و همینطور در گرفتاری برادران من. گفت، می خواهم شما را ملاقات بکنم. گفتم تشریف بیاورید. فورا بمنزل من آمدند و گفتند آقای بنی صدر به آقا گفتند و آقا فرمودند که از شما بخواهم در این موضوع جنگ ایران و عراق کمک بکنید و اقدام نمائید که عشایر غرب هر قدر ممکن باشد برای این خدمت بسیج شوند. گفتم این وظیفه ملی من است در برابر دولتی که تجاوزبه سرزمین ما کرده ، یک دولت پوشالی که آلت دست سیاست خارجی است ساکت ننشینیم ولو اینکه با نظام موجود هم موافقتی نداشته باشم ولی با دشمن ایران وظیفه خودم میدانم آنچه را از عهده ام برآید بکنم و اگر لازم باشد خود منهم به میدان جنگ بروم... بنده هم شروع به دعوت افراد سرشناس و ذی نفوذ و کدخداهای عشایر کردم. حالا دیگر عشایربه آن صورت قدیم نیست که ایل خانی داشته باشند مثل ایلخانی کلهر یا حاکم قدیم ایل سنجابی، اگر اشخاص در میان مردم اعتبار و احترامی دارند فقط بعنوان شخصی و کدخدامنشی است نه بعنوان حاکم و رئیس، علاوه بر این من به کدخداها و روسا تیره ها مراجعه کردم. تقریبا در حدود 150 از طوایف مختلف بمنزل ما آمدند و من برای آنها جنگهای گذشته را توصیف کردم جنگ با روسها را، جنگ با عثمانی ها را، جنگ با انگلیس ها را، جنگ های زمان نادر را، اساطیر ملی ایران را، و اینکه یک دولت پوشالی تو سری خورده ای مثل عراق که هیچ قابلیتی ندارد به خود جسارت داده که به سرزمین اجداد ما و نوامیس ما تجاوز کند و از این قبیل حرف ها. آنها به هیجان و حرکت درآمدند و درظرف چند روز در حد بیست هزار نفر داوطلب معرفی کردند. و در مدت یک هفته ای که من آنجا بودم با همه تبلیغات مخالف و کارشکنی هایی که از طرف همان ماکویی استاندار و آخوندها و خلقی ها و توده ایها انجام میشد و عنوان می کردند که این بسیج فئودالی است و وارد آن نشوید، حزب توده و آقای کیانوری نیز در تهران مرتبا در روزنامه هایشان علیه من و علیه برادران من و به اصطلاح خودشان بسیج فئودالی سم پاشی می کردند، با مراجعه ای که به فرمانده ارتش آنجا کردیم در حدود شش یا هفت هزار قبضه تفنگ تحویل ما دادند و بتدریج منزل ما فرستادند. بنده از آن افراد عشایری نمایندگانی با صوابدید خود آنها انتخاب کردم و آنها را بموجب صورتی به ارتش کرمانشاه معرفی کردم و سلاحها در تحویل آنها و آنها ضامن و مسئول آن سلاحها باشند. اسلحه ها را گرفتند و بین افراد مختلف تقسیم کردند، در حدود شش هفت هزار نفر، تا من آنجا بودم بسیج شدند و با حضور خود من دو هزار نفر از مردم سنجابی آماده حرکت به جبهه های جنگ شدند»(4)
فایل صوتی تلاش برای گشایش جبهه ای در عراق برگرفته ازگفتگوی شهید فروهر
را تصرف کردند و تا حدود سر پل زهاب آمدند و در خوزستان هم رخنه کردند و تا نزدیکی های خرمشهر رسیدند. بنده از این سرشکستگی که بر ملت ایران وارد شد و همینطور از گرفتاری خانوادگی بسیار ناراحت و افسرده بودم. یکروز آقای سید احمد آقا بمن تلفن و گله کرد از اینکه او را فراموش کرده ام. بنده گفتم آقا چه فرمایشی؟ چه گله ای؟ شما آنچه راکه نباید بشود در انتخابات به من نشان دادید و همینطور در گرفتاری برادران من. گفت، می خواهم شما را ملاقات بکنم. گفتم تشریف بیاورید. فورا بمنزل من آمدند و گفتند آقای بنی صدر به آقا گفتند و آقا فرمودند که از شما بخواهم در این موضوع جنگ ایران و عراق کمک بکنید و اقدام نمائید که عشایر غرب هر قدر ممکن باشد برای این خدمت بسیج شوند. گفتم این وظیفه ملی من است در برابر دولتی که تجاوزبه سرزمین ما کرده ، یک دولت پوشالی که آلت دست سیاست خارجی است ساکت ننشینیم ولو اینکه با نظام موجود هم موافقتی نداشته باشم ولی با دشمن ایران وظیفه خودم میدانم آنچه را از عهده ام برآید بکنم و اگر لازم باشد