۱۴۰۰ تیر ۱۲, شنبه

روایت یک انقلاب از زبان مردی که به قدرت پشت پا می زد!

پیشگفتار

از جمله موضوعات پر اهمیت و مناقشه‌برانگیز در تاریخ معاصر و انقلاب بهمن ۱۳۵۷ فعالیتهای جبهه ملی ایران به رهبری دکتر کریم سنجابی و ایفای نقش بازیگرانی نظیر دکتر شاپور بختیار، داریوش فروهر، دکتر مهدی آذر، دریادار احمد مدنی، ابوالفضل قاسمی و سایر فعالینی است که هرقدر نام ببریم و بشماریم بازهم نامی از قلم خواهد افتاد. به بهانه فرارسیدن تیرماه و سالروز درگذشت دکتر سنجابی بر آن شدیم تا از دریچه نگاه این سیاستمدار پرنفوذ و مؤثر تاریخ معاصر، به جریان شکل گیری انقلاب 57 و دوران گذار از رژیم پهلوی بنگریم.

نامه سه امضایی

 آغاز دور چهارم فعالیتهای جبهه ملی ایران به تاریخ ۲۲ خرداد ۱۳۵۶ با انتشار نامه ای با امضاء کریم سنجابی، داریوش فروهر و شاپور بختیار خطاب به شاه که به نامه سه امضایی شهرت یافت، باز می گردد. نویسندگان این نامه ضمن تأکید بر «وظیفه ملی و دینی در برابر خدا و خلق خدا با توجه به اینکه در مقامات پارلمانی و قضائی و دولتی کشور کسی را که صاحب تشخیص و تصمیم بوده، مسئولیت و مأموریتی غیر از پیروی از منویات ملوکانه داشته باشد، نمی‌شناسیم» . کمتر از دو سال قبل از پیروزی انقلاب به شاه هشدار داده و اعلام میدارند که «تنها راه بازگشت و رشد ایمان و شخصیت فردی و همکاری ملی و خلاصی از تنگناها و دشواری‌هایی که آینده ایران را تهدید می‌کند ترک حکومت استبدادی، تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیاء حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان و تبعیدشدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند.»

  این نامه که تصویری از یک حکومت مستقل و دموکرات ترسیم میکند؛ از مهمترین حرکتهای نهضت ملی در دوران شاه است. خود دکتر سنجابی در این رابطه در خاطراتش میگوید: «ما آن نامه سرگشاده را تکثیر کردیم و نسخه اصلی آن را به دربار فرستادیم. این نامه انتشار فوقالعاده وسیعی را در داخل مملکت پیدا کرد... و مسلم بود که اثر سخت و ناگواری بر دربار و درباریان داشته است. برای اینکه چند روزی از آن نگذشته بود که در خانه من و در خانه داریوش فروهر و دو نفر دیگر هم که باید اینجا اسم ببرم یعنی آقای مهندس بازرگان و مهندس مقدم مراغهای در یک شب بمب‌گذاری کردند. ساعت در حدود نیم بعد از نصف شب بود ما هنوز نخوابیده بودیم که صدای کوچک چاشنی و بلافاصله انفجار بمب را شنیدیم که در خانه و قسمتی از دیوار را منفجر کرد» (امیدها و ناامیدیها ص 282) 

نامه دکتر بختیار به آیت‌الله خمینی پس از نامه سه امضایی

حدود دو ماه پس از انتشار این اعلامیه، بنا به نامه ای که هم تصویر آن موجود است و هم خود دکتر بختیار در خاطراتش وجود آن را تصدیق می نماید، ایشان از آیت‌الله خمینی درخواست هدایت و راهنمایی نموده و خطاب به ایشان می نویسد:

«حضرت آیت الله خمینی دامت برکاته؛ خاطر مبارک شاید از انتشار اعلامیه مورخ ۲۲ خرداد ۵۶ که با امضای اینجانب و آقایان دکتر کریم سنجابی و داریوش فروهر در تهران انتشار یافته است اطلاع حاصل فرموده اید. ما در مقابل خلق و خدا بیان این حقایق را ادای وظیفه ملی و دینی خود دانسته ایم و اوضاع کشور را همانطور که هست به گوش هموطنان خود و دنیای خارج رساندیم. در این ایام که برای چند روز اقامت در فرانسه بودم با دوستان و همفکران خود تبادل نظر کردم و اکنون به وسیله دوست مبارز خود آقای ابوالحسن بنی صدر این عریضه را به حضور آن حضرت تقدیم می دارد. عطف نظر به گذشته و سوابق امضاء‌کنندگان نامه ی مذکور خواستم استدعا نمایم که به منظور وسعت بخشیدن به مبارزات و ایجاد هماهنگی بیشتر بین افراد ملت مسلمان در صورتی که مقتضی بدانید به هر نحو که صلاح باشد ما را در این راه خیر، هدایت و حمایت فرمائید. با سلام و تهیت [تحیت]، ارادتمند شاپور بختیار هفتم شهریور ماه ۵۶» 

 این نامه در حقیقت نخستین تلاش برای ایجاد اتحاد میان ملّیون و آقای خمینی است که دکتر بختیار بدون هماهنگی و مشورت با هم قطارانش در جبهه ملی ایران و بطور پنهانی، آن را برای آیت‌الله خمینی ارسال کردند! 

شروع فعالیت‌های روحانیت و گردهمایی جبهه ملی ایران در کاروانسرا سنگی

از این پس به موازات متشکل تر شدن ملّیون کم کم فعالیتهای روحانیت نیز شتاب بیشتری به خود می گیرد! دکتر سنجابی در خاطراتش می گوید: «بنده به نظرم می آید تا یکی دو ماه بعد از آنکه فعالیت های جبهه ملی آغاز شده بود اثری از تظاهرات علنی روحانیون نبود، فقط از زمانی که آن مقاله علیه آقای خمینی منتشر شد [مقاله احمد رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات به تاریخ ۱۷ دی ۱۳۵۷] تظاهرات از جانب آن‌ها شدیدتر و متشکلتر گردید. پیش از آن به‌ وسیله جبهه ملی اجتماعات و تظاهرات متعددی ولی در سطح محدود و آرامتر صورت گرفته بود. از آن جمله یک روز در محلی به‌نام کاروانسرا سنگی خارج از محدوده شهر دعوت به اجتماع شده بود و در حدود چند هزار نفری در آن شرکت کرده بودند، چماق‌داران از پیش تعلیم شده با اتوبوس‌های دولتی بر سر این مردم میریزند و همه را مضروب و مجروح میکنند. آن روز اتفاقاً به علت کسالتی که داشتم در آن اجتماع نبودم... روز عید فطر [عید قربان درست است] بود و عده کثیری را مجروح کردند و سر و دست شکستند از آن جمله به دکتر بختیار و مهندس حسیبی صدمه وارد آمد که بنده در بیمارستان به دیدنش رفتم. بعد از حادثه جمعه سیاه اعلامیه های آقای خمینی و روحانیون دیگر مداوماً ادامه داشت و ما هم با روحانیون مرتبط بودیم» (امیدها و ناامیدیها ص 289-290)

اعلامیه دکتر سنجابی نقطه اوج فعالیت‌های انقلابی

 این فعالیتها و ارتباطات به طور مستمر ادامه می یابد. تا آنکه همزمانی حضور دکتر ســنجابی و آیت الله خمینــی در آبان ۱۳۵۸ در 4 پاریــس منجر به مالقات این دو و صدور بیانیه 3 مادهای میگــردد. دو ماه پیش از این دیدار دبیرخانه بینالمللی سوسیالیستها از دکتر سنجابی جهت شرکت در کنگره بینالملل سوسیالیستها در کانادا دعوت میکند، در این مقطع آقای خمینی همچنان مقیم نجف است.

دکتر سنجابی در این رابطه در کتاب «جبهه ملی ایران سخن می‌گوید» [دوم آذر ۱۳۵۹]، می‌نویسند: «در اواسط شهریور 1357 دبیرخانه بین‌الملل سوسیالیست‌هـا از اینجانب که در آن زمـان دبیر هیأت اجـرائی جـبهه ملی ایران بـودم، دعـوت بـه عـمل آورد تـا در کنگره بین‌الملل سوسیالیست‌ها که در نیمه دوم آبانماه هـمان سـال در کانادا تشکیل می شد، شرکت کنم. نـظر بـه اینکه شـرکت در یک مجـمع بـزرگ جـهانی که از نـظر سیاسی اهمیت بسیاري داشـت این امکان را بـه دسـت می‌داد، تـا بـا ایراد سخنرانی در این مجمع و بعضی شهرهاي مهمی که در مسیر مسافرت قـرارداشت، فـجایع رژیم شـاه را بـه اطـلاع جهانیان بـرسانـم و عـلت قیام مـردم و هـدف‌هـاي مبارزات مـردم میهن خـود را بـراي افکار عـمومی جـهان تشـریح نـمایم. این دعـوت را پـذیرفتم و در هـمان تـاریخ قـبولی خـود را بـه دبیرخانـه بین‌الملل سوسیالیست‌ها اطلاع دادم. در این اَثـنا یعنی از روز شـنبه اول [/اوائل] مهرماه 1357 مـقامـات دولـت عـراق مـنزل حـضرت آیت‌االله العظمی خـمینی را در نـجف اشـرف مـحاصـره کرده ... پـس از چـند روز معظم‌له را مجبور کردند خاك عراق را تـرك نـمایند و ایشان الزاماً راهی فرانسه شده و در پاریس اقامت گزیدند. وقتی اینجـانـب در اوایل آبان‌ماه 1357 طـبق بـرنـامـه قبلی عـازم فـرانـسه گـردیدم، مـوقـع را بـراي دیدار و مـذاکره بـا حـضرت آیت‌الله خـمینی مـغتنم شـمردم و تصمیم گـرفـتم مـدت بیشتري در پـاریس اقـامـت نـمایم. مـقارن آنزمـان «دیوید اوئن» وزیر خارجه وقـت انگلسـتان در سخنرانی خـود در مجـلس انگلیس از محـمدرضـا شـاه مـعدوم تجـلیل کرد و مـوضـع او را تـأیید نـمود. اینجـانـب در پـاریس بـه سـخنان دکتر اوئـن اعـتراض کردم و بـه عـلت آنکه وزیر خـارجـه انگلسـتان از اعـضاء و شـرکت‌کنندگـان کنگره سوسیالیست‌هـا بـود، بـه عـنوان اعـتراض بـه نـامـبرده و مـخالـفت بـا شـرکت او در این کنگره از مـسافـرت بـه کانـادا و حـضور در جـلسات کنگره سـوسیالیست‌هـا خـودداري کردم. عـلت دیگري که اینجانـب را از ادامـه مـسافـرت و شـرکت در آن کنگره مـنصرف کرد، مـوقعیتی بـود که در شهر پاریس براي انعکاس عقاید و نظرات مربوط به انقلاب ایران به وجود آمده بود. اینجانـب تشخیص دادم که هـرگـاه نـقطه نـظرهـا و سـخنانی را که بـنا بـود در کنگره سـوسیالیست هـا بیان کنم، در پـاریس بـه صـورت اعـلامیه و مـصاحـبه مـطبوعـاتی ایراد نـمایم، داراي اثـراتی صـد چـندان بیشتر از کنگره سـوسیالیست‌هـا خـواهـد گـردید و بـا تـوجـه بـه اوج مـبارزات مـلّت و حـساسیت فـوق‌الـعادهاي که در آنروزهـا میهن مـا بـا آن مـواجـه بـود، زودتـر می تـوانسـتم بـه تهـران، بسـتر اصلی مـبارزات خـونین وطـن، بـازگـردم.» (جبهه ملی سخن می‌گوید، ص 14-15)

 ایشان در پاسخ به برخی ادعا و شائبه‌های ایجاد شده از جانب دکتر بختیار در رابطه با این سفر در خاطراتشان عنوان می دارند «وقتی که بنده از دعوت جامعه سوسیالیستها مستحضر شدم از لحاظ سیاسی مصلحت دیدم که آن را قبول کنم. اخیراً ملاحظه کردم که آقای دکتر بختیار در کتاب خود به‌ نام یکرنگی نوشته است که دعوت از جبهه ملی شده بود و ما آقای دکتر سنجابی را به عنوان نماینده انتخاب کردیم که به آنجا برود. به هیچ‌وجه چنین چیزی نیست، به هیچ‌وجه انتخابی در اینباره در شورای جبهه ملی صورت نگرفت و دعوت به نام شخص من آمده بود و احدی نسبت به آن ایرادی نداشت و باز در آن کتاب نوشته است که ما به ایشان گفته بودیم که با خمینی ارتباط پیدا نکند. این مطلب هم مطلقاً دروغ محض و جعل صد در صد است. نه کسی میتوانست چنین دستوری بدهد و نه مصلحت بود که چنین صحبتی بشود. موقعی که دعوت از بنده شده بود خمینی هنوز به پاریس نیامده بود... اینکه آقای شاهپور بختیار در کتاب خود نوشته است که ما دستور ملاقات با خمینی را نداده بودیم اولاً دستوری در بین نبوده و ثانیاً کسی نمی توانست چنین دستوری بدهد و ثالثاً احدی از همکاران ما با آن مخالف نبود، بلکه ملاقات با ایشان جز برنامه من بود و همه دوستان نیز از آن خبر داشتند. » (امیدها و ناامیدیها ص 291-292)

اعتبار تشکیلاتی اعلامیه دکتر سنجابی

  دکتر عبدالکریم انواری (دبیر شورای مرکزی جبهه ملی چهارم) نیز با تصدیق اظهارات ایشان در کتاب خاطرات خود می نویسد: «در این سالها مرتباً گفته شده است دکتر سنجابی بدون موافقت جبهه ملّی به پاریس رفت. این فقط مبتنی بر غرض یا ناآگاهی است. به عنوان نمونه باید توضیح دهم كه شخصاً ناظر بودم كه دکتر عبدالرحمن برومند، عضو هیئت اجراییه جبهه ملی كه از بركت فروش زمینهای شاهین شهر اصفهان وضع مالی مساعدی داشت، دو روز قبل از عزیمت سنجابی به پاریس در اطاق نشیمن خانه پاكتی به دست سنجابی داد و گفت: «پنجاه هزار تومان در این پاکت است كه شما ارز بخرید و در پاریس در هتلی كه مناسب شأن رهبر جبهه ملی باشد اقامت كنید» (تلاش برای استقلال ص 237) 

در طی این مسافرت و دیدار با آقای خمینی، دکتر سنجابی اقدام به تهیه بیانیه ای 3 مادهای می نماید که پس از ارسال برای آیت‌الله خمینی و تائید ایشان توسط دکتر سنجابی به تاریخ 14 آبان 1357 بدین شرح انتشار می یابد:

«۱ - سلطنت كنونی ایران با نقض مداوم قوانین اساسی و اعمال ظلم و ستم و ترویج فساد و تسلیم در برابر سیاست های بیگانه فاقد پایگاه قانونی و شرعی است.

۲- جنبش ملی اسلامی ایران، با وجود بقای نظام سلطنتی غیرقانونی، با هیچ ترکیب حكومتی موافقت نخواهد كرد. 

۳- نظام حكومت ملی ایران باید بر اساس موازین اسلامی و دمكراسی و استقلال به وسیله مراجعه به آرا عمومی تعیین گردد».

دکتر سنجابی با بازگشت از فرانسه بلافاصله کنفرانسی مطبوعاتی در منزل خود تشکیل می دهد تا در تهران و در مقابل دوربین خبرنگاران قرار گیرد و به قرائت بیانیه سه ماده ای بپردازد، اما پیشتر حکم توقیف ایشان توسط فرمانداری نظامی صادر شده بود. بعدها که نوار گفت‌وگوی تلفنی دکتر امینی و شاه منتشر شد، نشان داد که شاه نسبت به این بیانیه شدیدا حساس شده و بیانیه را در تضاد با کیان سلطنت دانسته است (نوار گفت‌وگوی شاه و علی امینی – سایت تاریخ ایرانی). دکتر سنجابی در خاطرات خود در این رابطه عنوان میدارند: «فردای آن روز (بازگشت از پاریس)... جمع کثیری از دوستان و رفقای ما و از آن جمله داریوش فروهر و دکتر بختیار هم آنجا بودند. آقای دکتر بختیار و یا دیگری از همکاران جبهه ملی یک کلام در مخالفت با اعلامیه من اظهار نکرده و همه آنها در آن مصاحبه حضور داشتند. علاوه بر رفقای جبهه ملی شاید قریب صد نفر روزنامه‌نگار از همه کشورها به منزل من آمده بودند... با داریوش فروهر و دکتر بختیار و رفقای دیگر مشغول بودیم و متن مطالبی را که باید برای خبرنگاران قرائت بکنیم می نوشتم... در این بین جمعی از افسران و مأمورین حکومت نظامی وارد حیاط شدند که در رأس آنها سپهبدی بود بنام رحیمی لاریجانی... سپهبد رحیمی خشک و خشن با من آغاز صحبت کرد. اعلامیه سه مادهای پاریس را نشان داد و پرسید اعلامیه شماست؟ گفتم بله. گفت شما آن را تأیید می کنید؟ گفتم بله. گفت، شما مخالف سلطنت هستید و ما وظیفه داریم که شما را توقیف کنیم. داریوش فروهر اعتراضی کرد و سپهبد به او گفت، شما هم توقیف هستید. دکتر بختیار هم همانجا با ما بود ولی با او کاری نداشتند... از آنجا (زندانی در خیابان امیریه) ما را بردند به عمارتی در شمیران. ملاقات با خانواده را هم به ما اجازه دادند. و مجموعاً مدت یک ماه محترماً آنجا بودیم. خانم و فرزندان هر چند روز یکبار بدیدن ما می آمدند. دو بار یا سه بار هم دکتر بختیار آمد و از جریانات و اقداماتی که کرده بود ما را خبردار می ساخت.

