۱۴۰۲ فروردین ۴, جمعه

رالف شانمن و کودتا علیه سرهنگ توکلی، آیا آمریکا خود تسخیر سفارتش را کارگردانی کرد؟

 

از جمله اسامی ای که در جریان انقلاب 57 مطرح اما به‌مرور به فراموشی سپرده شد، "رالف شانمن" یک فعال به‌اصطلاح حقوق بشر است که بيست و چهارم اسفندماه 1357 به جرم جاسوسی از کشور اخراج گردید. این در حالی است که می‌دانیم مجازات جاسوسی همواره بسیار بیش از اخراج می‌باشد. این ضعف را انصافاً باید به‌حساب دست بالای آمریکا در این مقطع در برخورد با دولت بازرگان در نظر گرفت. خصوصاً که بسیاری از اعضا دولت سابقه همکاری‌های دیرینه در زمینه مسائل حقوق بشر با محافل آمریکایی دارند!

نام شانمن در خاطرات بسیاری از چهره‌های سرشناس از جمله غلامحسین ساعدی ذکر شده و جملگی خاطرات در مورد او بار منفی دارد. ساعدی در مصاحبه با تاریخ شفاهی هاروارد می‌گوید: «یک بابایی بود که من در آمریکا با او آشنا شده بودم رالف شانمن و این آدمی بود که فراوان اسناد و مدارک و اینها جمع کرده بود، از ایران. یک روز در خیابان به هم برخوردیم و او خیلی آشفته حال بود که جا و پول و اینها ندارد که می‌خواهد بیاید خانة من. گفتم قدمت روی چشم بیا و این درست هم‌زمان با این هم مثلاً آتاشه‌ی روسی هم مثلاً آدمی بود مثل سیدورسکی آمده بود مرا دعوت بکند به شوروی و چند تا مخبر روسی بودند که آمدند با من مصاحبه کردند راجع به انقلاب. من خیلی راحت هستم، حالا ازیک‌طرف امپریالیسم جهان‌خوار در خانة ما بود و از طرف دیگر هم نمایندة "پایگاه اصلی سوسیالیسم." آن وقت من می‌رفتم (به آبادان برای حضور در میان کارگران صنعت نفت که در اعتصاب بودند) رالف هم گفت، مرا هم می‌بری؟ گفتم خیلی خوب. او هم با من آمد.

س- این دقیقاً در چه تاریخی بود؟ بختیار نخست‌وزیر بود؟

ج- نه بعد از سقوط انقلاب. بعد ما رفتیم آنجا که طرح فیلم را بریزیم. همه هتل‌ها را داغان کرده بودند و انبارهای مشروب را ریخته بودند، از رویش مثلاً بولدوزر رد می‌کردند، مذهبی‌ها ریخته بودند بیرون.»(1)

شاملو نیز آن هنگام که تهران مصور از او می‌پرسد «پس از سقوط رژیم سابق، چهره‌های عجیب‌وغریبی ظاهر شدند که نامشان برای ملت آشنا نبود. این‌ها بیشتر کسانی هستند که بیرون از ایران فعالیت داشته‌اند، حوالی کاخ سفید و زیر نظر پلیس آمریکا تظاهراتی با روی‌پوشیده علیه رژیم شاه داشته‌اند، و اینک که با جلال و جبروت و پس از آن که ملت ۵۰ هزار کشته داد و همین کشته‌ها راه بازگشت آن‌ها را هموار کرد، به وطن بازگشته‌اند. آن‌ها را که سال‌ها در این زندان بزرگ زیسته‌اند، قبول ندارند، آن‌ها انقلابیون روزهای آخرند، در دو سال و نیمی که دور از وطن می‌زیستید، با هیچ‌کدام این‌ها برخورد داشته‌اید؟» یاد شانمن می‌افتد: «بله. چهره‌های به‌راستی عجیب‌وغریب! فی‌المثل یک روز آقای رالف شانمن در رکاب حضرت بابک زهرایی سرافرازم کرده بود که مرا به لزوم همکاری با آقای دکتر براهنی مجاب کند. البته تا این جای مسئله قابل‌قبول است، چون که آقای شانمن از همکاران مؤثر گروه "کیفی" بود، و آقای براهنی رئیس افتخاری آن (توضیحاً عرض کنم "کیفی" از حروف اول "کمیته برای دفاع از آزادی هنر و اندیشه در ایران" ترکیب شده بود). چیزی که به قول جاهل‌ها "توی کت آدم نمی‌رفت" وساطت آقای زهرایی بود که چندی پیش از آن، با کمک دوست بسیار عزیز من نعمت جزایری کشف کرده بود که آقای دکتر براهنی مرا به انجمن بین‌المللی قلم "رئیس سابق ادارۀ سانسور" معرفی کرده و از این طریق باعث به‌هم‌خوردن سخنرانی من در یکی از مهم‌ترین جلسات روشنفکری نیویورک شده است! ـ خوب، و حالا رالف شأن من را آورده بود که مرا به همکاری با دکتر براهنی و کمیتۀ کیفی متقاعد کند!