خود منهم به میدان جنگ بروم... بنده هم شروع به دعوت افراد سرشناس و ذی نفوذ و کدخداهای عشایر کردم. حالا دیگر عشایربه آن صورت قدیم نیست که ایل خانی داشته باشند مثل ایلخانی کلهر یا حاکم قدیم ایل سنجابی، اگر اشخاص در میان مردم اعتبار و احترامی دارند فقط بعنوان شخصی و کدخدامنشی است نه بعنوان حاکم و رئیس، علاوه بر این من به کدخداها و روسا تیره ها مراجعه کردم. تقریبا در حدود 150 از طوایف مختلف بمنزل ما آمدند و من برای آنها جنگهای گذشته را توصیف کردم جنگ با روسها را، جنگ با عثمانی ها را، جنگ با انگلیس ها را، جنگ های زمان نادر را، اساطیر ملی ایران را، و اینکه یک دولت پوشالی تو سری خورده ای مثل عراق که هیچ قابلیتی ندارد به خود جسارت داده که به سرزمین اجداد ما و نوامیس ما تجاوز کند و از این قبیل حرف ها. آنها به هیجان و حرکت درآمدند و درظرف چند روز در حد بیست هزار نفر داوطلب معرفی کردند. و در مدت یک هفته ای که من آنجا بودم با همه تبلیغات مخالف و کارشکنی هایی که از طرف همان ماکویی استاندار و آخوندها و خلقی ها و توده ایها انجام میشد و عنوان می کردند که این بسیج فئودالی است و وارد آن نشوید، حزب توده و آقای کیانوری نیز در تهران مرتبا در روزنامه هایشان علیه من و علیه برادران من و به اصطلاح خودشان بسیج فئودالی سم پاشی می کردند، با مراجعه ای که به فرمانده ارتش آنجا کردیم در حدود شش یا هفت هزار قبضه تفنگ تحویل ما دادند و بتدریج منزل ما فرستادند. بنده از آن افراد عشایری نمایندگانی با صوابدید خود آنها انتخاب کردم و آنها را بموجب صورتی به ارتش کرمانشاه معرفی کردم و سلاحها در تحویل آنها و آنها ضامن و مسئول آن سلاحها باشند. اسلحه ها را گرفتند و بین افراد مختلف تقسیم کردند، در حدود شش هفت هزار نفر، تا من آنجا بودم بسیج شدند و با حضور خود من دو هزار نفر از مردم سنجابی آماده حرکت به جبهه های جنگ شدند»(4)
نکته قابل
تامل در خصوص حضور ملیون در جبهه های جنگ آن است که تبلیغات آن ها برای شرکت در
مبارزه، صرفا عملی تبلیغاتی نبود که بواسطه آن عوام را راهی جبهه های جنگ کرده و
خود از دور نظاره گر اوضاع باشند، بلکه آنگونه که شادروان سنجابی در خاطرات خود از
گفتگویشان با سید احمد خمینی عنوان می دارند «با دشمن ایران وظیفه خود میدانم آنچه
را از عهده ام برآید بکنم و اگر لازم باشد خود من هم به میدان جنگ بروم» ملیون
همراه با جان و مال و خانواده خویش پای به صحنه مبارزه می گذارند، در گفتگوی
کوتاهی که با پروفسور صادق مسرت دبیرکل و عضو قدیمی حزب مردم ایران در
خصوص
تلاش های حزب مطبوعشان
در صحنه دفاع مقدس داشتم، ایشان عنوان داشتند «شادروان حسین راضی (دبیرکل وقت حزب)
در دو عملیات مختلف در جبهه های جنگ حضور داشتند که یکی از این دو عملیات فتح
المبین بود. ایشان همراه با برادر، برادر زاده و فرزندشان که در حال حاضر ساکن
آمریکا هستند و گروهی از اعضای حزب نظیر مهندس نوشین، دو دستگاه آمبولانس و مقادیر
فراوانی وسائل بهداشتی و خدماتی از جمله پتو و دارو و سایر مایحتاج اساسی را به
جبهه های جنگ انتقال داده و در میان رزمندگان و مردم جنگ زده تقسیم و در حد توان
به یاری این مردم شتافتند» خسرو سیف دبیرکل فعلی حزب ملت ایران نیز آن زمان که
بهمراهی شادروان فروهر اعضای حزب را روانه جبهه های جنگ می نمود
فرزند خود را
نیز راهی میدان
جنگ کرد تا او نیز در ضمره جانبازان هشت سال دفاع مقدس قرار گیرد و
همگان بدانند که صحنه مبارزات ملی تنها صحنه مبارزه سیاسی نیست؛ بلکه پیروان مکتب پان ایرانیست و مکتب مصدق همانگونه که با دست خالی و
پرتاب سنگ با متجاوزین جنگ جهانی دوم مبارزه نمودند، در هر شرایط که لازم باشد از
جان خویش نیز مایه خواهند گذاشت.