س- [بختیار] هنوز تا آن زمان که می آمد آنجا هیچوقت ایرادی ایشان به آن اعلامیه سه ماده ای نمی گرفت؟

ج- مطلقاً و ابداً و اصلاً…

س- پس این مسئله این جور که ایشان نوشتند که بعد از اینکه شما برگشتید شما را مورد مواخذه قرار دادند و از شما پرسیدند که شما حق نداشتید چنین کاری بکنید، شما نمایندگی از طرف شورا نداشتید و شما فرمودید که من خیال کردم که نماینده شورا بودم. اینها به هیچ وجه صحت ندارد.

ج- تمام من البدو الی الختم کلمه به کلمه و حرف به حرف مجعول و عاری از حقیقت است. " (امیدها و نا امیدیها ص 301-302)

تأیید رسمی دکتر بختیار بر اعلامیه دکتر سنجابی

مراجعه به خاطرات دکتر انواری و اسنادی که ایشان در کتاب خود جمع آوری کرده اند روایت دکتر سنجابی را تأیید می نماید. مطابق خاطرات و اسناد و استدلالات ایشان در خصوص این مناقشه:

«مدت یك ربع قرن است كه سلطنت‌طلبان و به همراهی آن‌ها متأسفانه طرفداران دکتر بختیار این بیانیه را تبدیل به چماق كرده بر سر جبهه ملی و دکتر سنجابی می‌کوبند كه: «جبهه ملی تسلیم شد. كه جبهه ملی میدان را به یكه‌تازی مذهبی ها واگذاشت» و مسائل غیرواقع بینانه‌ ای از این دست. این بیانیه چه از نظر حقوقی و چه از نظر عملی و سیاسی به اعتقاد نگارنده هیچ‌گونه نقطه ضعفی ندارد: 

الف – آیا سلطنت محمدرضا شاه قوانین اساسی ایران را مداوماً نقض نكرده بود؟ آیا اعمال ظلم و ستم و ترویج فساد نكرده بود؟ آیا تسلیم بی‌چون و چرا سیاست های بیگانه به ویژه آمریكا نشده بود؟ آیا پول نفت ایران به مصرف خرید اسلحه های بعضاً از رده خارج شده آمریکایی نمی رسید؟ این چهل هزار نفر نظامی آمریکایی كه از مصونیت قضائی نیز برخوردار شده و دولت حسنعلی منصور مزایای حقوقی كاپیتولاسیون اواخر قرن نوزدهم را به آنها هدیه كرده بود، در ایران چه كار می‌کردند؟ 

ب – در این بیانیه گفته شده است كه نظام حكومتی ملی ایران باید بر اساس موازین اسلامی، دمكراسی و استقلال به وسیله مراجعه به آراء عمومی تعیین گردد. آیا مراجعه به آراء عمومی همان چیزی نیست كه اكنون سالهاست مخالفین رژیم اسلامی از آن دم میزنند؟ اگر مراجعه به آراء عمومی در حال حاضر مطلوب و دلخواه است چرا 30 سال پیش نمی توانست مطلوب و دلخواه باشد؟ بعضی ناآگاهانه، ایراد می گیرند كه ذكر جنبش ملی اسلامی در این بیانیه تسلیم ملّیون ایران را به آخوندها و اسلام متضمن بوده است. غرض جلوی چشم واقع‌بین این مردمان را گرفته است و نمی خواهند بفهمند كه سیاست علم امكانات است. اگر جنبش ایران پایه اساسی اش بر روی دوش مذهب نبود چرا این 2 تا 4 میلیون نفری كه روزهای تاسوعا و عاشورا در تهران راه‌پیمایی کردند، پلاکاردهای اسلامی و عکس‌های آیت‌الله خمینی را حمل می‌کردند؟ اگر عمده نیروی انقلاب مذهبی نبود چرا دکتر بختیار در دوازدهمین جلسه شورای جبهه ملی به تاریخ 4 دی ماه 1357 اظهار داشت: «بسیاری از این آقایان كه در جلسه حضور دارند خارج جلسه می پرسند تكلیف چیست و در این اوضاع و احوال چه باید كرد؟ اگر در حال حاضر جبهه ملی نیرویی گسترده و مجزا از سایر نیروها داشت میتوانست رأساً اقدام كند ولی ما ناتوانیم» اگر میشد منكر حضور گسترده و فائق نیروهای مذهبی در این انقلاب شد، چرا زمانی كه بختیار در مقام نخست‌وزیری بر اریكه قدرت تكیه زد تأیید كرد كه: «باید به دولتی كه در شرایط بسیار دشوار كنونی و با كمال حسن نیت میخواهد بر طبق اصول و تعالیم عالیه اسلام و... كشور را به سوی یك رژیم مترقی و خالی از فساد و تباهی سوق دهد، كمك كرد» دکتر بختیار در نامه بهمن‌ماه خود به آیتالله خمینی نوشت: «پس از عرض سلام و تقدیم احترام به حضور مقدس آن پیشوای بزرگ روحانی» چرا گفتن جنبش ملی اسلامی ایران از طرف دکتر سنجابی بد است، ولی گفتن بر طبق اصول و تعالیم عالیه اسلام از جانب دکتر بختیار خوب است؟ و بالاتر از همه، اگر بیانیه 3 ماده‌ای سنجابی غیراصولی و ناصحیح بود، چرا دکتر بختیار به آن اعتراضی نكرد؟ نه تنها اعتراض نكرد، بلكه آن را هم تأیید كرد. در هشتمین جلسه شورای جبهه ملی كه در تاریخ 1357/8/23 در منزل خود دکتر بختیار تشكیل شد شورا چنین تصویب نمود كه: «شورا به اتّفاق آرا علی‌الاصول تأیید نمود كه بیانی های كه به تاریخ چهارم ذیحجه (مطابق با چهاردهم آبان ماه) از طرف جبهه ملّی ایران به وسیله آقای دکتر سنجابی صادر شده است، به عنوان اصول كلی خواسته های مردم ایران، هر چه بیشتر در معرض افكار عمومی گذاشته شود و برای تحقق این خواستها اهتمام همه جانبه مبذول گردد.» (تلاش برای استقلال ص 234-236) 

عدم تضاد اعلامیه دکتر سنجابی با اصول جبهه ملی ایران

مضاف بر این بنا بر سندی که با عنوان «اصول و هدف‌های جبهه ملی ایران» در تاریخ سی‌ام تیرماه 1357 یعنی تقریباً چهار ماه قبل از بیانیه دکتر سنجابی از جانب شورای مرکزی جبهه ملی ایران که خود دکتر بختیار نیز عضوی از آن بوده انتشار یافته است، در بند دوم چنین آمده که «جبهه ملی خواستار حفظ حیثیت ذاتی بشر و تأمین آزادی‌های فردی و اجتماعی و احیاء حقوق ملت بر طبق اصول پیش‌بینی شده در قانون اساسی و متمم آن و اعلامیه جهانی حقوق بشر است. آزادی واقعی متضمن حق حاکمیت ملت بر سرنوشت خود است و به همین دلیل جبهه ملی نظام سلطنت استبدادی را با اساس مشروطیت ایران ناسازگار می‌داند و برای استقرار حاکمیت ملی و احترام به قواعد مقدس اسلام که مذهب رسمی ایران است اعاده نظام قانونی کشور را لازم می‌شمارد» در این متن «واژگونی دستگاه استبداد وابسته به سلطه‌گران بیگانه» با داشتن یک طرح سازمانی درست و بسیج و بپا خواستن ملت برای یک طرح سیاسی سنجیده، امکان‌پذیر دانسته شده و در آن آمده است «آنچه ضمن سه اصل مذکور مورد توجه قرار گرفته در واقع ناظر بر همه نارسائی‌ها و تنگناهای امروزی ایران است و تا تکلیف نهائی آن روشن نشود، دستیابی به هدف‌های دیگر عملی نخواهد بود زیرا تا سلطه نواستعماری و حکومت استبدادی وابسته به آن پابرجاست هیچ‌گونه دگرگونی در شئون سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی کشور برای ایجاد یک جامعه پیشرفته و مرفه امکان‌پذیر نخواهد بود».

اکنون پرسشی که در این بین ضروری می‌نماید آن است که تفاوت بیانیه دکتر سنجابی با اصول و هدف‌های جبهه ملی ایران که چهار ماه قبل از انتشار آن بیانیه منتشر شده کجاست؟! آنجا سلطنت رد نشده بود که اینجا صورت گرفته یا آنجا بر لائیستیه تأکید شده بود و اینجا بر اسلام‌گرایی؟! جای پرسش ضروری دیگر باقی است که آقای دکتر بختیار چگونه ظرف چند ماه از اپوزیسیون پهلوی که به دنبال واژگونی این سیستم است به منجی سلطنت شاه بدل گشته است؟! در این چند ماه ایشان با کدام فیلسوف خدا ناباور یا نظریه‌پرداز لائیک دیدار نمود که نظرش از حاکمیت ملی‌ای که به قواعد مقدس اسلام که مذهب رسمی ایران است تغییر یافته و جهت جلوگیری از تسلیم مملکت به روحانیت تصمیم به نخست‌وزیری حکومت پهلوی می‌گیرد و به‌جای همراهی با سیل خروشان ملت ایران، مصمم به ایستادگی در برابر آن می‌گردد؟! پاسخ این پرسش‌ها شاید در این واقعیت تاریخی نهفته باشد که در زمان نوشتن این اصول و آن بیانه، خبری از پیشنهاد نخست‌وزیری به دکتر بختیار نبود و اما بعدها با رد پیشنهاد نخست‌وزیری شاه از جانب دکتر غلام‌حسین صَدیقی و دکتر سنجابی، این پست به دکتر بختیار پیشنهاد شد و ایشان شاید به این دلیل که همچون صدیقی و سنجابی عالی‌ترین مدارج حکومتی را طی نکرده بود، تا همچون آنان به راحتی به پیشنهاد نخست‌وزیری پشت پا بزند، قبول مسئولیت می‌نماید! هنگامی‌که به چنین مطالبی می‌اندیشیم باید از خود بپرسیم که اگر هر کدام از ما جای ایشان بودیم چند درصد احتمال داشت تا به چنین پیشنهادی پاسخ رد بدهیم؟! اندیشیدن به این پرسش و پاسخ رد دادن به چنین پیشنهادی در تخیلاتمان، بدلیل عدم همسان بودن موقعیت کنونی ما با موقعیت دکتر بختیار که در آن مقطع واقعاً با پیشنهاد نخست‌وزیری روبرو بود، کمی غیر واقع‌بینانه و حائز خطا است. چرا که نباید فراموش کرد که در هر حال دیو قدرت از جمله زنجیرهایی است که شیطان آدمی را به کمک آن در بند می‌کشد! این البته بدبینانه‌ترین قضاوت در مورد شخصیت دکتر بختیار است و  شاید پاسخ سوالات ما چنین باشد که ایشان می‌پنداشت در آن موقعیت می‌تواند از پس مهمی برآید که نه شاه نه نخست‌وزیران پیش از وی و نه یک ارتش تا دندان مجهز از پس اجرای آن برنیامدند و بدین‌ترتیب بتواند نقشی تاریخی بازی کند و در برابر طوفان حوادث بایستد! قضاوت در این زمینه دشوار می نماید و واقعیت آن است که صرف خواندن خاطرات دکتر سنجابی و دکتر بختیار از این حوادث، مجوز قضاوت کردن این اشخاص را برای ما صادر نمی کند و برای این چنین قضاوتی حداقل باید به کلیت کارنامه زندگانی این چهره‌ها خصوصا رفتار و کنش‌های آنان پس از انقلاب و دوران جنگ ایران و عراق توجه نمود!

پیشنهاد نخست‌وزیری به دکتر سنجابی 

باری! پس از آزادی دکتر سنجابی از زندان و شرکت ملّیون در راهپیمایی‌های عاشورا و تاسوعا، سپهبد ناصر مقدم، رئیس ساواک، به سراغ دکتر سنجابی رفته و ایشان را به دیدار پادشاه میبرد. مدتی پیش از این دیدار یعنی در شانزدهم آبان ماه 57 (دو روز پس از بیانیه دکتر سنجابی و سه روز پس از به رگبار بستن دانش آموزان تهرانی) شاه طی یک سخنرانی رادیو و تلوزیونی خطاب به ملت عنوان می دارد که صدای انقلاب آن ها را شنیده است! پادشاهی که تک تک مهره های شطرنج‌اش از ارتش‌داران گرفته تا سناتورها و درباریان و ... از نجات سلطنتش عاجز مانده‌اند، علی‌رغم میل باطنی‌اش اینبار به سراغ آخرین تیر در زهدان یعنی جبهه ملی ایران می‌رود و در ابتدا با افرادی نظیر علی امینی و دکتر غلام‌حسین صدیقی که نه در برابر شاه و نه در کنار او ایستاده‌اند وارد مذاکره می‌‌شود که نتیجه بخش نبودن این مذاکرات وی را مجبور به گفت‌وگو با رهبر جبهه ملی ایران می‌گرداند! دکتر سنجابی در خاطراتش شرح ملاقات خود با شاه را این چنین نقل کرده است: «بنده متوجه بودم که او انتظار دارد که راجع به اقدامات ما در پاریس و اعلامیه ای که صادر شده توضیحی به ایشان بدهم. من به طور اجمال مذاکراتی که در پاریس با آقای خمینی راجع به حکومت اسلامی، مجاهدات علماء و مراجع تقلید برای برقراری مشروطیت شده بود گزارش دادم و راجع به اعلامیه پاریس گفتم که در این اعلامیه بیان شده که نظام حکومت ایران امروزه برخلاف قانون اساسی و اصول مشروطیت از بین رفته و بنابراین فاقد پایگاه قانونی است و این مطلب تازه‌ای نیست که ما بیان کرده باشیم. از اول که در این مبارزات وارد شده ایم همیشه گفته‌ایم که شاه وقتی موضعش قانونی است که بر طبق قانون اساسی سلطنت بکند نه حکومت. و در ماده دوم هم برای اینکه هر ابهامی را رد کرده باشیم، تصریح کرده‌ایم تا وضع بدین کیفیت باشد ما از شرکت در هر نوع حکومتی معذور خواهیم بود و بالاخره در ماده سوم اظهار شده که حکومت ایران و اساس حکومت باید بر طبق اصول دموکراسی و موازین اسلامی به‌ وسیله یک رفراندم و با مراجعه به آراء عمومی که مرجع نهایی است معین و معلوم بشود و در این ماده ما یک نحو حکومت خاصی را تعیین نکرده‌ایم و به نظر بنده خود این نکته حائز اهمیت فوق‌العاده است زیرا که حکمیت و مرجعیت این کار به ملت واگذار شده است.» (امیدها و ناامیدیها ص ۳۰۷) دکتر سنجابی در این ملاقات به شاه عنوان می دارد که در یک وضع انقلابی باید چاره انقلابی کرد. که شاه نیز به دنبال این سخن ایشان پیشنهاد نخست‌وزیری به وی میدهد که دکتر سنجابی به این پیشنهاد چنین واکنش نشان میدهد: «در این موقع که بنده در مقابل این مطلب و این تکلیف قرار گرفته بودم که مسئولیت حکومت را در دست بگیرم، متوجه بودم که کار اداره ایران با وضع انقلاب، انقلاب عظیمی که در مملکت جریان دارد و با گروههای مختلفی که در حال مبارزه هستند و هر روز تظاهرات عظیم و اعتصابات عظیم صورت میگیرد و با نیرویی که روحانیت مخصوصاً شخص آیت‌الله خمینی پیداکرده که هر روز در همه خیابان ها شعار به نام ایشان میدهند و شبها به نام ایشان الله اکبر می‌کشند، بی‌آنکه با این نیرو یک راه ارتباط و همکاری و سازش پیدا کنیم، غیرممکن و نامقدور است. علاوه بر این با سوابقی که از شاه داشتیم، با وجود حضور او هیچ اقدامی را ممکن نمی دانستم. این بود که من به ایشان گفتم به نظر بنده اولین اقدامی که در اینباره باید بفرمائید این است که اعلیحضرت برای یک مدتی... از مملکت خارج بشوید و در غیاب اعلیحضرت شورای عالی دولتی تشکیل بشود... من در اینباره به تفصیل صحبت کردم و گفتم در غیاب اعلیحضرت شورایی با موافقت و همراهی و جلب نظر مقامات روحانی و از رجال ملی و مورد قبول عامه باید تشکیل بشود و بعد از آن دست به اقدام‌های اساسی بزنیم که اصول و خلاصه آن در نامه ای که چندی پیش خدمتتان فرستاده شده مندرج است. شاه در آن موقع به هر جهت که بود یا حالت مزاجی اش به او اجازه میداد یا از خارج تقویت کافی می شد و یا اصلاً دعوتی که از من کرده بود صوری بود که بگویند ایشان حاضر برای قبول مسئولیت نشده است، به من گفت نه، پیشنهادهای شما هیچ یک قابل قبول نیست. من از مملکت خارج نمیتوانم بشوم و نخواهم شد. اگر من از ایران بروم ارتش آرام نخواهد گرفت و تنها من میتوانم ارتش را آرام نگاه دارم و به هیچ وجه ترک کشور از طرف من جایز نیست. و دیگر هم من به شورا احتیاج ندارم. من خودم هر کاری لازم باشد اقدام میکنم و در موارد مختلف با افرادی که شایسته باشند یا منفردا و یا در هیئتی برای مسائل مملکتی مشورت می کنم. بنده گفتم اختیار با اعلیحضرت است و در این صورت بنده از قبول مسئولیت معذور خواهم بود. این مذاکرات نیم ساعت یا شاید کمتر طول کشید و بعد از آن، بنده سکوت کردم. دوباره شاه گفت خوب مطلب دیگری ندارید؟ به ایشان گفتم عرض بنده همین بود که گفتم و مجدداً عرض میکنم که اساس سلطنت و مملکت در خطر است. » (امیدها و نا امیدیها ص ۳۰۹)