یک سال بعد اتفاق جالب‌تری افتاد: پروفسور کلینتون (از دانشگاه پرینستون) به من اطلاع داد که چند تن "آمریکایی خوب" می‌خواهند برای بررسی جریاناتی که در ایران آغاز شده به ایران بروند. فلان روز برای مطالعه در این امر جلسه‌ای تشکیل می‌شود و از من مصراً خواسته‌اند شما را در جریان بگذارم و به حضور در آن جلسه دعوت کنم.

 - جلسه در کجا تشکیل می‌شود آقای کلینتون؟

 - در منزل رالف شانمن.

ـ پس لابد مربوط به فعالیت‌های "کیفی" است.

ـ اوه، نه، کیفی را فراموش کنید. از ایرانی‌ها فقط شما هستید. جلسه مربوط است به چند "آمریکایی دوستدار ایران".

رفتیم. آدم‌های مشکوکی بودند که خوشبختانه در همان لحظات اول مچشان باز شد، زیرا پروفسور "ریچارد فالک" (که سرشناس‌ترین فرد جمع بود و او را به‌عنوان رهبر جنبش جوانان مخالف با جنگ ویتنام معرفی می‌کردند و این خودش مهم‌ترین سندی بود که او را به همدستی با بوروکراسی رسوای آمریکا متهم می‌کرد) احمقانه خودش را لو داد. معلوم شد از دوستان نزدیک سید حسین نصر است و دو ماه قبل در اسپانیا با او دیداری داشته و از طرف او و دولت علیه به ایران دعوت شده (لابد برای تهیه گزارش از جو انقلابی ایران!).

من بی‌معنی بودن ترکیب هیئتی را که قرار بود به ایران سفر کنند خاطرنشان کردم و گفتم در ایران هیچ‌کس حاضر نخواهد شد با این افراد سخن بگوید و خود آن‌ها هم طی هفتۀ بعد به این بهانه که "رهبر جنبش جوانان مخالف جنگ" می‌ترسد به ایران برود و منصرف شده است، قضیه را مختومه اعلام کردند.

اما نکته مهم‌تر حضور جوانی ایرانی بود در این جمع، که در راه بازگشت با من به خانه آمد. او یکی از فعالین کنفدراسیون در شاخه مائوئیست‌ها بود که از سرسخت‌ترین مخالفان گروه کیفی بودند و آن‌ها را به محافل عمومی خود نیز راه نمی‌دادند و هر جا سر و کلۀ براهنی آفتابی می‌ش، کاسه‌کوزه‌اش را به هم می‌ریختند. او به من توضیح داد که از طرف سازمان خود مأمور کارکردن با این "آمریکایی‌های دوستدار ایران" است. (قیافۀ رالف شانمن و بابک زهرایی از جلو نظرم دور نمی‌شد!)

چندی بعد مرا برای ایراد سخنرانی برای "آمریکایی‌های ایران‌دوست" به واشینگتن دعوت کردند. این که من چه داشتم به این دوستداران مشکوک ایران بگویم مسئله دیگری است و نوار آن سخنرانی هم موجود است، اما نکتۀ جالبی که می‌خواهم بگویم آشناشدن من بود با یکی از آن به قول شما "چهره‌های عجیب‌وغریب!"

یکی، دو ساعت پیش از شروع برنامه، ما را به خانۀ یکی از آن "آمریکایی‌های خوب" بردند که با "دیگران" آشنا بشویم.  صاحبخانه یکی از "ایران‌شناسان فارسی‌دان آمریکایی" بود. جوان کنفدراسیونی در آن جا بود و یک ایرانی دیگر که ظاهراً از روز قبل مهمان آن ایران‌شناس بود و رفتاری عشوه‌آلود داشت و در اتاق‌ها با جوراب می‌گشت و پیدا بود که "خانه خودی" است و هنگامی که ما را به هم معرفی کردند، دهانم از حیرت باز ماند. اسم شریف حضرتش دکتر یزدی بود، کسی که چند بار دیگر حرفش را شنیده بودم و همیشه شیخی قشری و اهل پاکی نجسی ازش در ذهنم ساخته شده بود. این که زن من مجاور ایشان نشسته بود و پس از چند لحظه با نفرت جای خود را عوض کرد آن قدر مرا متعجب نکرد که دریافت این واقعیت که تدارک‌کنندۀ این کنفرانس با شرکت آقای دکتر یزدی (مذهبی؟) و دوستان آمریکایی (سیا؟) و هم‌رزمان رالف شانمن (کیفی؟)، درست همان شاخۀ کنفدراسیون (مائوئیست؟) است!