در گفتگویی که در
تیرماه سال 1394 با استاد ادیب برومند رهبر وقت جبهه ملی ایران ترتیب دادم، آنگاه
که از ایشان پرسیدم، چرا با وجود اعمال فشار و زندان و خارج نمودن ملیون از دایره
قدرت باز هم بر طبل شرکت در جنگی می کوفتید که حاصل آن بقای حکومتی شد که مخالف
فعالیت شما بود پاسخ داد «آ ن زمان هم همه روشنفکران مخالف حکومت در جنگ شرکت نکردند و خیال می
کردند روشنفکر نباید
چیزی بگوید. این درحالیست که روشنفکر هرگز نباید از کشور خود
دست بکشد. آیا می توان بدین خاطر که با حکومتی مشکل داریم کشور خود را نیز فراموش
کنیم؟ آیا می توان چشم واکرد و دید که خرمشهر را می برند؟ خاک بر سر چنین
روشنفکرانی! شما اگر در آثار ادبی آن زمان جستجو کنید حتی یک شعر نیز نمی توانید
راجع به جنگ از سوی آن ها پیدا کنید! در حقیقت نکته ای که باید بدان توجه داشت آن
است که دولت ها می آیند و می روند اما آنچه که مطرح باقی می ماند ایران است. به
همین دلیل نیز موافقت و یا مخالفت با این دولت و آن دولت، هرگز نباید اسباب آن شود
که انسان در خصوص تمامیت عرضی کشورش سکوت کند.»
نکته قابل
تامل و تقریبا غیر قابل ورود در خصوص تلاش های ملیون در دفاع مقدس آن است که عمده
فعالین این گروه سیاسی بجز فعالین حزب ملت ایران از هواداران توقف جنگ پس از فتح
خرمشهر بودند و تلاش های متعددی نیز در این راستا به ثبت رساندند که همین موضوع
دستاویزی برای حمله گاه و بیگاه به این طیف فکری و فعالین نهضت آزادی گردیده است.
تیتر هایی نظیر «دفاع مقدس نشان داد نهضت آزادی و جبهه ملی اعتقادی به ملیگرایی ندارند»
«جنگ تحمیلی علیه دفاع مقدس» از جمله حملاتی است که در فضای نابرابر رسانه ای کشور،
ملیون و نهضت آزادی را نوازش کرده و امکان دفاع از این طیف های سیاسی را سلب می
نماید، اینکه براستی ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر فعلی درست و یا غلط بود نیز، هم
از حوصله این مطلب خارج است و هم فضای سنگینی که برخی مسئولین در باب بحث در حوزه
دفاع مقدس ایجاد می نمایند آن را بر نمی تابد اما حداقل درسی که می توان از کنش
ملیون در باب جنگ آموخت این نگاه شدیدا پیشرو است که ضدیت با یک حاکمیت نباید به مثابه
ضدیت با سرزمین مادریمان پیش برود و این همان موضوعی است که متاسفانه گاها کم رنگ
گردیده و توسط بخش کوچکی از نسل جوان نادیده گرفته می شود!
محمد فتحی
زاد
شهریور
1398
منابع و
ماخذ:
1-
آخرین سقوط آریاها ص 751-750
2-
آخرین سقوط آریاها ص 770-765
3-
ایرانمهر دی و بهمن 1383
4-
کتاب امیدها و نا امیدی ها ص 342-389