پیشنهاد نخست‌وزیری به دکتر بختیار و مخالفت جبهه ملی ایران با آن

 مدتی پس از این ملاقات دکتر بختیار ضمن یک تماس تلفنی با دکتر سنجابی و سایر اعضاء شورای مرکزی جبهه ملی خواستار تشکیل جلسه می گردد. در این خصوص دکتر سنجابی می گوید: «بختیار در حضور آن آقایان به من گفت دیروز به همان کیفیت که شما را دعوت کرده بودند به من خبر دادند که خدمت اعلیحضرت برسم. از اینکه قبلاً با شاه ارتباط داشته و شاه در خاطراتش می‌نویسد که بختیار قبلاً به‌ وسیله آموزگار با من ارتباط داشت، مطلقاً چیزی نگفت. علاوه بر آن من خود خبر داشتم که بختیار با سناتور خواجه‌نوری و آموزگار هم مرتبط بود، ولی از این ارتباطاتی که در خارج داشته کلمه‌ای به میان نیاورد. فقط گفت آمدند و مرا خدمت اعلیحضرت بردند و ایشان از من پرسیدند به چه کیفیت ممکن است که حکومت جبهه ملی تشکیل بشود؟ دکتر بختیار در این جلسه حتی یک کلام راجع به حکومت شخص خودش نگفت. او گفت من به ایشان گفتم شرایطی که بنده خدمتتان عرض میکنم همان‌هاست که در چندی پیش آقای دکتر سنجابی خدمتتان گفته است. اعلیحضرت گفتند مشکل عمده ایشان در آن موقع بودن من در ایران و مسافرت من به خارج بود و من با فکرهایی که کرده‌ام، هم برای معالجاتی که احتیاج دارم و هم برای استراحت حاضر هستم که به خارج بروم و این محظور رفع شده است. ما همه خشنود شدیم. من به ایشان گفتم و رفقا همه تأیید کردند که پس مشکل ما از طرف شاه رفع شده است. باید مشکل از طرف آقای خمینی را رفع بکنیم. به نظر من، برای این کار لازم هست که بلافاصله همین امروز یا فردا من، یک نفر یا دو نفر از رفقای ما مثلاً داریوش فروهر با وجود اینکه او در آن جلسه نبود، برویم پاریس و با آقای خمینی صحبت کنیم و موافقت ایشان را هم جلب کنیم که مواجه با اعتراض و مخالفت روحانیون و تحریکات آنها نشویم و یک حکومت مورد قبول همه بر سر کار بیاید. علاوه بر این، به ایشان گفتم شما به‌وسیله همان واسطه بخواهید که شاه مرا امشب احضار بکند و شخصاً با من صحبت کند. ایشان هم قبول کردند. » (امیدها و ناامیدیها ص ۳۱۰) 

بلافاصله بعد از این جلسه، دکتر سنجابی با داریوش فروهر تماس گرفته و به اتفاق خدمت آقای الهیار صالح، از پیشکسوتان جبهه ملی ایران که در موارد مهم و حساس همواره مورد شور و رایزنی قرار می گرفت، می روند. حاصل آن رایزنی این است که: «مصلحت دیدیم که یکی از روحانیان سرشناس هم همراه ما به پاریس بیاید، آقای صالح به آیت‌الله سید رضا زنجانی تلفنی مذاکره کرد و او هم قبول کرد. حالا ما انتظار داریم که شاید شب شاه را مجدداً ملاقات کنیم و فردا با آیت‌الله زنجانی به پاریس برویم. » (امیدها و ناامیدیها ص 311) اما ظاهراً مقصود دکتر بختیار از این جلسه و سخنانش آماده کردن ذهن هم حزبی ها برای شنیدن خبر نخست‌وزیری اش بوده نه چیزی دیگر و در حقیقت نه خبری از ملاقات با شاه است و نه سخنی از حکومت جبهه ملی! دکتر سنجابی که از طریق خبرنگار لوموند از انتشار خبر نخست‌وزیری دکتر بختیار با خبر می گردد در خاطراتش می گوید: «بنده فوراً تلفن به بختیار کردم و گفتم خبرگزاری فرانسه خبر از نخست‌وزیری شما می دهد. گفت خوب، چه اشکالی دارد؟ گفتم اشکال مطلب بر سر این نیست که شما باشید یا نباشید، اشکال بر این است که تا زمانی که زمینه را فراهم نکرده ایم، چنین کاری به منزله خودکشی ما خواهد بود. گفت، فردا صبح من باز به منزل حق‌شناس می آیم و با رفقا صحبت می کنم. فردا صبح مجدداً در منزل آقای جهانگیر حق‌شناس جمع شدیم و من جریان امر را مطرح کردم. بلافاصله از هر سه چهار نفر رفقایی که آنجا بودند، متفقا به ایشان حمله و اعتراض شد و او گفت، بله من قبول مسئولیت کرده‌ام و اشکالی در این کار نمی بینم. مخصوصاً حق‌شناس [وزیر راه مصدق و عضو حزب ایران] فوق‌العاده منظم و مستدل صحبت کرد و به او گفت آقاجان این کاری که تو میکنی نابود کردن تمام زحمات ماست. نابود کردن تمام سابقه جبهه ملی است و رسوا کردن همه مبارزات ما. زیرک‌زاده [دبیرکل فقید حزب ایران] در مقابل او بلند شد و سرپا ایستاد و با دست اشاره کرد و گفت اول خودت را رسوا میکنی و بعد همه ما را. بختیار وقتی دید همه رفقا که آنجا بودند بالاتفاق نظر او را رد کردند و گفتند حرفی را که شما دیروز زدید با آنچه امروز می گوئید منافات دارد، [دکتر بختیار] عصبانی و سرخ شد و از در بیرون رفت و در را به هم کوبید و گفت من تصمیم خودم را گرفته‌ام و کاری است که می کنم و شما هرچه دلتان می خواهد بکنید. این بی‌کم و زیاد جریان واقع امر بود. » (امیدها و ناامیدیها ص 311) 

آغاز نخست‌وزیری دکتر بختیار

بدین ترتیب حکومت 37 روزه دکتر بختیار آغاز میشود! هنری پرکت مسئول میز ایران در وزارت امور خارجه ایالات متحده در سالهای 57 تا 59 در رابطه با نخست‌وزیری دکتر بختیار میگوید: 

«اروین کلب در اخبار شبانه‌اش بخشی را به وضعیت ایران اختصاص داد و آنجا گفت: «سیاست رسمی ایالات متحده حمایت از دولت بختیار است. اما اگر از افسران وزارت امور خارجه بپرسید، می‌گویند او مطلقاً هیچ بختی ندارد. در نتیجه این سیاستی است پوک و توخالی که آدم‌های آشنا با مسائل ایران تأییدش نمی‌کنند.» همزمان بختیار هم جانشین نخست‌وزیر نظامی پیش از خودش شده بود. بختیار از استخوان خردکرده‌های قدیمی جبهه ملی بود و همیشه به نظر من آمده بود که خیلی فرصت‌طلب است. نخست‌وزیر شد و درجا شروع کرد جوری امر و نهی کردن انگار شاه دیگر اصلاً در معادلات نیست. با این حال واقعاً هیچ‌کس جدی‌اش نگرفت. » (ترجمه گفت‌وگوی تفصیلی هنری پرکت با چارلز استوارت کندی، تاریخ ایرانی) 

همانطور که در خاطرات دکتر سنجابی نیز منعکس گشت از نظر منتقدان داخلی بختیار نه تنها اقدامات بلکه اساس تصمیم وی در پذیرش نخست‌وزیری اشتباه بوده است. مهندس علی‌اکبر معین‌فر در بازخوانی خاطرات خود از آن روزگارمی گوید: «بختیار بدون مشاوره و اذنی که از دوستانش گرفته باشد نخست‌وزیری را قبول می‌کند و به خیال خودش شخصاً می‌خواهد مملکت را نجات دهد. پس تفاوت میان این چهره‌ها به این ترتیب است و ضمن اینکه اقدام بختیار در پذیرش نخست‌وزیری جدا از شکل و شیوه انجامش مورد سوال و قابل بحث است. مساله این است که آیا اصلاً هیچ آدم عاقلی فکر می‌کرد که کسی بتواند جز آن راهی که اجباراً پیش آمد، عمل مخالفی انجام دهد و مؤثر شود؟ من بر این مساله اصرار دارم که بالاخره یک راهی است که پیش آمده بود و باز هم می‌گویم مثل بهمنی است که وقتی حرکت کرد و آمد، دیگر بین زمین و آسمان که نمی‌توان آن را مهار کرد و جلویش را گرفت. این تصور که می‌شود در آن شرایط و با آن حجم اعتراضات و تظاهرات مسیر امور را آنچنان تغییر داد که به یکباره به آرامش منجر شود کمی ساده‌لوحی است. بنابراین بختیار نباید آنقدر ساده‌لوح می‌بود که نخست‌وزیری را در آن شرایط قبول می‌کرد، مگر اینکه کسی بخواهد از خودش یک اثر تاریخی بر جای بگذارد و بگوید می‌خواهم این عملم در تاریخ ثبت شود؛ که آن هم بر سرش صحبت است که چگونه می‌شد یک عمل را در تاریخ به ثبت رساند. به هر حال ماجرا می‌رسد به آنجایی که او نخست‌وزیری را می‌پذیرد.» (مجله مهرنامه 10/11/1392) 

چرایی مخالفت جبهه ملی ایران با نخست‌وزیری دکتر بختیار

این ساده‌لوحی، ناشیگری، فرصت‌طلبی، عمل شجاعانه یا هر اسم دیگر که بخواهیم بر آن بگذاریم با واکنش سخت جبهه ملی و حزب ایران یعنی خاستگاه سیاسی دکتر بختیار مواجهه گشته و موجبات صدور حکم اخراج ایشان را فراهم میآورد! دکتر سنجابی در این رابطه مینویسد:

 «درست یک روز بعد در ظرف بیست وچهار ساعت تمام اعضای شورای جبهه ملی به استثنای دکتر بختیار در منزل من تشکیل جلسه فوق العاده دادند و همه در آن شرکت داشتند، دکتر آذر بود، امیر علایی بود، حق شناس بود، فروهر بود، حسیبی بود، زیرک‌زاده بود، دکتر احمد مدنی بود، ابوالفضل قاسمی بود و دیگران. و به اتفاق آرا، شاید منهای یک رأی، حکم به اخراج ایشان دادند و طردش را به وسیله اعلامیه اعلام کردیم. از آن پس جریان تشکیل حکومت بختیار پیش آمد. او مدعی شده بود هفت هشت یا ده نفر از اعضای شورای جبهه ملی در کابینه اش وارد خواهند شد و نیز اظهار می‌کرده بود که مهندس بازرگان و دوستان او با او همکاری خواهند کرد. ولی حتی یک نفر از افراد سرشناس ملیون حاضر به همکاری با او نشد. از آن تاریخ به بعد او هیچ گونه ملاقاتی با رفقای جبهه ملی‌اش و با ما نداشت تا حکومتش با آن زبونی و رسوایی ساقط شد. » (امیدها و نا امیدیها ص ۳۱۲)

انقلاب ایران و حضور جبهه ملی ایران در دولت موقت

اگرچه به‌واسطه تک‌روی دکتر بختیار امکان مدیریت اوضاع از اختیار ملیون خارج میگردد، اما در اردوگاه اپوزیسیون سلطنت پهلوی دکتر سنجابی وزنه‌ای بسیار مهم است که نادیده گرفتن او تقریباً غیرممکن است و به قول خود ایشان، وی لااقل به عنوان شخص دوم بعد از آقای خمینی در مبارزات شناخته شده بود. از سوی دیگر مهمترین تکنوکرات نزدیک به آیت‌الله خمینی در این دوره که نهایتاً حکم نخست‌وزیری برای او صادر میگردد مهندس مهدی بازرگان است که پیشتر معاون دکتر سنجابی در وزارت فرهنگ (دولت دکتر مصدق) بوده است. بنابراین به نظر می رسد عدم تجربه حکومت‌داری توسط روحانیون، خالی بودن اطراف آیت‌الله خمینی از نیروهای تکنوکرات و با تجربه، در کنار سرشناس بودن و مطرح بودن دکتر سنجابی به عنوان یکی از رهبران اصلی انقلاب 57 موجبات آن را فراهم آورد تا آیت الله خمینی با تمام اختلافاتی که با دکتر مصدق و جبهه ملی دارد تلاش کند به نحوی از حضور دکتر سنجابی در ساختار حکومت پس از انقلاب استفاده کند و این شاید همان چیزی است که دکتر سنجابی بسیار از آن پرهیز داشت! با این حال سعید سنجابی فرزند ایشان اعتقاد دارد: «مهم‌ترین چیزی که باعث شد پدرم وارد کابینه بازرگان شود، نمایش وحدت در آن شرایط حساس کشور بود. آیت‌الله خمینی نیز ضرورت وحدت را درک می کرد. هدف ایشان از توصیه درباره حضور دکتر سنجابی در کابینه، بالا بردن پایگاه سیاسی و اجتماعی دولت موقت بود.» (اندیشه پویا، تیر 1399)

دکتر سنجابی در خاطرات خود در رابطه با ایام پیروزی انقلاب و اتمام کار دولت 37 روزه دکتر بختیار میگوید: «در همین روزها بعضی از روحانیون درجه اول از طرف آقای خمینی متناوبا با من ملاقات می کردند و آنها سه نفر آقایان بهشتی و مطهری و منتظری بودند. مذاکرات آنها با من بر این اساس بود که من عضویت شورای انقلاب را که در شرف تشکیل بود قبول کنم و حتی چون بر اساس مذاکرات در پاریس بر آنها معلوم شده بود که از طرف آقای خمینی و آنها بازرگان نامزد نخست‌وزیری حکومت موقت است به من تلویحاً پیشنهاد کردند که ریاست شورا را عهده دار بشوم. و من به آنها جواب دادم چون با اصل ایجاد شورای انقلاب مخالف هستم، عضویت در آن را قبول نمیکنم. از من پرسیدند چرا با ایجاد شوری مخالف هستی؟ گفتم به دلیل اینکه ما انقلاب را به پایان رسانده‌ایم، انقلاب پیش رفته و پیروز شده حالا باید یک حکومت انقلابی بر سر کار آید که بتواند با قدرت برنامه های انقلاب را عملی بکند. یک حکومت انقلابی و یک شورای انقلابی دو مؤسسه در مقابل یکدیگر میشوند و همدیگر را خنثی می کنند، یا شوری تسلیم حکومت میشود و یا به‌صورت حکومتی در حکومت در میآید و این خود مقدمه آنارشی و هرج و مرج خواهد شد. به عبارت دیگر تشکیل شورای انقلاب را عمل ضد انقلابی میدانم و بنابراین در چنین مؤسسه‌ای [نهادی] شرکت نمیکنم.» (امیدها و نا امیدیها ص 314)... سنجابی در جای دیگری درباره ضرورت پذیریش تصدی وزارت امورخارجه دولت موقت یاداور می‌شود: «تا آن‌که مهندس بازرگان، داریوش فروهر را پیش من فرستاد و تقاضای همکاری کرد و گفته بود که فلان‌کس هر سمتی که میخواهد در دولت انتخاب بکند و وزارت خارجه را به من تکلیف کردند. بنده هم بنا بر مصالحی قبول کردم. یکی اینکه اگر من قبول نمیکردم از همان روز اول می گفتند که دکتر سنجابی و دوستان و رفقایش حاضر به همکاری با حکومت انقلاب نشدند و از روز اول جدایی انتخاب کردند. دوم اینکه عده ای، از امثال همین آقای بختیار و غیره، می گفتند فلان کس آنقدر بی‌ارزش بود که حتی حاضر نشدند مقامی در دولت به او بدهند. دیگر اینکه واقعاً امیدوار بودم که بتوانیم در حکومت ائتلافی موقت، دولت را به راه صحیحی ببریم و مخصوصاً در سیاست خارجی دولت انقلابی که تازه بر سر کار آمده و واجد درجه اعلای اهمیت بود بتوانم مؤثر واقع شوم و ترتیب صحیحی در روابط با همه کشورهای خارجی مخصوصاً کشورهای همسایه بدهم و تجدیدنظر و ارزیابی مجددی در روابط ایران با همه کشورها و مخصوصاً ابرقدرتها و در قراردادها و معاملاتی که با آنها داریم به عمل آوریم... بالاتر از همه اینها امیدوار بودیم که با اتحاد و شرکت همه نیروهای ملی در حکومت ائتلافی یک دولت نیرومند و مورد پشتیبانی روحانیت و تمام طبقات مردم تشکیل بشود که بتواند در مرحله اول با قدرت تمام نظم و امنیت برقرار سازد و در مرحله بعدی شالوده نظام جدید را بر اساس دموکراسی ترتیب بدهد. »(امیدها و نا امیدیها ص 322)