می‌بینید که چهره‌ها واقعاً عجیب و غریب‌اند و عجیب غریب‌تر از آن‌ها رشته‌های تارعنکبوتی در ظاهر غیرقابل‌تشخیص است که آن‌ها را به یکدیگر می‌پیوندد.» (2)

افرادی نظیر شانمن در جریان انقلاب سال 57 بسیار وارد ایران شدند که زمینه آن نیز از جمله همکاری‌های نهضت آزادی و کنفدراسیون محصلین و دانشجویان با فعالین آمریکایی بود. دکتر کریم سنجابی در کتاب "امیدها و ناامیدی‌ها" خاطرات خواندنی‌ای از ارتباطات طیف مهندس بازرگان با این فعالین دارد «در همین ایام بود که از طرف سازمان حقوق‌دانان بین‌المللی شخصی، به نظرم اگر اشتباه نکنم، بنام ویلیام باتلر وارد ایران شد و در منزل احمد صدر حاج سید جوادی که از رفقای بازرگان است دعوتی از کمیته جمعیت به عمل آمد که در آنجا جمع شدیم. وقتی که بنده در آنجا وارد شدم و دختر آقای مهندس بازرگان مترجم جلسه بود و انگلیسی را با روانی صحبت می‌کرد. متوجه شدم این آقای باتلر در جمع رفقای مهندس بازرگان بیگانه نیست و به‌اصطلاح سلمان منا اهل‌البیت است و با آن‌ها از سوابق و فعالیت مشترکشان صحبت می‌کند. ازآنجا دریافتم که تشکیل این جمعیت ما مرتبط با سوابقی است و با دستگاه‌های خارج هم ارتباط دارد و از آن تاریخ به بعد بنده در این جمعیت طرف‌داران حقوق بشر ایران شرکت نکردم»(3) دکتر سید حسین موسویان از یاران نزدیک دکتر سنجابی در مصاحبه‌ای می‌گوید «دکتر سنجابی در سیاست مخالف هر نوع وابستگی بود» از همین رونیز وزیر خارجه‌ای نبود که آمریکا بتواند با او کار کند. دکتر یزدی و مهندس بازرگان نیز علاقه داشتند خود روابط بین ایران و آمریکا را مدیریت کنند. داماد آقای دکتر یزدی (شهریار روحانی) گزینه معاون نخست وزیر برای سفارت ایران در ایالات متحده است و سفیر منصوب دکتر سنجابی (مهدی حائری یزدی) با کارشکنی مواجه است. سنجابی تعریف می‌کند: «شهریار روحانی با عده‌ای از افراد خود به سفارت ریخت و پرونده‌های سفارت را جمع‌آوری کرده و اموال سفارت را در دست گرفته و روی نقدینه و حساب سفارش‌ها هم دست انداخته بود و افرادی را که کارمند رسمی سفارت بودند، بدون کسب دستور از مرکز از خدمت اخراج می‌کرد. خبر اینها مرتب به ما می‌رسید. من در مقابل این آشفتگی‌ها به امید اینکه بشود جلوی آنها را گرفت حرفی نزدم و اول به آقای دکتر شایگان ـ که از ضعف و بیماری‌اش اطلاعی نداشتم ولی روی سوابق و شخصیتش امیدوار بودم بتواند شخصیتی برجسته و قوی برای نمایندگی ما باشد ـ تلفن و از وی خواهش کردم سفارت ایران را عهده‌دار شود؛ ولی ایشان عذر خواستند و نپذیرفتند. بعد از آن متوجه آقای حائری شدم که فردی تحصیل‌کرده، از روحانیون برجسته و شاگرد آقای خمینی بود و با موافقت آقای خمینی ایشان را به آن سمت منصوب کردم. بعد از اینکه او انتخاب شد آنها آقای علی آگاه و یک نفر دیگر را برای کارشکنی به تهران فرستادند... نمی‌دانم آن شخص دیگر که بود. آنها مرتباً با دکتر یزدی و مهندس بازرگان ارتباط داشتند و با توصیه‌های دکتر یزدی پیش من می‌آمدند و مذاکره می‌کردند. عقیده آقای آگاه این بود که من مقام سفارت را به خود شهریار روحانی واگذار کنم و من حاضر نبودم به جوانی که نمی‌شناسم و از سوابق و احوالش خبر ندارم، چنان مقام مهم و پرمسئولیتی را بدهم... حتی یک روز که در دفتر مهندس بازرگان بودم آنها از واشنگتن به او تلفن و آقای حائری را سست‌ایمان و شراب‌خوار معرفی کردند که باعث آزردگی مهندس بازرگان شد. در این موضوع آقای دکتر یزدی هم که آن موقع همه‌کاره دولت بود، به من تلفن زد و از من خواهش می‌کرد به خواسته‌های آنها توجه کنم که البته زیر بار نمی‌رفتم.»(4)

سنجابی به قول روزنامه اطلاعات شناخته‌شده‌ترین عضو دولت است و آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها او را از زمان دولت مصدق و دادگاه لاهه می‌شناسند و طبیعتی است که این شناخت موجب می‌شود سراغ افرادی بروند که بجای سابقه ستیز با آمریکا از سابقه همکاری با آن‌ها برخوردار باشند.