 آن‌طور که از خاطرات دکتر سنجابی در باب ایام حضورشان در دولت بر می آید، پیش‌بینی ایشان مبنی بر شکل گیری دوگانگی حکومت انقلابی-شورای انقلاب خیلی سریع نمود پیدا کرده و در وهله اول موجبات کناره گیری ایشان و اندکی بعد استعفای دولت موقت را فراهم می آورد. در خاطرات سیاسی ایشان با عنوان امیدها و ناامیدیها میخوانیم: «افرادی پیدا شده بودند در داخل دولت و خارج از آن فشار می آوردند که باید تمام افسرانی را که از درجه سرتیپ به بالا هستند بدون رسیدگی به صلاحیتشان از خدمت اخراج کنند. بنده می دیدم ارتشی که این همه برای آن خرج شده و در جریان انقلاب به شدت ضربت خورده و روحیه و انضباط خود را از دست داده با چنین اقدامی که ناشی از عقده ها و کینه هاست ضعیفتر و پراکندهتر خواهد شد و دیگر به صورت ارتش باقی نمی ماند و حال آنکه خطراتی چه از داخل و چه از خارج متوجه ماست. با همه تذکراتی که می دادم متأسفانه مؤثر واقع نمی شد. در آن موقع قدرت اصلی شورای انقلاب بود و مسئله همین وجود شورای انقلاب بود. مهندس بازرگان از روز اول یا می بایستی قبول مسئولیت نکند و یا انحلال شوری را خواستار بشود. در همین زمان در بعضی از ولایات ایران شورش هایی رخ داد. کردستان شروع به آشوب کرد، خوزستان شروع به آشوب کرد، همه‌ی چپی های به اصطلاح خلقی دامن‌زن این جریانات شدند. اشخاصی که نه کرد زبان بودند که دفاع از حقوق کردها بکنند و نه ترکمن بودند که ادعای خودمختاری ترکمنی داشته باشند و نه عرب بودند محرک و آشوب‌انگیز این ماجراها شدند. در همان روزهای اول پیروزی انقلاب... یکی از سازمان های جبهه ملی اعلامیه صادر و پیشنهاد کرد بر اساس اصول و قوانین صدر مشروطیت راجع به انجمن های ایالتی و ولایتی اختیارات محلی استانها و شهرستانها مقرراتی وضع و به موقع اجرا گذاشته شود. متأسفانه نه تنها این مطلب مورد توجه قرار نگرفت، بلکه شروع به ناسزاگویی به جبهه ملی شد که می خواهد مملکت را به تجزیه بکشاند... در این ایام بنده در وزارت خارجه گرفتاری های فوقالعاده زیادی داشتم... در وزارت خارجه و در بسیاری از سفارتخانه های ما در خارجه دچار مشکلات و مزاحمت هایی بودیم یعنی افرادی بدون صلاحیت و بدون سمت رسمی در کار سفارتخانه ها بخصوص در سفارت آمریکا و در سفارت پاریس مداخلات آشوبگرانه می کردند و همه چیز را بهم می زدند. بنده خیلی علاقمند بودم که دولت انقلاب روش و مبانی سیاست خارجه خود را معلوم کند. من به اصل نه شرقی و نه غربی اعتقاد کامل داشتم، ولی نه به این معنی که با آنها قطع رابطه بکنیم بلکه با هر دوی آنها رابطه دوستانه بدون وابستگی داشته باشم و همچنین از داخل دولت و خارج از آن پیشنهاد می شد که ما به گروه دولتهای به اصطلاح غیر متعهد بپیوندیم ولی من نسبت به این گروه نظر خوبی نداشتم. بعد از زمان بنیان‌گذاران آن... این گروه از صورت بی‌تعهدی خارج شده... و نیز من با پیمان سنتو که هیچ تأمین و فایدهای برای کشورهای ما نداشت و دولت شوروی را بی‌جهت تحریک می کرد جدا مخالف و معتقد بودم به جای آن باید قرارداد دوست و همکاری با همه کشورهای اسلامی... منعقد کنیم و مفهوم انقلاب را به این صورت دوستانه و مسالمت آمیز صادر نمائیم ولی لازمه همه اینها وجود دولتی قوی و پابرجایی نظم و امنیت در داخل مملکت بود. سفرای کشورهای شرقی و کشورهای غربی تقریباً هر هفته بدیدن من میآمدند. از آن میان فقط سالیوان سفیر آمریکا مستثنی بود که بدیدن من نیامد، جز روزی که برای خداحافظی به وزارت خارجه آمد و کارهای خود را مستقیماً با بازرگان و امیرانتظام و دکتر یزدی انجام می داد. در میان سفرا سفیر فرانسه دیپلماتی نازنین و نماینده فرهنگ آن کشور بود. نظر من بر این بود که پس از فراغت از جنجالهای اولیه به مطالعه قراردادها و تعهدهای سیاسی و اقتصادی و نظامی ایران با کشورهای خارجی مخصوصاً ابرقدرت‌ها بپردازیم و روابط جدیدی بر اساس منافع و استقلال برقرار کنیم ولی می دیدیم که خارج از دولت تبلیغاتی میشود که با عمل و نظر وزارت خارجه وفق نمی دهد. از جمله یک مرتبه در مورد صدور انقلاب شروع به تبلیغ شد. که این هم آشفتگی تازه ای در خارج از ایران و در کار وزارتخانه بوجود آورد. علل استعفای من از جهاتی که اشاره شد مربوط به وزارت خارجه بود، از جهت مداخلاتی که در سفارت واشنگتن می کردند از جهت مداخلاتی بود که در سفارت پاریس و جاهای دیگر می کردند و از جهت اینکه سیاست و روش خارجی دولت ما معلوم نبود ولی در واقع علت عمده استعفا وضع عمومی حکومت بود. بنده میدیدم که شورای انقلاب دولتی است مافوق دولت، می دیدم که در داخل دولت دولت هایی وجود دارد. کمیته هایی هستند که به استقلال کار می کنند. نه تنها کمیته ها از دولت خارج هستند بلکه هر کمیته از کمیته دیگر جداست... به طور کلی آثار هرج و مرج و آنارشی از هر طرف بروز می کرد و دولت ناتوان و بی برنامه بازرگان در آن میان دست و پا می زد. در مسائل مربوط به سیاست خارجی هم رابطه عمده آن وقت ما با دولت آمریکا بود ولی این روابط از مجرای وزارت خارجه انجام نمی گرفت بلکه خود آقای مهندس بازرگان و معاونینش دکتر یزدی و امیر انتظام با سفیر آمریکا سالیوان یا نمایندگانی که از طرف سالیوان به نخست وزیری می رفتند مسائل را موضوع بحث قرار میدادند و وزارت خارجه از جریان آن اطلاع نداشت. این بود که بنده تصمیم به استعفاء گرفتم.» (امیدها و ناامیدیها ص 325-329) 

استعفای دکتر سنجابی از دولت موقت

استعفایی که کمی بعدتر با موجی از استعفاء در میان وزراء و استانداران مواجه گشته و در نهایت با تسخیر سفارت آمریکا عمر دولت انقلابی مهندس بازرگان نیز پایان می‌یابد! دکتر سنجابی در کتاب جبهه ملی ایران با ملت سخن می گوید، ضمن توضیح علت حضور در ترکیب دولت به تشریح دلایل مورد اعتقاد خود برای عدم موفقیت دولت موقت، می پردازد: «جبهه ملّی ایران هـنگام تشکیل دولت موقت انـقلابی و قـبل از آن در جـریان چگونگی تشکیل دولـت و حکومت و بـعد از انقلاب قـرار نگرفـت. بـعد از پیروزي انـقلاب از اینجانب و بعضی دیگر از افراد جبهه ملّی ایران دعـوت بـه عـمل آمـد تـا بـطور شخصی و انـفرادي در دولـت مـوقـت شـرکت کنیم. عـلاوه بـر این بـراي عـضویت شـوراي انـقلاب نیز دعـوتی بـه عـمل آورد بـدون آنکه حـدود صـلاحیت و وظـائـف و اعـضاي دیگر تشکیل دهـنده شـوراي انـقلاب روشـن و یا تـوضیح داده شـود. جـبهه ملی از هـمان آغـاز بـا تشکیل دو مـرجـع مـختلف یکی دولـت و یکی بـه عـنوان شـوراي انـقلاب مـوافـق نـبود و اعـتقاد داشـت که این امـر مـوجـب ایجاد دو مـرکز قـدرت و سـپس مـراکز قـدرت مـتعدد خـواهـد شـد و وحـدت تصمیم و سـرعـت لازم اتـخاذ آنرا غیر ممکن خـواهـد سـاخـت. بـرخـورد بین عـناصـر تشکیل دهـنده دو مـرکز اتـخاذ تصمیم نـتایج زیانبـاري بـراي انـقلاب در پی خـواهـد داشـت و مـانـع خـواهـد شـد که دولـت انـقلابی بـتوانـد نـظم انـقلابی را در سـراسـر کشور مستقر گرداند و کشور را به طرف سازندگی ببرد  در شـرایطی که یک حکومـت اسـتبدادي وابسـته بـه بیگانـه بـر اثـر قیام هـمه مـلّت سـاقـط گـردیده اسـت و امـپریالیسم جـهانی و کشورهـاي بـزرگ صنعتی هـر یک داراي مـنافـع اسـاسی در این کشور هستند، بـدون شک آرام نخواهند نشسـت تـا شـعار «اسـتقلال – آزادي – جـمهوري اسـلامی» در مسیر صحیح و منطقی خـود بـه پیش رود. در چـنان شـرایطی تشکیل حکومـت بـا دو مـرکز قـدرت و دو مـرجـع تصمیم‌گیري، آنهـم بـا چـنان عـناصـري در خـور نیازهـاي دوران بـعد از انـقلاب نـبود. مـا مـعتقد بـودیم که دولـت انـقلابی بـاید تـنها مـرکز قـانـونی و صاحب قدرت کشور بـوده و تـرکیب آن بـه نـحوي بـاشـد که در حـد امکان نـماینده قشـرهـا، گـروه‌ها، عقاید و افکاري گـردد که در جـریان مـبارزات انـقلاب و نیروهاي جامعه را در مسیر واحـدي بـه سـمت پیشرفـت و مـوفقیت سـوق دهـد و  وحـدت پیروزي آن حـضور داشـته و مـؤثـر بـوده انـد. تـنها چنین تـرکیبی می تـوانسـت هـمه عمل به وجود آورد و انقلاب را با سرعت ضروري به جهش به طرف سازندگی وادارد. از اینرو اینجانـب از قـبول عـضویت شـوراي انـقلاب عـذر خـواسـتم و نـقطه نـظر فـوق را بـه اطـلاع تصمیم‌گیرنـدگـان رسـانیدم و بـا آنکه تـرکیب دولـت و نـحوه حکومـت را نیز صحیح و مـتناسـب آن مـرحـله انـقلاب نمی دانسـتم، از جهـت حـفظ وحـدت و جـلوگیري از سـوءتـفاهـمات و نـدادن بـهانـه تبلیغات بـدسـت ضـد انـقلاب عـضویت دولـت را پـذیرفـتم. ولی مـتاسـفانـه در فـاصـله کوتـاهی پیشبینی‌هـا واقعیت یافـت و کوشـشهـا بـراي اسـتقرار نـظم انـقلابی و قـدرت قـانـونی دولـت بـجائی نـرسید و هـمان دوگـانگی مـراکز قـدرت، در عـدم مـوفقیت آن دولـت تـأثیر بـه سـزایی داشـت. شـوراي انـقلاب و سـایر مـراکز قـدرت که بـه سـرعـت افـزایش می یافـتند، عـامـل مـهم بی ثـباتی و شیوع هـرج و مـرج و ایجاد اخـتلاف و چـند دسـتگی و بـرهـمریختگی وضـع کشور گـردیدنـد و امکان تنظیم طـرح و بـرنـامـه ریزي و اقدام مثبت را در جهت سازندگی در زمینه هاي مختلف از میان بردند. بـا چنین وضعی نـه تـنها در سـطح عـمومی کشور و در مـورد اجـراي بـرنـامـه هـاي اسـاسی سـازنـدگی که هـدف اسـاسی از مـشارکت در دولـت مـحسوب می گـردید، اقـدامی میسر نـبود. بلکه در مـورد سیاست خـارجی و کارهاي وزارت خـارجـه نیز اقـدام صحیح و هـماهـنگ امکان نـداشـت. بـنابـراین پـس از یکبار اسـتعفاء در اسـفندمـاه و پـس از دو مـاه عـضویت بی‌حـاصـل در دولـت مـوقـت تصمیم گـرفـتم؛ بـا اعـلام کناره‌گیري هـم دولـت را مـتوجـه ضـعف‌هـا و نـقایص خـود نـمایم و هـم جـامـعه و مـراکز تصمیم‌گیري را بـه وخـامـت اوضـاع مـتوجـه کنم و حـال که در دولـت کاري سـاخـته نیست بـا این عـمل از خـارج دولـت مـوجـبات تـقویت دولـت و تمرکز قدرت را در دولت موقت انقلابی فراهم نمایم. مـتأسـفانـه این کوشـش هـم مـانـند سـایر تـلاشهـا و کوشـش‌هـا نتیجه‌اي نـداد و بـه فـاصـله کوتـاهی تـعدادي دیگر از وزراء و اسـتانـداران نیز بـه همین دلائـل از کار کناره گـرفـتند .... » (جبهه ملی ایران سخن می‌گوید ص 22-24) 

شرکت دکتر سنجابی در نخستین انتخابات مجلس شورای ملی انقلاب

پس از این واقعه تنها همکاری دکتر سنجابی با دولت مربوط میشود به همکاری در باب تدوین قانون اساسی که هم ایشان و هم ابوالحسن بنی صدر در خاطرات و روایاتشان بدین موضوع اشاره داشته اند. بااین‌حال پیشنویس عرضه شده به رأی گذاشته نشده و به جای آن مجلس خبرگان قانون اساسی تشکیل میشود که از نو به تدوین قانون اساسی می پردازد. قانون اساسی‌ای که مورد مخالفت جبهه ملی ایران واقع شده و آنها جزوه و بیانیه‌ای در باب آن منتشر می نمایند و آن‌طور که در خاطرات دکتر سنجابی منعکس است جبهه ملی ایران در رفراندوم مربوط به قانون اساسی شرکت نمی کند که این موضوع اسباب حملات بسیاری به جبهه ملی می شود. «هم روزنامه های چپی، فدائیان، توده ای ها، پیکاری‌ها، خلقی ها، و هم راستی ها، جمهوری اسلامی به من و دوستان ما و رفقای ما شروع کردند به عنوان های جدید دادن. » پس از این ماجرا در اسفندماه ۱۳۵۸ دکتر سنجابی از شهر کرمانشاه نامزد انتخابات مجلس اول شورای ملی (پس از انقلاب) می گردند که مطابق خاطرات ایشان این اقدام از همان ابتدا با مواجه استاندار و امام جمعه کرمانشاه از یک سو و توده ای ها و فدائیان خلق از سوی دیگر روبرو می گردد و در نهایت برای جلوگیری از ورود ایشان به مجلس انتخابات کرمانشاه ابطال می گردد. اتفاقی که از قضا برای دیگر کاندیداهای جبهه ملی برای انتخابات نیز رخ می دهد. «چنانکه انتخاب قطعی و اعلام شده علی اردلان را از تویسرکان و دکتر احمد مدنی را از کرمان باطل کردند و حتی نماینده منتخب و مورد علاقه مردم درگز آقای ابوالفضل قاسمی را به اتهام ناروای عضویت در سازمان امنیت متهم و زندانی و محکوم نمودند.» (امیدها و نا امیدیها ص 339) 