 دکتر سنجابی در خاطراتش عنوان می‌دارد «سفرای کشورهای شرقی و کشورهای غربی تقریباً هر هفته به دیدن من می‌آمدند. از آن میان فقط سالیوان سفیر آمریکا مستثنی بود که به دیدن من نیامد، جز روزی که برای خداحافظی به وزارت خارجه آمد و کارهای خود را مستقیماً با بازرگان و امیرانتظام و دکتر یزدی انجام می‌داد در مسائل مربوط به سیاست خارجی هم رابطه عمده آن وقت ما با دولت آمریکا بود؛ ولی این روابط از مجرای وزارت خارجه انجام نمی‌گرفت؛ بلکه خود آقای مهندس بازرگان و معاونینش دکتر یزدی و امیرانتظام با سفیر آمریکا سالیوان یا نمایندگانی که از طرف سالیوان به نخست‌وزیری می‌رفتند مسائل را موضوع بحث قرار می‌دادند و وزارت خارجه از جریان آن اطلاع نداشت. این بود که بنده تصمیم به استعفا گرفتم.»(5)

در همین ایام آمریکایی‌ها چهره ناهمگون دیگری را در میان انقلابیون صاحب قدرت شناسایی کرده‌اند، سرهنگ ناصر توکلی! مأمور حذف او رالف شانمن است که با عناوین پر طمطراقی نظیر عضو هیئت اجرایی کمیته آمریکایی حقوق بشر و رئیس دادگاه رسیدگی به جرائم آمریکا در هندو چین به جامعه معرفی می‌شود. مأموریت اصلی شانمن حذف و تخریب امرای ارتش است و مهم‌ترین هدف او نیز سرهنگ ناصر توکلی است که مطبوعات از او به‌عنوان "ریاست ستاد عملیات ارتش ملی" و خودش در کتاب خاطراتش با عنوان "رئیس ستاد انقلاب" از خود یاد می‌کند.


 
روزنامه اطلاعات به تاریخ 3 اسفند 1357 می‌نویسد: «شانمن در یک مصاحبه مدعی شد سرهنگ نصرالله توکلی رئیس ستاد عملیاتی ارتش طی مذاکرات مفصلی با ارائه طرحی به وی گفته است اگر آمریکا و انگلیس از او و دیگر افسران پیشین قابل‌اطمینان و واقع‌بین حمایت کنند در آینده منافع غرب و به‌ویژه این دو کشور را حفظ خواهند کرد و در درازمدت کلیه عناصر چپ رو و حتی مسلمان هیجان‌زده را از میان خواهد برد
.وی به‌موجب یادداشت‌ها و نوارهای ضبط شده از مذاکرات خود با سرهنگ توکلی در دو نوبت قبل از پیروزی انقلاب و بعد از پیروزی ادعا کرد توطئه‌ای علیه انقلاب ایران در شرف وقوع است و سرهنگ توکلی می‌خواهد در موقع مناسب 500 هزار چپ‌گرا را سرکوب کند.

در این مصاحبه که در هتل اینتر کنتینانتال تهران با شرکت خبرنگاران داخلی و خارجی صورت گرفت رالف شانمن گفت: بیش از شش هفته قبل سرهنگ نصرالله توکلی با وی گفتگو کرده تا حمایت ایالات متحده آمریکا را در مورد کنترل ارتش به‌وسیله وی و گروه افسران سابق او به همراه افسران قابل‌اعتماد ارتش شاهنشاهی تأمین کند .وی در پایان با اشاره به تجربیات خود در جاکارتا گفت: من که در سال 1965 در جاکارتا شاهد کودتایی بودم که آمریکائی‌ها تدارک دیدند و نیز نتایج خونین آن را مشاهده کردم  و نیز در سال 1967 که در بولیوی با چه‌گوارا همکاری داشتم نقش ارتش بولیوی و حامیان آمریکایی آن را دیدم. همه از درس‌های شیلی آگاهی داریم. بگذار مردم تضمین کنند که امپریالیسم شانس دیگری در ایران ندارد.

رالف شانمن در پاسخ به سؤال خبرنگار روزنامه اطلاعات که چرا سرهنگ توکلی با شانمن تماس گرفته و از او خواسته است حمایت آمریکا و انگلیس را برای وی جلب کند . جواب درست و قانع‌کننده‌ای ندارد می‌گوید: شاید سرهنگ توکلی باتوجه‌به روابط من با مخالفان رژیم سابق این‌گونه گمان کرده که با مقامات دولتی و رسمی آمریکا نیز در تماس هستم و به این وسیله می‌تواند نظرات خود را به دولت آمریکا القا کند.» پاسخ او مضحک است. آن‌طور که خودش در کنفرانس مطبوعاتی‌اش سرهنگ توکلی را معرفی می‌نماید: «سرهنگ نصر اله توکلی رئیس ستاد عملیاتی ارتش، دستیار اصلی سرلشکر قرنی در اداره مرکزی ارتش. پس از شورش در فورت براک ایالات متحده تحت تعلیم ضدشورش و اطلاعات دیده و از طرف شاه زندانی شده است» چطور شخصی که در آمریکا دوره‌های امنیتی دیده و چنین جایگاهی در ارتش دارد؛ برای مکالمه با آمریکایی‌ها باید مسترد به مثلاً "دبیرکل دادگاه بین‌المللی جرائم جنگی ایالات متحده در هند و چین" شود؟