جفا به دکتر سنجابی و نقش سنجابی در حضور داوطلبانه مردم کرمنشاه در جبهه‌های جنگ

پس از این واقعه مدت کوتاهی برادر و پسر عمو و دو نفر از معتبرین ایل سنجابی نیز زندانی می گردند که البته دکتر سنجابی موفق به حل این ماجرا می گردد. دکتر سنجابی در خاطرات خود می آورد: «در همین روزها جنگ بین ایران و عراق در گرفت و عراقی ها به ناحیه غرب حمله آوردند و قصر شیرین را تصرف کردند و تا حدود سر پل زهاب آمدند و در خوزستان هم رخنه کردند و تا نزدیکی های خرمشهر رسیدند. بنده از این سرشکستگی که بر ملت ایران وارد شد و همینطور از گرفتاری خانوادگی بسیار ناراحت و افسرده بودم. یک روز آقای سید احمد آقا به من تلفن و گله کرد از اینکه او را فراموش کرده‌ام. بنده گفتم آقا چه فرمایشی؟ چه گله ای؟ شما آنچه را که نباید بشود در انتخابات به من نشان دادید و همینطور در گرفتاری برادران من. گفت، می خواهم شما را ملاقات بکنم. گفتم تشریف بیاورید. فوراً به منزل من آمدند و گفتند آقای بنی صدر به آقا گفتند و آقا فرمودند که از شما بخواهم در این موضوع جنگ ایران و عراق کمک بکنید و اقدام نمائید که عشایر غرب هر قدر ممکن باشد برای این خدمت بسیج شوند. گفتم این وظیفه ملی من است در برابر دولتی که تجاوز به سرزمین ما کرده، یک دولت پوشالی که آلت دست سیاست خارجی است ساکت ننشینیم ولو اینکه با نظام موجود هم موافقتی نداشته باشم ولی با دشمن ایران وظیفه خودم میدانم آنچه را از عهده ام برآید بکنم و اگر لازم باشد خود من هم به میدان جنگ بروم... بنده هم شروع به دعوت افراد سرشناس و ذی نفوذ و کدخداهای عشایر کردم. حالا دیگر عشایر به آن صورت قدیم نیست که ایلخانی داشته باشند مثل ایلخانی کلهر یا حاکم قدیم ایل سنجابی، اگر اشخاص در میان مردم اعتبار و احترامی دارند فقط به عنوان شخصی و کدخدامنشی است نه به عنوان حاکم و رئیس، علاوه بر این من به کدخداها و رؤسا تیره ها مراجعه کردم. تقریباً در حدود 150 از طوایف مختلف به منزل ما آمدند و من برای آنها جنگ های گذشته را توصیف کردم جنگ با روس ها را، جنگ با عثمانی ها را، جنگ با انگلیس ها را، جنگ های زمان نادر را، اساطیر ملی ایران را، و اینکه یک دولت پوشالی تو سری خورده ای مثل عراق که هیچ قابلیتی ندارد به خود جسارت داده که به سرزمین اجداد ما و نوامیس ما تجاوز کند و از این قبیل حرف ها. آنها به هیجان و حرکت درآمدند و در ظرف چند روز در حد بیست هزار نفر داوطلب معرفی کردند. و در مدت یک هفته ای که من آنجا بودم با همه تبلیغات مخالف و کارشکنی هایی که از طرف همان ماکویی استاندار و آخوندها و خلقی ها و توده‌ای‌ها انجام میشد و عنوان می کردند که این بسیج فئودالی است و وارد آن نشوید. حزب توده و آقای کیانوری نیز در تهران مرتباً در روزنامه هایشان علیه من و علیه برادران من و به اصطلاح خودشان بسیج فئودالی سمپاشی می کردند، با مراجعه ای که به فرمانده ارتش آنجا کردیم در حدود شش یا هفت هزار قبضه تفنگ تحویل ما دادند و به‌تدریج منزل ما فرستادند. بنده از آن افراد عشایری نمایندگانی با صواب‌دید خود آنها انتخاب کردم و آنها را به موجب صورتی به ارتش کرمانشاه معرفی کردم و سلاحها در تحویل آنها و آنها ضامن و مسئول آن سلاح ها باشند. اسلحه ها را گرفتند و بین افراد مختلف تقسیم کردند، در حدود شش هفت هزار نفر، تا من آنجا بودم بسیج شدند و با حضور خود من دو هزار نفر از مردم سنجابی آماده حرکت به جبهه های جنگ شدند" (امیدها و نا امیدیها ص 389-342).

تصویر تسلیح ایل سنجابی در جریان تسلیح عشایر غرب در سال 59 موسوم به " گمجن" برادر دکتر سنجابی مرحوم آقای اصغرخان بختیار سنجابی با حمایت تسلیحاتی ارتش یک تیپ نیرو بفرماندهی برادرزاده اش از طوایف کرمانشاه تشکیل می دهد. نشسته روی پله ها از راست مرحوم آقای ایرج برادر زاده دکتر سنجابی و آقای هوشنگ دولتشاهی. جوان رو به تصویر آقای سهیل بختیار سنجابی(پسردائی دکتر سنجابی) فرزند  حسن خان

۲۵ خرداد ۱۳۶۰ پایان فعالیت سیاسی دکتر سنجابی

اگرچه جبهه ملی در امر جنگ به پشتیبانی از حاکمیت می پردازد و بسیاری از اعضاء و وابستگان نظیر کنشگران حزب مردم ایران و حزب ملت ایران شخصاً در جبهه های جنگ حضور می یابند. اما کشمکش ها و اختلافات میان حکومت و جبهه ملی ایران کماکان پابرجا بوده و روز بروز کار بیشتر بیخ می یابد تا آنکه آیت الله خمینی در ۲۵ خرداد ماه سال ۱۳۶۰ حکم بر ارتداد جبهه ملی ایران می دهد و بسیاری از اعضا جبهه ملی ایران دستگیر و زندانی و حتی برخی نظیر مرحوم حاج کریم دستمالچی اعدام میگردند! در این شرایط طبق تصمیم اعضای هیأت اجرایی و هیات رهبری، اعضای شورای مرکزی باید مخفی می‌شدند و خود دکتر سنجابی به حالت اختفاء در آمده و با آن شرحی که در کتابشان آورده اند کشور را به سوی آمریکا ترک می نمایند. 

جمع‌بندی

فرجام دکتر سنجابی به عنوان یک بازیگر مؤثر در انقلاب ایران یا بسیاری دیگر از جمله مهندس بازرگان که خاستگاه آنها نهضت ملی بود در کنار حوادثی که این روزها کشور را در لبه پرتگاه قرار داده است، موجبات آن را پدید آورده که بخشی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی به سرکردگی سلطنت‌طلبان و متأسفانه همراهی یاران دکتر بختیار،ر هر طیف از فعالین، روشنفکران و نخبگان سیاسی را که در جریان انقلاب 57 حضور فعال داشتند آماج سخت ترین حملات قرار داده آنها را مسئول اصلی از میان برداشتن کعبه آرزوهایشان یعنی حکومت محمدرضا پهلوی عنوان نمایند و به نسل جوان جامعه اینچنین القاء کنند که مسبب مشکلات فعلی شما نه حکومت پهلوی و نه حتی مسئولین فعلی که انقلابیون سال 57 هستند! در اینکه افرادی مثل دکتر سنجابی در پایان بخشیدن به دیکتاتوری پهلوی نقش مؤثر و بسزایی ایفا کردند نه تنها شکی نیست بلکه فعالیت های آنان در این رابطه برگ زرینی است در کارنامه سیاسی و اجتماعی آنان! اما چرا؟ پاسخ به این سوال نیازمند پاسخ به سوالات دیگری است از آن جمله اینکه «رابطه نخبگان و جامعه چگونه تعریف می گردد و وظیفه آنها در مواجهه با شرایط انسداد اجتماعی چیست؟» «آیا روشنفکران اجازه ایستادن در برابر آمال مردم را دارند؟» «آیا انفعال و عدم همراهی نخبگان و یا حتی ایستادگی آنان در برابر خواست مردم آنها را از مسیری که طی میکنند باز میگرداند؟» و... متأسفانه سیاستهای یکسویه و ناکارآمد دستگاه تبلیغاتی نظام حاکم مانع از آن شده تا صدای طیف هایی نظیر جبهه ملی ایران و نهضت آزادی به عنوان نمایندگان طبقه تحصیل‌کرده و روشنفکر جامعه در انقلاب سال ۱۳۵۷ به گوش نسل فعلی برسد و این نسل گریزان از برنامه های تبلیغاتی صدا و سیما، امروز تاریخ معاصر را از تلویزیون‌هایی نظیر من‌وتو بیشتر دریافت می کند تا صدا و سیمای به اصطلاح ملی! بنابراین هرگز روایت زنده به آتش کشیده شدن روزنامه‌نگاری نظیر کریم‌پور شیرازی، توسط اشرف پهلوی و یا آن‌چه که رسانه‌های سلطنت‌طلب همچنان او را والاحضرت اشرف می‌نامند، توسط تلویزیون من‌وتو شنیده نمی‌شود! یا اعدام دهشتناک شهید دکتر حسین فاطمی که از بالا تا پایین رژیم پهلوی در شهادت او نقش داشتند. پای را باید یک گام فراتر نهاده و حتی عنوان داشت که وقتی دستگاه تبلیغاتی نظام عنوان میدارد که اشرف پهلوی کارتل مواد مخدر بوده، جوانان می گویند این هم تهمتی است برای تخریب حکومت پهلوی! حکومتی که رسانه هایی نظیر من‌وتو که با هزاران ترفند مختلف مخاطبینی برای خود جذب کرده اند، تصویری مترقی از آن حکومت و آن دوران برای جوانان می سازند! برای نسلی از جامعه که هرگز با آثار ابراهیم گلستان که به‌خاطر به نمایش کشیدن اوج فقر و نابرابری درست چند صد متر پایینتر از محل برگزاری جشنهای 2500 ساله مورد سختترین مقابله های حکومت پهلوی قرار گرفت آشنا نمی شوند. چرا که نه صدا و سیما و نه من‌وتو هیچکدام علاقه‌ای به نمایش چنین آثاری ندارند. چرا که آثار امثال گلستان در رویارویی با مبانی فکری اولی قرار دارند و در تناقض با روایتهای مورد نظر دومی! این چنین است که عده ای می پندارند حکومت پهلوی حکومتی توسعه‌گرا بود در حالی که حتی شاید با مفهوم واژه توسعه هم آشنا نباشند!

تکلیف سلطنت‌طلبان که روشن است اما باید از دیگر منتقدان دکتر سنجابی پرسید که اگر در سال 57 شما به جای او بودید چه میکردید؟ پاسخ بسیاری از آنان مشخص است! به راه دکتر بختیار میرفتیم و با تمام کبکبه و دبدبه روشن‌فکری و حقوق بشریمان مقابل اراده مردم و بهمن انقلابشان می ایستادیم! جدای آنکه عامل اصلی شکست دکتر بختیار و خوردن تیر نهایی به حکومت پهلوی شخص ایشان به علت عدم توانایی در جذب روشنفکران، روحانیت، قاطبه مردم و حتی هم حزبی های خود آن هم به علت روحیه خود رأیی و تک روی ایشان که همانطور که پیشتر دیدیم حتی مورد تصدیق و اشاره ناظران بین المللی نیز قرار گرفت، بود. باید این گذاره را به ایشان یادآوری کرد که روشنفکر در کنار مردم قرار دارد نه در مقابل آنها! واقعیت دیگری که بسیاری حتی بخشی از حامیان دکتر سنجابی و مهندس بازرگان و... از عنوان کردن آن واهمه دارند آن است که اگر سنجابی و بازرگان نیز با آن شرایط مورد نظر دکتر بختیار در کنار وی قرار می گرفتند باز هم انقلاب به پیروزی میرسید و بازهم در به همین پاشنه ای که شاهد هستیم می چرخید. چرا که این انقلاب دست پخت شخص اعلیحضرت بود! جامعه سنتی ایران به چنان انسداد و تنگنایی رسیده بود که راهی جز گذار از حکومت پهلوی در برابر دیدگان خود نمی دید! سوال بجا از این دوستان آن است که آیا انقلاب با حضور جبهه ملی و تشکل های سیاسی و یا حتی روحانیت به پیروزی رسید که با رویارویی ملیون با آن متوقف شود؟! پاسخ این سوال قطعاً منفی است چرا که چه در ایران و چه در هر نقطه ای از جهان در هر دوره زمانی، منشأ تغییرات از پایین به بالا خود مردم هستند! با این حال این نکته را نباید از نظر دور داشت که اگر دکتر بختیار به همان ترتیبی که دکتر سنجابی می اندیشید، با هماهنگی و تأیید آیت الله خمینی و سایر نیروهای انقلاب از جمله هم حزبی ها و هم مسلکی هایش در جبهه ملی به تشکیل یک دولت ائتلافی می پرداخت شاید روند حوادث به نوعی دیگر پیش می رفت! اما بختیار راه خود را انتخاب کرده بود. ابوالقاسم لباسچی از بازاریان تهران و اعضاء فعال جبهه ملی در مصاحبه با پروژه تاریخ شفاهی هاروارد در این رابطه می گوید «بعضی ها معتقد هستند که مثلا اگر دکتر بختیار شاه را بیرون می کرد و جمهوری اعلام می کرد مردم از او حمایت می کردند. اینجور نبود. مردم سیلی را شروع کرده بودند و هیچ جلوی چشمشان را نمی دیدند...بختیار می گفت شما خاطرتان جمع باشد...خمینی توسط پسندیده به من قول داده که تا پانزده روز بیست روز بمن حمله نکند و ما یک ملاقاتهائی داریم. ما هرکاری کردیم قبول نکرد. من سه دفعه بختیار را در نخست وزیری، البته پیش تر هم سه چهار دفعه دیگر دیده بودمش، اما در نخست وزیری سه دفعه با او ملاقات کردم و آنجا فقط همش ما اصرار داشتیم که بیا دیگر استعفا بده. چون ما می رویم تماس می گیریم با خمینی کاری می کنیم که آبرومند بروی کنار و فلان بختیار قبول نمی کرد. هردفعه یک چیزی یک بهانه ای می آورد. تا یکروز رفتیم آنجا دیدیم که یک چیزی بختیار نوشته که گفت که من این را نوشتم، نمی دانم آن طوفان و فلان... گفت که من به خمینی نوشتم و امروز و این چند روزه مهندس بازرگان و دکتر سحابی و بهشتی ... این ها را من در عرض این هفته هفت هشت ده بار ملاقات کردم و قرار شده من بروم پیش خمینی و استعفایم را آنجا بدهم و با خمینی برگردم. یکدفعه دیگر هم رفتیم و گفت که شما بیائید چند نفر بشوید بروید استعفای شاه را بگیرید. گفت شما و محمود مانیان و حاج سید جوادی و دکتر سحابی پنج نفر بشوید من طیاره در اختیارتان می گذارم که بروید و استعفای شاه را بگیرید. من اینجا اعلام جمهوری می کنم. ما اتفاقا آمدیم بیرون به هرکی گفتیم همه ما را مسخره کردند گفتند بروبابا بختیار دیگر رفته، بختیار باید نعشش را پیدا کرد. خلاصه مردم یک حرکتی را شروع کردند اصلا به این حرف ها گوش نمی دادند، اصلا نظرشان از جمهوری هم بالاتر بود...مردم خمینی را می خواستند توجه کردید؟ چون شعارش بالاتر بود. دیگر جلوی این حرکت مردم را هیچ گروهی نمی گرفت. جبهه ملی که سهل است تمام گروه ها یکی می شد مثل بختیار له می شدند می رفتند. بعضی ها اعتقاد دارند که اگر احیانا مثلا بختیار را حمایت می کردید یا می کردند، کوچکترین اثری نداشت در مقابل این سیل عظیم مذهبی، سیل عظیم مردم. این است که آن زمان دیگر کار از کار گذشته بود، مردم فقط خمینی را می دیدند، توی ماه می دیدند، توی زمین می دیدند توی هوا می دیدند، توجه کردید؟» (نوار شماره3 تاریخ:28 فوریه 1983)

دکتر بختیار به تعبیر بسیاری از مخالفانش نه شخصی سلطنت‌طلب بلکه مبارزی سوسیال دموکرات بود. اما به نظر می رسد که قصد داشت نقشی در قامت دکتر مصدق بازی کند فارغ از اینکه مصدق هرچه کرد با پشتوانه مردم بود و هر دستاوردی داشت با اراده مردم! در حالی که مهم‌ترین فاکتوری که دکتر بختیار از داشتن آن محروم بود و به اصطلاح پاشنه آشیل وی محسوب میشد عدم برخورداری از همراهی مردمی بود! متأسفانه ایشان بدین نکته توجه نداشت که چیره‌گی بر بحران های ملی بدون پشتوانه مردمی امری است ناممکن! و این درست همان نکته ای بود که سیاستمدار کهنه‌کاری بنام سنجابی بدان واقف بود! دکتر سنجابی اگرچه به دلیل شتاب دکتر بختیار در پذیرش نخست‌وزیری امکان کنترل اوضاع را از دست داد و اگرچه به دلیل رؤیای بازرگان برای پدرخواندگی امکان کنترل اوضاع پس از انقلاب را نداشت، اما باز هم بر سر منافع ملی ایستاد و اگر نبود نقش‌آفرینی او و دیگر فرزندان مصدق در جریان گذار از سلطنت پهلوی و حضور در دولت موقت و بسیج مردم برای مبارزه با متجاوزان خارجی قطعاً تمامیت ارضی میهنش از دست میرفت! یادآوری این نکته اگرچه تکراری اما لازم است که کنترل حوادث ابتدای انقلاب و تشکیل مجدد ارتش کشور دستاورد غیرقابل انکار شادروان تیمسار ناصر فربد و دریادار احمد مدنی و سایر افسران ملی بود. نباید فراموش کرد که وقتی رژیم بعث عراق سودای رسیدن به پایتخت در طی یک هفته را داشت این رزمندگان حزب ملت ایران بودند که با همراهی اکراد نخستین عملیاتها را در خاک عراق اجرا کرده و نخستین رزمندگانی بودند که به قلب دشمن زدند! آن زمان دکتر بختیارها و تیمسار اویسیها مشغول چه کاری بودند؟! اگر از نزدیکترین یاران خود دکتر بختیار نظیر رزم‌آرا بپرسیم، پاسخ خواهند داد مشغول دریافت مبالغ هنگفت از صدام و کشورهای عرب حوزه خلیج فارس برای آزادی و رهایی میهن!  امروز هم اگر در داخل کشور سنگرهایی بنام جبهه ملی و حزب ملت ایران و... وجود دارند که به جای دریافت بودجه های سنگین از کشورهای خارجی با همت و پشتکار فرزندان این مرز و بوم در راستای تحقق آزادی های مدنی، حفظ تمامیت ارزی و... می کوشند و اتفاقاً اگر قدمی هم از قدمی برداشته میشود از جانب آنان است. محصول درایت همان سنجابیها و فروهرهاست که شما از بام تا شام دشنامشان میدهید!