 اگرچه بنابر تیتر روزنامه اطلاعات در 3 اسفند 57 و روایت استعفای سرهنگ توکلی در کتاب خاطرات اش، وی یک هفته پیش از کنفرانس شانمن یعنی روز جمعه 27 بهمن استعفا خود را به آیت الله خمینی تقدیم می کند؛ با این وجود ادعاهای شانمن ضربه بسیار مهلکی به او می باشد که احتمالا با هدف قطع نفوذ توکلی از ارتش صورت پذیرفته است. سرهنگ توکلی در مصاحبه‌ با روزنامه اطلاعات دلیل استعفای خود را مرتبط با این افشاگری‌ها ندانست و می گوید: «به‌هیچ‌وجه این موضوع که استعفای من با این افشاگری‌ها مرتبط است صحت ندارد، من وقتی دیدم که اختیاری ندارم کنار رفتم؛ چون برای اداره ارتش و خاصه این ارتش ازهم‌پاشیده باید دارای اختیارات بود و چون سرلشکر قرنی به من اختیارات نمی‌داد کنار رفتم.»(6) حقیقتاً این ادعا نیز صحت دارد. خاطرات او، دریادار مدنی و تیمسار ناصر فربد همه حکایت از کارشکنی همکاران قرنی در دوران مسئولیت این امرا دارد.

توکلی در پاسخ به روزنامه اطلاعات می‌گوید: «برخلاف آن چیزی که شانمن ادعا می‌کند من روز جمعه گذشته با او تماس نگرفتم؛ بلکه خود او نیمه‌شب چهارشنبه ساعت یک تلفن کرد و مثل همیشه از من وقت ملاقات خواست که تأکید کردم به‌هیچ‌وجه مایل نیستم با ایشان ملاقات و صحبت کنم... اعضای خانواده من شاهد هستند که بعد از تلفن‌های مکرر به او گفتم من به‌عنوان یک افسر ملی با شما صحبتی ندارم، چرا که می‌دانستم او آدم مشکوکی است و احتمالاً از طرف سیا مأمور شده است در انقلاب شکوهمند ما خرابکاری کند. سرهنگ توکلی در ادامه با برشمردن ویژگی‌های لازم برای فرماندهی ارتش گفت: فرمانده این ارتش باید شخص قاطع و مصممی باشد و سوابق مبارزات ملی و ضد رژیمی داشته باشد . وی باید متدین باشد و مؤمن به رهبر انقلاب امام خمینی باشد. این فرمانده باید دانش وسیع سیاسی داشته باشد و ازآنجاکه ضدانقلاب و سیا این صفات را در من دید دست به خراب‌کردن من زد.»(7)

در اینجا بررسی مصاحبه‌ای از فردی به نام سرهنگ حسنعلی فروزان (از عوامل نزدیک به قرنی) نیز ارزش بررسی دارد. وی می‌گوید «در روز بیست و سوم بهمن تقریباً هم‌زمان با شروع مسئولیت شهید قرنی، ما هم وارد ستاد کل ارتش شده و متوجه شدیم که اطراف ایشان را افسران نامطلوبی از جمله سرهنگ توکلی، آهنچی، ایران‌نژاد، فربد و چند نفر دیگر احاطه کرده‌اند و خود را کمیته نظامی انقلاب معرفی می‌کنند. حتی صداوسیما هم که در آن موقع با آن‌ها همسو بود، این عنوان را برایشان تبلیغ کرده بود، درحالی‌که نه چنین صلاحیتی داشتند و نه حکم و مأموریتی به آن‌ها داده شده بود. من و دوستانم با صبر و حوصله، این کمیته قلابی را از صحنه بیرون کردیم. سرهنگ توکلی می‌خواست تیمسار قرنی را که مدت‌ها از ارتش دور بود، در چنگ خود بگیرد و مرتباً القا می‌کرد که من باید معاون رئیس ستاد یا فرمانده نیروی زمینی باشم و مترصد فرصتی بود که اهداف خود را که با مصلحت انقلاب همگن نبود، عملی کند که من نگذاشتم و ترفند‌های او و همدستانش را خنثی کردم. بازرگان انسانی سالم، اما ساده‌اندیش بود و اطراف او را افراد ناصالحی گرفته بودند و نظرات خود را به او تحمیل می‌کردند. انتصاب ناصر فربد هم از جمله همین تحمیل نظر‌ها بود. آن‌ها می‌خواستند قرنی نباشد. بهتر بگویم آن‌ها شهید قرنی را تحمل نکردند، چون شهید قرنی سوای صداقتش، خیلی هم قاطع بود و به انقلاب هم خیلی علاقه داشت.»(8) این مصاحبه و تأکید فروزان بر اینکه من ترفندهای توکلی را خنثی کردم و نگذاشتم، درحالی‌که توکلی یک هفته پیش از کنفرانس شانمن استعفا می‌دهد؛ نشان‌دهنده یک همکاری یا حداقل همسویی عواملی در ارتش با شانمن برای حذف سرهنگ توکلی است؛ چرا که هر دو معتقدند توکلی مترصد فرصتی بود که اهداف خود را که با مصلحت انقلاب همگن نبود، عملی کند. شانمن مدعی است که در روز 15 بهمن با توکلی صحبت کرده و اسناد ویکی‌لیکس نشان می‌دهد قرنی یک روز پس از این تاریخ  میزبان مقامات سفارت آمریکا بوده تا همین حرف‌های منتصب به توکلی را به آن‌ها بزند؛ بنابراین اگر دیداری هم بین شانمن و توکلی صورت‌گرفته باشد؛ به‌احتمال بسیار زیاد بااطلاع و هماهنگی قرنی انجام‌گرفته است. مگر می‌توان پذیرفت که قرنی از کارهای معاون خود که از سال‌ها پیش از وقوع انقلاب در همکاری با یکدیگر قرار داشته‌اند؛ بی‌خبر باشد. البته همانطور که پیشتر نیز ذکر شد و حتی در روزنامه اطلاعات نیز درج و از شانمن در مورد آن سوال می شود؛ تفاوت سطح و جایگاه توکلی و شانمن است؛ قطعا توکلی برای ارتباط با آمریکایی ها از اختیار عمل و گزینه های بسیار بسیار مهمتر و در دسترس تری از شانمن برخوردار بوده است. اما این نکته که پس از معرکه شانمن کوچک‌ترین دفاعی از جانب قرنی از سرهنگ توکلی در فضای رسانه‌ها دیده نمی‌شود؛ نشان‌دهنده استقبال قرنی از حذف توکلی است.