پایان سخن

 سعید سنجابی در رابطه با قضاوت ها در خصوص حضور ملیون در انقلاب بهمن 1357 و دستاوردهای آنان می گوید «در این گونه داوری ها، بسیاری از امور واضح، مورد توجه قرار نمی‌گیرند. ظرفیت های دموکراتیکی که در قانون اساسی می بینید نتیجه مداخله نیروهای ملی و مترقی از جمله پدرم در انقلاب اسلامی است. که توانستند دستاوردهای تاریخی نهضت مشروطه و جنبش ملی کردن نفت را به این انقلاب انتقال دهند. اما نیروهای ملی مشارکت کننده در انقلاب، جایگاه دوست، همراه، رقیب و دشمن را از یکدیگر تفکیک نکردند و در بند داوری‌های محدود زمانی و مکانی گرفتار شدند در نتیجه دچار تفرقه و شکست شدند» (اندیشه پویا، تیر 1399) امروز هم متاسفانه همین آفات عدم قدرت تفکیک جایگاه دوست، همراه، رقیب و دشمن از یکدیگر گریبانگیر عمده نیروهای سیاسی چه در داخل و چه در خارج از کشور چه میان پوزیسیون و چه میان اپوزیسیون نظام گشته و بسیاری فارغ از منافع ملی و اصول دموکراسی تنها مشغول غرض‌ورزی‌ها و منافع و دیدگاه‌های گروهی خود گشته، چشم بر واقعیات و شرایط حساس میهنی بسته و از فلسفه اساسی فعالیت های خود که همانا توسعه میهن و برخوردار کردن ملت از شرایط مناسب اقتصادی و آزادی‌های اساسی است دور گشته و حتی بعضا شاهدیم که به دامان ریشه های قسمت بسیار قابل توجهی از مصائب گذشته و امروز ما میافتند!

محمد فتحی زاد، تیرماه 1400

منبع: هفته نامه صدا، شماره 71 به اضافه چند فصل بیشتر!

۱۳۹۹ آذر ۲۱, جمعه

حوادث قره باغ و زخم هایی که هر از چندی دوباره سر باز می کنند!

در حالی که ایرانیان مشغول انتخابات آمریکا بودند و سرگرم بازی رسانه های اصلاح طلب در مورد رکود و ارزان شدن مسکن  و قیمت دلار و خلاصه هر چیز دیگری که از برکات خیالی پیروزی شکننده و قطعی نشده جو بایدن در انتخابات آمریکا روی داده ، روسیه بالای سرمان استقرار نظامی پیدا کرد! چین در جنوب، روسیه در شمال! جنگ قره باغ از اول هم بازی اسرائیل بود! هنوز یک صده هم از آخرین اشغال ایران بدست متفقین نگذشته است که سایه دو ابر قدرت جهانی بازهم بر سر مردم منطقه سنگینی می کند! براستی خداوند یار و یاور مردمانی باد که اکنون سایه حضور نیروهای نظامی خارجی در سرزمینشان را بر سر خود احساس می کنند. این که خانه خود را رها کنی یا آتش زده به سرزمین دوست و همسایه خود پناه ببری، بخوبی نشان دهنده آن است که دیگر امیدی به مشاهده رنگ شادی در خانه ات نداری! آتش می زنی تا شاید ققنوسی از دل خاکستر آن پرکشیده و زایشی نوین و دورانی متفاوت از آنچه که امروز شاهدش هستی نظاره گر باشی! مناطق مورد توافق در توافق نامه اخیر میان مقامات آذربایجان، روسیه و نخست وزیر ارمنستان چه محل حضور نظامیان روس باشد چه نظامیان آذربایجانی، آنچه که قطعی و غیر قابل انکار است؛ عدم خشنودی مردم محلی (ارامنه قفقاز) از اشغال سرزمین خود به  دست نیروی های بیگانه است! اخیرا پوتین در یک مصاحبه تلوزیونی عنوان داشته «اوضاع قره باغ قبل از جنگ بحرانی بود. انجام مذاکرات در چارچوب گروه مینسک و سازمان امنیت و همکاری اروپا غیر ممکن بود. طبق قوانین بین المللی قره باغ همیشه بخشی جدایی ناپذیر از آذربایجان بوده است و اتحادیه نظامی CSTO نمی توانست مداخله کند چون هیچ تعدی به ارمنستان صورت نگرفته بود» جدای آنکه یک بالگرد روسیه پیش از انعقاد قرارداد آتش بس در قلمرو حاکمیت ارمنستان بوسیله ارتش آذربایجان ساقط شد که به روشنی اظهارات رئیس جمهور روسیه در عدم تعدی به خاک ارمنستان را زیر سوال می برد؛ اظهارات وی در خصوص جدایی ناپذیری قره باغ از آذربایجان آن هم مطابق قوانین بین المللی آدمی را عمیقا به فکر فرو می برد. چرا که همین قوانین مورد اشاره در مواد 1 و 2 و 55 و 73و74و77  منشور سازمان ملل، میثاق حقوق بشر سال 1966 سازمان و قطعنامه‌های شورای امنیت (از جمله قطعنامه‌های 1514و 1803)  حق ملت ها برای تعیین سرنوشتشان را به رسمیت می شناسد. اما این مواد و قوانین بمانند بسیاری دیگر از حقوقی که برای انسان تعریف شده زیر پا نهاده شده و بار دیگر این موضوع برای همه ثابت می گردد که حقوق بشر دست کم در قاره آسیا کلماتی تهی از معنی بوده و زیر چکمه مناسبات اقتصادی و منافع قدرت های منطقه ای له می شود! در حال حاضر رسانه های مطرح بین المللی روسیه ترکیه و آذربایجان را پیروز جنگ، ارامنه و ایران را طرف شکست خورده خطاب می کنند. در خصوص وضعیت فعلی ایران می توان گفت که اگرچه استقرار نیروهای مسلح کشورمان در مرزهای شمالی برای ما موجبات دلگرمی و قوت قلب است؛ اما روسیه نه آذربایجان است و نه ترکیه که بتوان پاسخی  در خور به زیادی خواهی هایشان داد! واقعیت غیرقابل انکار دیگر آن است که متاسفانه شرایط ایران در جامعه بین الملل و وزن کشی های منطقه ای به نحوی نیست که بتواند با حضور بلند مدت روسیه در منطقه مقابله نماید! در حقیقت حضور مستقیم روسیه در شمالی ترین مرزهای این کشور اگرچه ممکن است در برابر ایالات متحده و همچنین اپوزیسیون جمهوری اسلامی برگ برنده ای برای نظام تصور گردد. اما تاریخ نشان داده که هرگاه روسیه به مرزهای شمالی ما نزدیک گشته، در پی ایجاد مقدمه حضور دراز مدت خود در منطقه بوده است! شاید اگر دستگاه سیاست خارجه مان بمانند بخش بسیار قابل توجهی از ایرانیان و صد البته مردم جهان استقلال جمهوری آرتساخ را به رسمیت شناخته و نیروهای مسلح به بهانه حضور تروریست های تکفیری در مرزهای شمالی خود از گزینه اقدام نظامی در بیرون از کشور بهره می گرفتند! بقول آذر قاسملی رئیس مجمع عالی حزب رئال آذربایجان ، حضور نظامی روسیه در این کشور مجددا احیا نمی شد! عدم نقش آفرینی نظامی ایران در این درگیری را شاید بتوان با دلایلی نظیر تلاش هدفمند اسرائیل برای گشودن پای ایران به یک درگیری نظامی پیش از خروج احتمالی ترامپ از کاخ سفید توجیح کرد اما عدم پشتیبانی لوجستیک و تسلیحاتی از ارامنه ای که در دفاع از تمامیت ارضی سرزمین ما خون ها داده اند، به لحاظ امنیتی با چنین دلایلی قابل توجیه نیست! زیرا نباید این نکته را به فراموشی سپرد که در سال 1920 هم که ارتش سرخ وارد باکو شد ،  تنها دو دهه زمان برد تا روسیه از مرزهای شمالی کشورمان عبور کرده و ضمن نقض تمامیت ارضی ایران با راه اندازی جمهوری مهاباد در کردستان و جمهوری خودمختار آذربایجان در ایران تلاش ناکامی در جهت تجزیه سرزمینمان انجام دهد! اگرچه دنیا دیگر در شرایط جنگ جهانی اول قرار ندارد. اما! انزوای بین المللی، حضور اسرائیل به عنوان یکی از بازیگران اصلی مناقشه قره باغ و همچنین تلاش های اخیر چین در جهت حضور بلند مدت در مناطق گوناگون ایران از جمله نواحی جنوبی برای چند دهه آینده، بر شدت نگرانی های هر  نگاه ناظری می افزاید! این درحالیست که خشم عمومی در ارمنستان و نامشروع خواندن این توافق از سوی جامعه مدنی ارمنستان به علت عدم نقش پارلمان این کشور در بررسی و تصویب این توافق نامه این فرصت را به ایران می دهد تا با یاری افکار عمومی ارمنستان حضور نظامی خود در منطقه قره باغ را با عنوان صلح بان رسمیت بخشیده ، ضمن جلوگیری از اجرای نقشه اسرائیل در اتصال کریدور پان ترکیسم در شمال و شمال غرب بهم،  فرصت یاری رسانی به هم وطنانمان در فراسوی مرزهای سیاسی را غنیمت شماریم!

 آنچه که در ادامه دنبال می کنیم بیش از هر چیز ناظر بر رفتار جامعه در مواجه با بحران های امنیتی در مرزهای شمال غربی کشور است و قصد دارد نگاهی تاریخی به مناقشه قفقاز داشته و ضمن واکاوی مفهوم  “هویت” تحلیلی در رابطه با ایدئولوژی پانترکیسم و اقدامات بایسته در جهت برخورد و کنترل با آن ارائه دهد. انگیزه این کار نیز بحث ها و مجادلات فراوانی بوده که در چهل روز گذشته در شبکه های اجتماعی، رسانه ها و حتی کف خیابان ها در این رابطه پدید آمد! در این مناقشه که هرکس بر پایه گرایشات نژادی، تعصبات مذهبی و مجادلات تاریخی حکمی در رابطه با حق مالکیت این مناطق برای یکی از دول ایران و ارمنستان و آذربایجان صادر می کرد؛ جدای از آن هایی که اعتقاد به وزن کشی خیابانی داشته یا تریبون ها و رسانه های ریز و درشت فارسی و غیرفارسی زبان در اختیار داشتند. دست کم بخش قابل توجهی از ایرانیان همچون عمده مردم سراسر جهان خودمختاری قره باغ جنوبی را به رسمیت شناخته و تجاوزات ترکی آذری تروریستی اخیر به این منطقه را محکوم نمودند. ریشه این گرایش نیز آشکار و به علت مناسبات تاریخی، حسن همجواری و البته میهمان نوازی دو ملت ایران و ارمنستان در حق یکدیگر است.

از سنگ نوشته هایی نظیر بیستون اینچنین بر می آید که ایرانیان به عنوان قدیمی ترین ساکنین منطقه همواره از منطقه ای با نام ارمنستان یاد کرده اند! اما به گواه همین مردم و البته به گزارش تاریخ نگاران و همچنین با بررسی نقشه های سیاحان و جغرافی دانان از ایران و اران بوضوح  می توان دریافت که آذربایجان سرزمینی بوده که از شمال به اران از جنوب غرب به آشور از غرب به ارمنیه و از شرق به مغان و گیلان محدود گشته و پایتخت آن گجستک بوده است. در حقیقت نام گذاری آذربایجان بر مناطقی در شمال رود ارس که هرگز آذربایجان نام نداشته به یکصد سال پیش بازمی گردد! پیش از آن آذربایجان همواره سرزمینی بوده در جنوب رود ارس که نامش از نام فرماندار “ماد” این منطقه در زمان هخامنشیان گرفته شده که فرمانده نیروهای ماد آلبانی و ساکاسنس بوده است و معنای نام وی نگهدارنده آتش می باشد و آنچنان که از اوستا بر می آید؛ این نام نام یکی از فروهر ها بوده است. اقرار علیف مورخ اهل جمهوری آذربایجان در کتاب خود با عنوان تاریخ آتورپاتکان می نویسد «در آتورپاتکان جریان آمیزش تیره های پیشین همچون گوتیان، لولوبیان،  هوریان و ماناییان و دیگر تیره ها با مادها ادامه داشت و در نتیجه تقریبا در اواخر سده نخست پیش از میلاد در این سرزمین قوم جدیدی بوجود آمد و در این زمان بود که مفهوم سرزمین آتورپاتکان پدیدار شد که واژه آذربایجان بر اساس قانون دگرگونی زبان دگرگون شده آن است! دوره تشکیل آتورپاتکان در تاریخ گسترده ما مرحله پر اهمیتی است و آتورپاتکانیان ایرانی زبان با تیره های پیشین منطقه که هنوز در استان های شمالی و غربی فلات ایران می زیستند در آمیختند و نسلی را پدید آوردند که آذربایجانیان امروزه مستقیما از نژاد آناناند» یاقوت حموی جغرافی دان و تاریخ نگار عرب زبان در مورد آذربایجان نوشته است:« ابن مقفع گفتهاست آذر به زبان پهلوی نام آتش است و بایگان، نگهدار آن که روی هم معنای آن آتشکده یا نگاهدارنده آتش میشود و این درستتر است؛ زیرا آتشکده در این ناحیه بسیار بودهاست  مردم آن نیکورویاند و گونههای ایشان به سرخی مایل است و پوستی لطیف دارند. ایشان را زبان مخصوصی است که آذری گویند و جز خودشان کس آن را نمیفهمد.» زبان باستانی مردم این منطقه آذری نام دارد که احمد کسروی درباره آن کتاب ارزشمند «آذری یا زبان باستان آذربایجان» را به رشته تحریر درآورده است. پوست مردم این منطقه سفید و گونه هایشان سرخ است! درحالی که ترکان از نژاد زرد بوده و بلحاظ ظاهری تفاوت فاحشی با مردم منطقه دارند.

حضور ترکان در آذربایجان به قرن ها پس از یورش مسلمانان به ایران و فتوحات آنان باز می گردد و اوج این حضور مربوط به دوره حکومت سلجوقیان در ایران است. از این دوره به بعد شاهد نفوذ زبان ترکی در منطقه هستیم و این نفوذ دگرگونی هایی در زبان مردم منطقه ایجاد می نماید. اما با وجود تمام این دگرگونی ها هنوز هم ترکی نامیدن زبان مردم این منطقه که در غیاب برنامه های فرهنگی مکفی و پاسخگو از سوی حکومت حاضر برای بها دادن به قومیت های ایرانی تحت تاثیر رسانه های بیگانه کشور ترکیه قرار گرفته اند؛ کاری ناصواب و مملو از اشکال است! چرا که حتی زبان مردم ترکیه و جمهوری آذربایجان نیز بطور حقیقی ترکی نیست! اگر بخواهیم این ادعا را محک بزنیم باید به مقایسه زبان مردمان ترکمنستان و قزاقستان و تاتارستان و اویغورها و حتی فراتر از آن مغولستان و چین با زبان مردم ترکیه و جمهوری آذربایجان بپردازیم! بررسی های زبان شناسی بر روی زبان مردم ترکیه که البته بوضوح تفاوت فاحش و آشکار با زبان مردم آذربایجان دارد تا جایی که به کمک این زبان نمی توان با مردم تبریز و ارومیه و اردبیل و یا حتی باکو ارتباط موثری ایجاد نمود؛ نشان می دهد که زبان رسمی مردم ترکیه محملی ست از زبان های مختلف از جمله ترکی، عربی، فرانسه، فارسی، ایتالیایی، انگلیسی و صد البته زبان شیرین آذری! تاثیر زبان فارسی در دوران عثمانی بر ترکیه و زبان مردم ترکیه بسیار بسیار پیشتر از امروز بوده است چرا که در دوره ای طولانی زبان رسمی دربار سلاطین عثمانی به پیروی از دربار سلجوقی فارسی بوده است! اگرچه رفعت یالچین بالاطه، فارغالتحصیل ادبیات فارسی و استاد بازنشسته درسهای عثمانی، علت علاقه مردم آناتولی به ادبیات فارسی را آسان بودن و آهنگین بودن این زبان می داند. اما نباید نقش ساکنان بومی اصالتا ایرانی کرد این منطقه را که بشدت بر حفظ فرهنگ و زبان ایرانی خود تاکید دارند؛ در این نفوذ فرهنگی نادیده گرفت. با این وجود باید بدین مسئله نیز توجه داشت که اگرچه زبان از عناصر اصلی تشکیل دهنده هویت انسان است. اما نباید بدان به عنوان تنها عامل هویتی نگاه کرد و وجود تفاوت های فاحش زبانی در زبان مردم اناتولی با ترکی یا نفوذ زبان هایی نظیر فارسی در زبان مردم این منطقه را اسبابی برای نقض ادعای دستگاه ایدئولوژیک این کشور بر اصالت ترک مردم خود اعلام کرد! مگر نفوذ عربی در زبان مردم ما به مفهوم عرب بودن ماست که نفوذ زبان فارسی در آناتولی ترک بودن کسی را زیر سوال ببرد؟! متاسفانه این موضوع برای عامه مردم روشن نیست که مفهوم هویت از عناصر گوناگونی نظیر ملیت، نژاد و البته زبان تشکیل شده است و ترکیب این عناصر با هم است که هویتی بنام ارمنی، ایرانی، ترک، عرب و ... را ایجاد می نماید. بر همین مبنا بهتر است پیش از آنکه بر خود و یا دیگری برچسبی نژادی بزنیم به چیستی مفهوم “هویت” و ابعاد گوناگون این واژه بیاندیشیم. نتایج مطالعات  ژنتیکی از جمله بررسی ای که در سال 2003 بر روی مردم ترکیه انجام شده نشان می دهد که این مردم با وجود خویشاوندی زبانی و همسایگی تاریخی با مغول ها ارتباط ژنتیکی خاصی با آنان ندارند! بهطوریکه میزان اختلاف ژنتیکی ترکها و آلمانیها با سه گروه اصلی مغول به یک اندازه بودهاست! این موضوع به تنهایی و بخوبی نشان می دهد که قائل بودن هویت ترک برای مردم آناتولی امری ساختگی و برآمده از تصمیم گیری ها و نگاه های سیاسیست! با این حال لازم به تاکید مجدد است که نفی عناصر هویتی ترکی نظیر خویشاوندی زبانی و فرهنگی بر مردم این منطقه همان قدر جعلی ست که انتصاب هویت ترک بر آنان! دلیل نفوذ فرهنگی و زبانی ترکان در ترکیه بمانند بسیاری دیگر از نواحی غرب آسیا تضعیف خلفای عباسی در صده های سوم و چهارم هجری قمری و در نتیجه حمله اقوام و قبایل ترک از جمله سلجوقیان به قلمرو جهان اسلام بود که موجب شد مناطق غرب آسیا به زیر سیطره حکام ترک درآیند. بر پایه مطالعات ژنتیکی در منطقه، حضور ترکان  از  لحاظ شارش نژادی تاثیر بسیار ناچیزی ایجاد کرد. اما در برخی نواحی نظیر ترکیه امروزی که از بنیان های فکری و فرهنگی استواری برخوردار نبوده و بزرگانی چون فردوسی را در دامن خود نپرورانده بودند تا فرهنگ بومی منطقه را حفظ کنند؛ باعث از دست رفتن بسیاری از آداب و سنن و فرهنگ مردم گردید. در عوض در مناطقی نظیر ایران که مملو از عناصر، ابزارها و کوشندگان فرهنگی و هویتی بود؛ این ترکان بودند که تحت تاثیر فرهنگ ایرانیان قرار گرفته و بلحاظ فرهنگی و اخلاقی خوی اجداد خود را بفراموشی سپردند! سند این مدعا نیز مردمان هزاره افغانستان هستند که از لحاظ نژادی قرابت بیشتری با مغولان دارند تا مردم ترکیه! اما حتی به ترکی هم صحبت نمی کنند و زبانشان دری است. بنا بر گواه تاریخ نگاران و زبان شناسان اگرچه بنیانگذاران حکومت عثمانی از ترکان غز بودند؛  اما آن ها نیز بمانند ترکان حاکم در  دوره های گوناگون در ایران و یا خلفای عرب در دوران زعامت جانشینان پیامبر، اداره دیوان خود را به ایرانیان سپرده و همانطور که پیشتر عنوان شد زبان رسمی دربارشان را فارسی قرار دادند. این موضوع موجب آن گشت که تا پیش از فارسی زدایی آتاتورک و ترک های جوان از زبان مردم آناتولی، در فرهنگ عثمانی و آنچه که امروز بدان ترکی می گویند؛ بیش از 50 هزار واژه فارسی و عربی فارسی شده وجود داشته باشد. این موضوع بوضوح بیانگر آن است که روند ترکی شدن ترکیه بیش از آنکه بر پایه حقیقت باشد بر پایه سیاست های استعماری دول استعمارگر است! در حقیقت در دوران بسط استعمار بریتانیا در آفریقا و آسیا یکی از نگرانی های بریتانیا در آسیا رخنه روسیه کبیر به مستعمرات این سلطنت در هندوستان و نفوذش در ایران بود! بنابراین وزارت امورخارجه بریتانیا به پیشنهاد جاسوس و کارگزار خود آرمین وامبری درصدد آن برآمد تا کمربندی از آلتایی زبان ها را در جنوب روسیه ایجاد کند. زبان های آلتایی یک خانواده زبانی پیشنهادی بود که گستره آن از مغولستان تا دربار عثمانی گسترده بود و ابدا کننده آن سیاح و جهانگرد یهودی مجار، آرمین وامبری بود! وامبری از عوامل نفوذی بریتانیا در دربار عثمانی بوده و در مقام رایزن دولت عثمانی در خدمت رجالی چون حسین دایم پاشا و فواد پاشا بوده اما در باطن به لرد پالمرستون و وزارت امورخارجه بریتانیا خدمت می کرد. وی بنیانگذار نظریه پانترکیسم بود که محتوای آن یکی کردن همه سرزمینهایی است که ساکنان آن به یکی از زبانهایی که ریشه آنها به زبانهای آلتایی میرسد صحبت می کنند. کتاب «سیاحت درویشی دروغین در خانات آسیای میانه» از جمله آثار اوست.

 با افول قدرت امپراتوری روسیه در پی وقوع جنگ های داخلی و در نهایت انقلاب کبیر سوسیالیستی، یک خلا قدرت در منطقه قفقاز شکل گرفت که موجب رشد و بسط پانترکیسم در خارج از مرزهای عثمانی گردید! این خلا قدرت ابتدا موجبات شکل گیری و فروپاشی زودهنگام جمهوری دموکراتیک قفقاز را فراهم آورده و اسباب آن گردید تا در 26 مه 1918 در گرجستان جمهوری دموکراتیک گرجستان اعلام استقلال نماید و در 28 مه 1918 اولین جمهوری ارمنستان در ایروان اعلام موجودیت کند که در همین تاریخ نیز شورای ملی آذربایجان (متشکل از احزابی نظیر مساوات و ائتلاف سوسیالیستی اسلامی و ...)  در شهر تفلیس اعلام استقلال نموده و چند ماه بعد با انتقال به شهر گنجه و به علت تحت تصرف قرار گرفتن باکو توسط بلشویک ها گنجه را پایتخت خود قرار دهند. اعلام استقلال آذربایجان با این پشتوانه صورت می گرفت که دول عثمانی و آلمان قصد داشتند تا در خلا حضور روسیه خود را به کرانه های دریای خزر برسانند! بنابراین در مه 1918 دولت عثمانی بر علیه ارمنستان وارد جنگ شده و رسما معاهده برست-لیتوفسک را زیر پا نهاد. در واکنش به لغو معاهده از سوی آلمان و عثمانی و همچنین خلا حضور روسیه در منطقه! دولت بریتانیا ژنرال لیونل دانسترویل را از ایران به باکو گسیل داشت و دولتی نو در این منطقه روی کار آورد. در این میان انور پاشا در ترکیه لشکری با عنوان اردوی اسلام تدارک دیده و راهی باکو کرد که توانست در 15 سپتامبر 1918 این شهر را فتح کند و دولت دست نشانده خود را بر این مناطق حاکم کند. چندی بعد در ۳۰ اکتبر ۱۹۱۸ میلادی دولت عثمانی که توان ادامه جنگ نداشت ، تقاضای ترک مخاصمه کرد. این آتشبس موقت که به پایان جنگ انجامید، سقوط سیاسی انور پاشا را به دنبال داشت و در پی این سقوط اردوی اسلام نیز با شتاب از هم پاشید. اما در نهایت و در نتیجه این جنگ ها و ترک مخاصمه و صد البته خلا حضور ایران و روسیه در منطقه قفقاز، حکومتی محلی بنام جمهوری خلق آذربایجان شکل گرفت و حدود 23 ماه بر نواحی ای از قفقاز حکمرانی کرد. بنابر گزارش فیروز کاظم زاده مجلس آذربایجان در این دوره 120 عضو داشت که 21 عضو آن از ارامنه و نمایندگانی از مردمان روس، لهستانی، یهودی و آلمانی در آن حضور داشتند. اما اکثریت مجلس در دست حزب مساوات قرار داشت که برنامه اش اتحاد کشورهای اسلامی تحت رهبری ترکیه بود. خسروبیگ سلطانف از پانترک های نزدیک به مساوات و وزیر دفاع وقت جمهوری خلق آذربایجان در اواخر عمر این حکومت یعنی در سال 1920 نزدیک به 30000 نفر از ارامنه شهر شوشی را کشته و شهر را ویران کرد. هدف از این اقدام تغییر نسبت جمعیتی در منطقه بود چرا که سرشماری دولتی سال 1926 دولت روسیه نیز نشان می دهد که 6 سال پس از این کشتار هنوز هم ارامنه با 12.2 درصد بزرگترین اقلیت نژادی منطقه موسوم به آذربایجان هستند که در مجموع 37.9 درصد مردمش در تعریف دولت وقت از آذری قرار نگرفته و اقوامی مستقل هستند.  موسایف یکی از اعضای حزب کمونیست آذربایجان این واقعه را این گونه شرح میدهد: «کشتار بی رحمانه زنان، کودکان و افراد سالخورده بی دفاع شروع شد و ارمنیان به صورت انبوه مورد کشتار قرار گرفتند و دختران زیبای ارمنی پس از تجاوز به آنها کشته شدند. به دستورخسروبیگ سلطانف کشتار بیش از شش روز ادامه یافت و خانهها در قسمت ارمنی نشین غارت و ویران شد» چند  ماه پس از این جنایت، لنین بنیانگذار دولت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی  با هدف مرتفع ساختن احتیاج روسیه از طریق نفت جمهوری خلق آذربایجان، هم زمان با قیام ضد دولتی مردم برعلیه حکومت موسوم به “جمهوری خلق آذربایجان ”دستور نابودی این حکومت محلی را صادر و ارتش سرخ آن را فتح نموده، از 12 مارس 1922 آن را بخشی از “جمهوری فدراتیو سوسیالیستی قفقاز جنوبی شوروی ” اعلام می نماید. با این فتح سایه شوم سیاست های اصلاح نژادی موقتا و تا حدودی از سر ارامنه کم و کشتار و تبعیض بیشتر متوجه سایر اقلیت های منطقه از جمله فارسی زبان آران می گردد! آنچنان که آمارهای دولتی نشان می دهند؛ تالش های آذربایجان در سال 1926 حدودا 3.3درصد و در سال 2009، 1.3 جمعیت این کشور را تشکیل داده اند! مطابق همین آمارها جمعیت تات ها نیز از 1.2 درصد در سال 1926 به 0.28 درصد در سال 2009 کاهش یافته است! با این حال نسل کشی 1.5 میلیون ارمنی ساکن

کشتار ارمنی‌های ارزروم، عکاس ویلیام ساچتلبن نوامبر ۱۸۹۵

ارمنستان غربی در خلال جنگ جهانی اول  و بر پایه طرح و برنامهریزی مسنجم سردمداران عثمانی در اجرای سیاستنژادپرستانه حزب حاکم اتحاد و ترقی ( ترکهای جوان ) بقدری وحشتناک است که نام هیچ حکومتی به مانند دولت عثمانی و در حال حاضر ترکیه امروزی با کلمه نسل کشی گره نمی خورد! ارامنه، آشوریان، یونانیان و کرد ها از آن زمان تا به امروز همواره  هدف اصلی کشتار و نسل کشی حاکمان عثمانی و جانشینانشان در ترکیه امروزی قرار گرفته اند! اقداماتی که متاسفانه در سکوت تلخ و مطلق قدرت های منطقه ای و فرا منطقه ای شکل گرفته و نشانی از پایان و توقفشان دیده نمی شود! شایان ذکر است که متاسفانه قتل، تجاوز و غارت همواره سه فاکتور اصلی رفتار عثمانیان در مواجهه با مردمی ست که هم خون آن ها نیستند. گواه این مدعا مردم تبریز در قرون 16 تا 19 میلادی هستند که در خلال جنگ های میان صفویان و عثمانی ها بارها قربانی تهاجم همسایگان غربی خود گشتند. مطابق گزارش مورخین وحشیانه ترین کشتار مردم آذربایجان و تبریز توسط عثمان پاشا و تصرف دیگر بار تبریز در سال ۹۹۳ ه و در اوج ضعف صفویه و پادشاهی سلطان محمد خدابنده صفوی انجام شد. قاضی احمد قمی قصاوت ترک ها در این حجمه را اینچنین گزارش کرده است: «تمامی ینکچریان خود را به کوچهها و محلها انداخته، هر کس را به نظر درآوردند به درجه شهادت رسانیده و از دیوار باغچه به خانهها درآمده هرکس را که در نقبها و زیرزمینها پنهان شده بود، بیرون آورده به قتل رسانیدند(...) قریب هفت هشت هزار نفر به قتل درآورده، صد نفر از پیر زنان طعمه شمشیر ساختند و چند تن از سادات صحیح النسب و علما و صلحا در این قتلعام شربت شهادت چشیدند و اطفال شیر خواره را پای به شکم نهاده به عالم آخرت رسانیدند و موازی هفت هشت هزار نفر از ساده رخان مهلقا و دختران سمن سیما و زنان حور لقا و اطفال مسلمانان از تبریزیان اسیر نموده در” میانه” خرید و فروخت نمودند. (...) مجملاً از ظهور اسلام تا غایت، این نوع قتلعامی بر زمره مؤمنین سمت ظهور نیافته بود و هیچیک از سلاطین کفر جرأت به این امر شنیع نکرده بودند که از این عثمان [عثمان پاشا] بی ایمان نسبت به مسلمانان صادر شد
» مورخین عثمانی بارها در گزارشات خود از
طراحی از جهانگرد اروپایی که شاهد آزادی تبریز در ۲۱ اکتبر ۱۶۰۳ بود.

جنایات ترکان در تبریز یاد کرده اند از جمله پچوی که می نویسد «به فرمان عثمان پاشا قتل عام اهالی تبریز اغاز شد . سادات و شرفا و بازرگانان و ارباب صنعت و هر که در شهر بود جمله را در سه شبانه روز از دم شمشیر گذراندند» اما دردناکترین گزارش از قتل عام در مردم تبریز از آن مصطفی سلانیکی افندی است که آورده: «مردم [تبریز] هر گاه عساکر را تنها میدیدند، درصدد انتقام برمیآمدند. مردم در دل عقده داشتند و به دنبال بهانه بودند تا داد خود را بستانند. از این رو به خواست خدا، بر زبان عساکر چنین جاری شد که این مردمان ستیزهجو را باید قتلعام کرد و الّا اینها نه مطیع میشوند و نه تن به قبول حق میدهند [...] ناگهان یک روز آشوب و واویلایی به پا خواست، عامة عساکر اسلام سلاح بر گرفته و گفتند قتلعامی به پا خواستهاست [...] نخست شهر غارت و یغما شد و همراه با نهب و غارت، قتلعام مردم نیز عملی شد.» آری کافر نام نهادن و بنام اسلام دست به سلاح کشیدن بر روی مردم بیگناه میراثیست که ترکان امروزی از اجداد خویش در عهد عثمانی دریافت کرده اند!