توکلی در حالی به تلاش برای جلب حمایت آمریکایی‌ها و حذف چپ‌ها متهم می‌شود که یکی از اختلافات قرنی با بازرگان ممانعت دولت از سرکوب کردستان و چپی‌ها است. اگرچه قرنی توسط بازرگان از کار برکنار می‌گردد؛ اما نزدیکان قرنی مدعی استعفا او هستند؛ در بخشی از استعفانامه منتصب به وی آمده است «... دولت بدون مشورت با ارتش و آگاه‌ترین مرجع ارزیابی کردستان، نمایندگانی را به آنجا می‌فرستد که با ورود آن‌ها و اولین سخن‌پراکنی که می‌کنند مردم را به پادگان مهاباد ریخته و غارت می‌کنند و در جلوی همین هیئت فرمانده پادگان را گلوله‌باران می‌کنند.»(9) روابط قرنی با آمریکایی‌ها مسبوق به سابقه است بااین‌حال شانمن در طول اقامتش از هر نظامی ای بدگویی کرده و آن‌ها را به آمریکا منتصب می‌گرداند الا قرنی، نظامی ای که در کودتای آمریکایی - انگلیسی 28 مرداد شرکت کرده و 4 سال بعد به درجه سرلشکری نائل اما کمتر از یک سال بعد در تیرماه ۱۳۳۷ در پی کشف طرح کودتا علیه شاه دستگیر و پس از محاکمه و سه سال زندان از ارتش اخراج می‌شود. سرهنگ زمانی آجودان قرنی می‌گوید: «زمانی که سایرس ونس (Cyrus Vance)؛ وزیر وقت امور خارجه آمریکا به ایران آمد هنوز ساواک تشکیل نشده بود و تیمسار قرنی رئیس رکن دو ارتش و همه‌کاره امنیت کشور به‌حساب می‌آمد. یک روز آقای قرنی، وزیر خارجه آمریکا را سوار ماشین می‌کند و او را به جنوب شهر تهران می‌برد و می‌گوید: شما فکر نکنید حرف‌هایی که شاه و دیگران در مورد آبادانی مملکت می‌زنند درست است. اخباری را که در مورد بهبود زندگی مردم می‌دهند اصلاً درست نیست. واقعیت و حال‌وروز این مملکت، همین اوضاع افتضاح و آشفته‌ای است که از فقر و محرومیت مردم مشاهده می‌کنید. شاه به شکلی از این قضیه باخبر می‌شود و از این کار قرنی کینه به دل‌گرفته و به دنبال فرصت می‌گردد»(10)

اسناد ویکی‌لیکس نشان می‌دهد قرنی در ایام انقلاب در تماس با آمریکایی‌ها قرار داشته است. در جلسه‌ای که به درخواست قرنی در بعدازظهر دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۵۷ (شش روز پیش از پیروزی انقلاب) برگزار شده وی به جورج لمبراکیس، رئیس بخش سیاسی سفارت گفته بود: «هواداران خمینی می‌دانند که سیاست حقوق بشر پرزیدنت کارتر مسبب سرنگونی موفقیت‌آمیز حکومت شاه بوده. خمینی هم ته قلبش این موضوع را درک می‌کند. روابط خوب با آمریکا آرزوی اوست اما نقش رهبری‌اش ایجاب می‌کند که تاکتیکی علیه آمریکا شعار بدهد.»(11) تاریخ گفتگو درست یک روز بعد از تاریخ ادعایی شانمن در باره مصاحبه با توکلی پیش از انقلاب است. اینکه شانمن بر علیه قرنی که به علت ارتباطش با آمریکا و تلاش برای کودتا خلع درجه شده صحبت نمی‌کند اما بر علیه سرهنگ توکلی که تنها یک هفته پیش از کنفرانس شانمن، از تصرف صفارت آمریکا توسط چپی‌ها جلوگیری می‌نماید دست به اصطلاحاً افشاگری می‌زند؛ حکایت از اطمینان آمریکا به قرنی و مخالفتش با توکلی دارد. توکلی در دوران دولت مصدق از نظامیان منصوب دولت و از مقاومت‌کنندگان در برابر کودتا است. رابطه او با قرنی چیزی شبیه به رابطه سنجابی با بازرگان است. او از نگاه آمریکا عنصر مطلوبی نیست. رفتارش پس از انقلاب نیز خواسته یا ناخواسته در تقابل با اهداف احتمالی آمریکا قرار دارد. اینکه "سیا" زیر پای فردی را که حافظ امنیت سفارت آمریکا و جان کارکنانش بوده را  خالی می‌کند؛ بسیار عجیب است! یا شانمن جاسوس نبوده و واقعاً به‌عنوان یک فعال حقوق بشر در حال کمک به انقلاب ایران بوده است و دراین‌بین از ارتباطات قرنی با سفارت آمریکا بی‌خبر و تنها پس از تماس با توکلی دست تصمیم به افشاگری گرفته یا آنکه اظهارات شانمن در مورد توکلی و ادعای توطئه بر علیه انقلاب توسط نظامیان کذب بوده و درحقیقت توکلی مطالب مورد ادعای شانمن را به زبان نیاورده است. در جاسوس بودن شانمن شکی نیست و تنها مطبوعات ایرانی در سال 57 و هنگام اخراجش از ایران با این عنوان از او یاد نمی‌کنند؛ در مقاله تحقیقی ای که با عنوان "الگوی ایران" در نشریه گزارش ملی منتشر شده و قسمت‌هایی از آن نیز در نشریه آبی گزارش خارجی مجله اکونومیست بازنشر شده است؛ به چگونگی نقش رالف شانمن برای عملیات تخریبی از درون نهضت انقلاب سال 57 اشاره شده و پیتر شیلز نویسنده مقاله نقش شانمن را در چارچوب استراتژی جهانی جدید جاسوسی آمریکا نقش مکارانه، آزارگرانه، و نوعی دیگر از «عذاب اختفا» برمی‌شمرد که نمونه‌های شوم و هولناکی از آن تکنیک در اندونزی و شیلی نیز به کار گرفته شده است.

سرهنگ توکلی در گفتگو با روزنامه اطلاعات این‌گونه از خود دفاع می‌کند: «ادعای شانمن در مورد اینکه من و گروهی دیگر از نظامیان مؤمن به انقلاب تضمین‌کننده منافع آمریکا و انگلیس هستیم کذب محض است اگر من چنین حرف‌هایی زده بودم بدون شک آمریکائی‌ها خیلی استقبال می‌کردند و لابد به من کمک هم می‌نمودند که بر کارها مسلط شوم. شکل کار یعنی ترتیب مصاحبه مطبوعاتی برای آقای شانمن و صرف هزینه زیاد نشان‌دهنده آن است که ضدانقلاب با کمک عوامل خارجی در صدد ضربه‌زدن به انقلاب است.»(12) اگر دفاعیات سرهنگ توکلی را بپذیریم؛ تئوری دست‌داشتن آمریکا در تسخیر سفارت سفارتش قوت می‌گیرد. سرهنگ توکلی در خاطراتش با عنوان «آخرین سقوط آریاها» در شرح ملاقات خود با آیت‌الله خمینی می‌نویسد: «حادثه حمله روز 25 بهمن به سفارت آمريكـا، قطعـاً بـه عرضـتان رسانده شده. ولي چيزي كه بايـد از نظـر اهميـت بـه عرضـتان برسـد، آن اسـت كـه اگـر گروگان‌گیری و حمله به سفارت كارش بالا می‌کشید و آمريكـا ناچـار بـه مداخلـة نظـامي می‌شد، در آن صورت، احتمال تعرض و حمله شوروي هم كم نبود و به ايشان اطلاع دادم كه سرتيپ روسي، وابستة نظامي شوروي هم همـان روز ضـمن اشاره‌به‌نزدیک شدن ناوهاي جنگي آمريكا بـه سـواحل خلیج‌فارس، بـه طـور ضـمني و تلويحي احتمال واكنش شوروي و دخالت آنها را رسماً به اطلاع ستاد رسانده بود. به ایشان عرض کردم: توجـه داشـته باشـيد كـه همـه قراردادهاي مربوط به همکاری‌های نظامي و تداركاتي و پشتيباني ما با آمريكا از بين رفته و لغو شده‌اند و اين در حالی است كه از دو دهه قبل خطر حمله عراق به ايران روزبه‌روز افزايش پيدا كرده و ارتش عراق تا خرخره به‌وسیله شوروي و بعضي از كشورهاي اروپـاي شـرقي و حتي غربي مسلح شده است و مستشاران نظامي روس در ارتش عراق فعال‌اند و آن را مجهـز می‌کنند. مقامات دولت عراق از حدود 10 سال قبل با دولت اتحاد جمـاهير شـوروي يـك پيمان نظامي دوجانبه و متقابل امضا کرده‌اند و همه گمان می‌کنند ايـن بـار ممكـن اسـت شوروي تهاجم به ايران را از راه عراق شروع كند. حملـه قریب‌الوقوع عـراق بزرگ‌ترین مسئله دفاعي ديروز و امروز ايران است. استدعا دارم امر بفرماييد هرچه زودتر جلو انهـدام بيشتر ارتش را بگيرند و خرابی‌ها متوقف شود. حمله عـراق بـه ايـران، در واقـع بـه منزلـه تهاجم مشترك شوروي و عراق تلقي می‌شود.»(13)

آمریکا یک هفته پس از جلوگیری از تسخیر سفارتش در ایران، عامل این کار را توسط یک مأمور سازمان سیا ترور شخصیتی می کند تا ضمن ازبین‌بردن مزاحمت‌های وی برای تیمسار قرنی، در حقیقت فضای لازم برای حمله مجدد به سفارت آمریکا را مهیا می‌گرداند. روزنامه جوان در گفتگو با یک کارشناس امنیتی می‌نویسد «امروز در دانشگاه‌های امنیتی آمریکا و سیستم‌های اطلاعاتی غرب یکی از مباحثی که تدریس می‌شود، یکی از شگردهای بازپس‌گیری یک کشور مستعمره پس از سقوط این است که به عوامل خود در آن کشور دستور می‌دهند به سفارتخانه کشور استعمارگر حمله کنند و آن را در تسخیر خود قرار دهند و با این استدلال که سفارتخانه‌ها بخشی از خاک کشور استعمارگر است، با لشکرکشی به کشور موردنظر، نظام استعمارگر را مجدداً مستقر کنند. واقعه طبس، کودتای نوژه و... در راستای همین استراتژی آمریکا بود»(14)


شانمن امروز کجاست و چه‌کار می‌کند؟

اگرچه سرنوشت سرهنگ توکلی به علت فعالیت‌های سیاسی خود پس از انقلاب، بازداشت بود و زندان و محرومیت حتی از چاپ خاطراتش اما رالف شانمن سرنوشت متفاوتی پیدا کرد. شانمن در سال‌های اخیر نه به‌عنوان یک جاسوس در خدمت آمریکا و اسرائیل که در قامت نويسنده و مفسر با شبکه پرس تی‌وی مصاحبه کرده و حرف‌هایی می‌زند که هوش از سر مقامات سیما می‌برد. "امریکا برای فروش سلاح اسلام‌هراسی را ترویج می‌دهد" یا "بندر بن سلطان در سناریوی حمله نظامی علیه برنامه انرژی هسته‌ای ایران با اسرائیل همدست شده است" کدهایی هستند که شانمن به رسانه‌های ایرانی می‌دهد و آن‌ها روی هوا می‌زنند!

محمد فتحی زاد اسفندماه 1401

منابع:

1-     گفتگوی غلامحسین ساعدی با ضیاء صدقی، پنجم آوریل ۱۹۸۴ پاریس-فرانسه (نوار سوم)

2-     تهران مصور تاریخ 28 بهمن 1358

3-     امید ها و ناامیدی ها ص۲۸۴ و ۲۸۵

4-     امید ها و نامیدی ها ص ۳۵۴و ۳۵۵

5-     امید ها و نامیدی ها ص 329

6-     روزنامه اطلاعات به تاریخ 3 اسفند 1357

7-     همان

8-     روزنامه جوان ۰۳ خرداد ۱۳۹۹

9-     ایسنا 3 اردیبهشت 1401 کد خبر: 1401020200799

10-  مشرق ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵ - ۲۳:۳۱ کد خبر: 561258

11-  تاریخ ایرانی 23 اسفند 1395 کد: 5771

12- روزنامه اطلاعات به تاریخ 3 اسفند 1357

13- آخرین سقوط آریاها ص 766

14- وطن امروز به تاریخ 2 تیر 1389

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

کارمندان دولت عامل اصلی عقب ماندن دستمزدها از جریان تورم

همه ساله با نزدیک‌شدن به پایان آبان و ابتدای آذر جلسات شورای‌عالی کار با شرکت اصطلاحاً نمایندگان کارگری، نماینده کارفرمایان و همچنین نماین...