 همانطور که پیشتر بحث شد پانترکیسم سیاستی بود که با هدف کنترل روسیه و بوسیله عوامل انگلستان پیاده سازی شد. اما بجای بریتانیا، روس ها از این سیاست در جهت دستیابی به مطامع خود بهره جستند! در سال 1936 بدستور استالین زبان مردم “جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان” آذری نام گرفته و ساکنان آن آذربایجانی خوانده شدند! و این درحالی بود که همانطور که پیشتر ذکر آن رفت آذربایجان منطقه ای در جنوب رود ارس بود نه شمال آن! آنتونی دنی کین ژنرال ارشد نیروهای روس در خاطرات خود با عنوان مقالاتی درباره مشکلات روسیه می نویسد : «در جمهوری آذربایجان همه چیز مصنوعی بود غیر واقعی! نام آن برگرفته از نام ولایتی ایرانی است! منطقه ای مصنوعی که شامل سرزمین زاتاکازان لزگیها مناطق ایالات ارمنی و تاتار نشین الیزابت پل و باکو بعلاوه منطقه روسی مغان تحت لوای سیاستی ترکی بمنظور اجرای اهداف پانترکیستی! دولتی مصنوعی! » جعلی بودن نام آذربایجان بر این نواحی بقدری آشکار است که مراجعه به نوشته های عباس قلی آقا بیگ خانوف پدر تاریخنگاری جمهوری آذربایجان هم نشان از آن دارد که وی نیز از نام آذربایجان بر مناطق شمالی رود ارس استفاده نکرده است و نام کتاب تاریخ خود درباره مردم زادگاهش را «گلستان ارم تاریخ داغستان و شیروان» نام نهاده! نکته بسیار جالب درباره این نام گذاری آن است که این کار حدودا سه سال پیش از اشغال ایران بدست روسیه در خلال جنگ جهانی دوم رخ داده است! در آن زمان روسیه که بر نفت مناطق شمالی ایران طمع داشت  با پایان یافتن جنگ جهانی دوم در 11 شهریور 1324 خورشیدی بر خلاف انگلستان قوای نظامی خود را از ایران خارج نکرد؛ بلکه جمهوری مهاباد به رهبری قاضی محمد را در کردستان و حکومت خودمختار آذربایجان به رهبری پیشه وری را در آذربایجان روی کار آورد! از جمله اسناد حزب کمونیست شوروی با برچسب فوق العاده مهرمانه سندیست که در شش ژوئیه 1945(پانزده تیر ۱۳۲۴) در کمیته مرکزی این حزب به تصویب رسیده و امضای ژوزف استالین پای آن دیده می شود و دستور ایجاد جنبش های تجزیه طلبانه در آذربایجان و جنوب دریای خزر را صادر می نماید! جمیل حسنلی، از پژوهشگران جمهوری آذربایجان که در باکو زندگی میکند و کتابهایش را بر اساس اسناد به جای مانده از آرشیوهای اتحاد جماهیر شوروی نوشته، اقدامات این کشور در پایان جنگ جهانی اول را چنین شرح میدهد:

«تقریبا یک ماه بعد از پایان جنگ، سیاست مسکو در قبال آذربایجان ایران شفاف تر شروع به رخ نمودن کرد. در ۱۰ ژوئن هیئت وزیران شوروی طرحی سری تصویب کرد که بر مبنای آن شعبه تمام موسسات اقتصادی آذربایجان شوروی در شهرهای بزرگ آذربایجان ایران تاسیس شود. این تصمیم، سرمایه گذاری بزرگی را می طلبید. طبیعی است که حکومت شوروی بدون داشتن برنامه ای گسترده برای آینده این منطقه این سرمایه عظیم را به این مسئله اختصاص نمی داد. این پروژه ای عظیم بود و رهبری یک حکومت در حالی که خود این کشور نیاز به سرمایه برای ترمیم ویرانه های جنگ داشت، تصمیم به ایجاد شعبه های موسسات صنعتی خود در دولتی دیگر می کرد.۱۱ روز پس از این تصمیم یعنی ۲۱ ژوئن، کمیته دفاعی دولت شوروی مخفیانه تصویب کرد که در جنوب خزر و آذربایجان ایران عملیات زمین شناختی برای اکتشاف نفت انجام شود. این طرح نیز طرحی بزرگ بود و نیاز به سرمایه بزرگی داشت.»

جمیل حسنلی ادامه می دهد: «در شش ژوئیه مجددا سند سری دیگری در حزب کمونیست بلشویک اتحاد شوروی برای ایجاد جنبش های تجزیه طلبانه در آذربایجان ایران و جنوب خزر تصویب شد. همه این اسناد امضای استالین را داشت و او مستقیما در این موضوع نقش داشت. در سند شش ژوئیه آشکارا گفته میشد که برای توسعه حرکت تجزیهطلبانه در آذربایجان جنوبی، حزبی ملی تشکیل شود و به باقروف، تیمور قلی اوف و میرزا ابراهیموف وزیر فرهنگ آذربایجان شوروی سپرده شده بود که اقدامات لازم در این زمینه را انجام دهند.» سرکوب گروههای مسلح فعال در منطقه، تبلیغات گسترده از طریق راهاندازی انجمن دوستی ایران و جمهوری آذربایجان شوروی، انتشار مجله مصور و سه روزنامه در آذربایجان، اهدای دستگاه چاپ به حزبی که قرار است با نام «فرقه دموکرات آذربایجان» تاسیس شود و حتی تعیین حداقل تیراژ این نشریات که نباید از ۳۰ هزار نسخه کمتر باشند؛ جملگی از بخشهای دیگر این سند تاریخی هستند که امضای استالین بر آن ها بجای مانده است. این مصوبه درنهایت با این بند به پایان میرسد که: «جنبش تجزیهطلبانه آذربایجان جنوبی و همچنین برگزاری انتخابات مجلس پانزدهم ایران از نظر مالی تأمین شود. در کمیته مرکزی حزب کمونیست آذربایجان بودجه مخصوصی عبارت از یک میلیون روبل اختصاص داده شود.»

اشغال ایران بدست روسیه سرانجام با فشار های بین المللی و تلاش های دستگاه دیپلماسی ایران پایان یافته و عاقبت با خروج قوای روس از خاک ایران، ارتش وقت ایران براحتی تجزیه طلبان را سرکوب می نماید که شرح رشادت ها و هنرنمایی های فرماندهان نظامی آن روزگار از جمله شادروان تیمسار ناصر فربد بسیار خواندنی اما از حوصله این مطلب خارج است.

در سنوات اخیر اما در اثر سیاست های فرهنگی جمهوری اسلامی که بدنبال به حاشیه راندن ملی گرایی با هدف ایجاد بستر مناسب برای کشت و گسترش اسلام گرایی در ایران صورت گرفت؛ شاهد آن بوده ایم که کشور ترکیه از خلا فرهنگ ملی گرایی استفاده کرده و مشغول کاشت بذر نفاق و تجزیه طلبی در ایران گشته است! افسوس که عده ای نا آگاه به تاریخ مرز و بوم کشورمان نیز به آلت دست دشمنانمان بدل گشته، دست به جیره خواری شان می زنند ! این اقدامات دولت ترکیه متاسفانه در سکوت آذار دهنده دیپلمات ها و انفعال دستگاه


وزارت خارجه در پاسخ به دخالت آشکار این کشور در امور داخلی مان رخ داده و درنهایت موجبات نغز حاکمیت ملی و کشته شدن دو تن از هم وطنانمان در اثر بمباران هوایی ارتش ترکیه در مناطق مرزی کشورمان در شهرستان اشنویه در اردیبهشت ماه سال جاری را فراهم آورده است! در واکنش به این ماجرا عباس موسوی، سخنگوی وزارت امورخارجه ایران در نشستی خبری عنوان داشت «تعرضی به خاک ایران نشده است. درباره محل جان باختن و چگونگی این افراد تائید رسمی نداریم» وی در این نشست سخنان خود را چنین ادامه داده بود «اگر جزییات درباره این دو هموطن مشخص شود اطلاع رسانی خواهیم کرد و واکنش رسمی خواهیم داد» اما متاسفانه با مشخص شدن تابعیت و اسامی این کارگران با نام های “رشید پیروتی”و”فاخر تازه وارد” وزارتخانه مذکور هیچ واکنشی نشان نداده و درخواست نماینده مردم اشنویه در مجلس شورای اسلامی که خواستار احضار سفیر این کشور شده بود بی پاسخ ماند!  شایان ذکر است که رویه مذکور در برخورد با رژیم اردوغان و دولت ترکیه، داد رسانه های محلی آذربایجان را در آورده و این رسانه ها بارها گزارش هایی در رابطه با شیطنت ها و ارتباطات سفارت و کنسول گری های این کشور در تبریز و ارومیه در ارتباط با پیاده سازی سیاست های پان ترکیستی در این شهرها منتشر کرده اند! بر هیچ کس هم پوشیده نیست که مهمترین ابزار پیاده سازی سیاست های تجزیه طلبانه پان ترک ها خواسته یا ناخواسته عمدی یا غیر عمدی باشگاه تراکتورسازی تبریز است! برخی از طرفداران این باشگاه نه با هدف ورزشی که با هدف برگزاری تجمعات تجزیه طلبانه وارد ورزشگاه ها شده و تماشای فوتبال برایشان بهانه است.  بازی های این تیم توسط رسانه های جدایی خواه پوشش مستقیم داشته، سلبریتی های ترکیه ای در شبکه های اجتماعی برای آن سنگ تمام می گذارند! حساب های برخی بازیکنان اش به نفرت پراکنی قومیتی و نژادی بر علیه اقوام ایرانی مشغول بوده و رفتارهای تامل برانگیزی از سوی مدیریت باشگاه در مواجهه با حساسیت های نژادی رخ می دهد! لغو خرید آرزداد هارویان مدافع تیم ملی ارمنستان بخاطر آنچه که مدیران این باشگاه حفظ وحدت میان آذری ها خواندند! و یا خواهر خواندگی این باشگاه با یک باشگاه ترکیه ای یک باشگاه آذربایجانی و همچنین یک باشگاه در جمهوری تاتارستان! در کنار رفتار بی پرده تر بازیکنان این تیم در ورود به مسائل سیاسی و نژادی حکایت از آن دارد که حواشی مربوط به این تیم بیش از آن است که قابل تقلیل به شماری از هوادارن تیم باشد!


در جریان کشتار بی رحمانه کردهای سوریه بدست رژیم اردوغان در سال گذشته که ترک ها آن را“چشمه صلح” نام گذاری کردند؛ استوری

منافقانه مهدی ببری مدافع این تیم در پشتیبانی از دولت ترکیه خشم مردم و جامعه ورزشی مان را برانگیخت. شرم آور است که یک بازیکن ارمنی با پذیرش درخواست همکاری تیمی که درگیر حواشی نژادپرستانه بر علیه ارامنه است؛ اینچنین اخلاق ورزشی در فوتبال کشور و فرهنگ مردمش را به رخ ما می کشد؛ اما بازیکنان تراکتورسازی درگیر نگاه های فاشیستی و شوونیستی بوده و از کشتار مردم بیگناه و غیر نظامیان حمایت می کنند! از این شرم آورتر البته اقدامات خود باشگاه است که بجای محکوم کردن و برخورد با بازیکن خاطی در حمایت از این رفتارها فورا بیانیه صادر کرده « با تمام قوت و با حمایت و پشتیبانی هواداران از یکایک بازیکنان پشتیبانی » می کند! متاسفانه عدم واکنش مناسب و کافی کمیته انظباطی فوتبال در قبال این بی اخلاقی ها در تراکتورسازی ، حاشیه امنی برای این تیم بوجود آورده که سال گذشته به دشمنانمان

فرصت داد تا نمایشی ناموفق و در عین حال بسیار زشت در ورزشگاه یادگار تبریز اجرا کنند! متاسفانه به فاصله چند هفته از حواشی مورد اشاره در مورد استوری مهدی ببری و در جریان بازی خانگی این تیم در برابر استقلال تهران که کاپیتان کردش در واکنش به قتل عام کردهای سوریه توسط اردوغان در مصاحبه ای خواستار جلوگیری از بروز یک فاجعه انسانی در سوریه شده بود؛ معدودی از هواداران تیم تراکتور شروع به فحاشی به  وریا غفوری نموده ضمن توهین به شعائر دینی و مقدسات شعار تجزیه طلبانه ترکیه ترکیه سر دادند! نکته تلخی این ماجرا آنجاست که توهین کنندگان پیش از بازی نیز وعده این کار را داده بوده و مدیریت وقت باشگاه تراکتور نیز وعده برنامه های ویژه ای برای تماشاگران در دیدار برابر تیم استقلال داده بود!
برنامه های ویژه ای که پخش تلوزیونی آن نیز بدون حاشیه نبوده و گزارشگر تلویزیون ملی اش در مرکز تبریز با عبارت "پنجمین تیم پرطرفدار جهان یک، دومین تیم پرطرفدار ایران صفر" قطعه خود را در این پازل چید! واکنش ها از سوی دولت به این حادثه اما تنها دستگیری چند در معنای کلمه سیاهی لشکر عناصر نفوذی ترکیه در خاک ایران بود که با واکنش مدیرکل ورزش و جوانان استان آذربایجان شرقی که وقوع چنین اتفاقاتی را در چشم میلیون ها ایرانی تکذیب می کرد! در تناقض آشکار قرار داشت!.

نشریه وطن یولی ارگان دانشجویان آذربایجانی دانشگاه تهران درباره حواشی تیم تراکتورسازی می نویسد «در کاتالان استفاده گروههایجداییخواه از تیم فوتبال بارسلون باعث میشود تا میلیون ها هوادار با همان تعصبی که از تیم خود دفاع میکنند از ایده کاتالان مستقل نیز به دفاع برخیزند همین تجربه در یوگسلاویسابق نیز در میان تیم های کرواتی و صربی دیده شد. به نظر می رسد در سه سال گذشته کشور ما در حال پیمودن مراحل اولیه چنین تجربه ای است. عصبیت های قومی معدودی که قبلاً در میان عده ای تجزیه طلب طرفدار پان ترکیسم دیده می شد، امروز در قالب فوتبال و بحث تراکتورسازی در تیراژ بیشتری بازتولید می شود. هر چند برخی معتقدند که این موضوع هیجانی، آنی زودگذر و موقتی است ولی اراده کسانی هم که بر اساس قومیت گرایی چنین برنامه ای را پیش می برند و یا برای


اهداف سیاسی به پیشبرد آن کمک می کنند در این خصوص تاثیرگذار است.» کوتاه سخن آنکه مطابق قوانین سفت و سختی که فیفا در خصوص گره زدن مسائل قومیتی با فوتبال وضع نموده، جریمه در نظر گرفته شده برای تیمی که برای اولین بار از مسائل نژادپرستانه تخطی کند، جریمه نقدی یا برگزاری یک دیدار بدون حضور تماشاگران خواهد بود ولی در صورت تکرار تخلفات تیمهای متخلف با جرایمی از جمله کاهش امتیاز، کنار گذاشته شدن از یک رقابت یا حتی سقوط به دسته پایین تر روبه رو خواهند شد. فیفا حتی پا را از این فراتر گذاشته و برای نشان دادن عزم راسخ خود در مبارزه با نژادپرستی در ورزشگاهها تاکید کرده است چنانچه هر فردی شامل بازیکن، مدیر و کادرفنی تیمها و ... که مرتکب عمل خلافی شود، دستکم از 5 دیدار تا 2 سال تعلیق خواهد شد و حتی اجازه حضور در ورزشگاه را نیز از دست میدهد. همچنین سازمان « فوتبال علیه نژادپرستی Fبه عنوان یک نهاد غیر دولتی همکار فیفا و یوفا به داوران، مربیان و بازیکنان این اختیار را داد که در صورت بروز هرگونه شعار نژادپرستانه در ورزشگاههای جهان، بازی را نیمه تمام به پایان برسانند. با این اوصاف و با توجه به اینکه مسئولین ما اگر عزم اجرای قانون و برخورد با اعمال ساختار شکنانه این تیم را داشتند تا بحال باید ردی از این برخوردها را شاهد می بودیم؛ طرح این درخواست از جامعه فوتبال کشورمان منطقی می نماید که در صورت بروز کوچکترین رفتار نژادپرستانه از سوی هواداران، مدیریت یا بازیکنان این تیم چه در ورزشگاه ها و چه حتی فضای مجازی، این تیم فوتبال را که باید مروج انسانیت و اخلاق باشد نه خیانت و نژاد پرستی، بایکوت کرده و از حضور در برابر آن امطناع بورزند! چرا که رفتار مسئولین ورزشی چاره دیگری جز این کار باقی نگذاشته است. همچنین بر مطبوعات و اهالی فرهنگ و رسانه نیز فرض است تا با رویکردی تازه و توجهی ویژه به تولید آثاری شایسته، جذاب، عامه پسند و قابل فهم در رابطه با آذربایجان و قهرمانان این خطه برای تمامی سنین و اقشار روی آورده، مردم عزیز آذربایجان را که نویسنده این سطور افتخار عضویت در خانواده بزرگشان دارد؛ با هویت خود آشنا کرده و جوانانمان را از دام تبلیغات گسترده کشور ترکیه در تلویزیون و شبکه های اجتماعی رهایی بخشند.

محمد فتحی زاد، لختی پس از پایان درگیری ها!

۱۳۹۹ مرداد ۲۸, سه‌شنبه

درس های کودتای 28 مرداد برای جامعه و ساختار قدرت

 
محمد فتحی زاد : کودتای ۲۸ مرداد! عبارتی سه کلمه‌ای که امروز سالروز وقوع آن است. یکی از سیاه‌ترین و منحوصترین روزهای تاریخ
معاصر که در تقویم‌های رومیزی و سر رسیدها بر

جسته شده و توضیحی کوتاه درباره آن نوشته می‌شود! «سالروز وقایع ۲۸ مرداد و برکناری دکتر محمد مصدق» این روز و این وقایع که شاه بعدها از آن تحت عنوان رستاخیز ملی یاد کرد! در حقیقت گوری بود که اعلی حضرت با دستان پرتوان خود برای دفن سلطنت خویش و اصلاحات مصدق که ایران را به دموکراسی و توسعه همه جانبه نائل می‌نمود، حفر کرد! در حقیقت اگر بگوییم که انقلاب سال ۵۷ پاسخ مردم ایران به کودتای ۲۸ مرداد بود، چندان گزاف نگفته‌ایم چرا که طی این واقعه (کودتای ۲۸ مرداد) چهره مستبدانه حکومت و وابستگی آن به قدرت‌های بیگانه از جمله آمریکا و انگلیس بوضوح برای مردم آشکار گردید! علاوه بر این نباید فراموش کرد که بخش قابل توجهی از نیروهای انقلاب پیروان مکتب مصدق بودند که البته بمانند بسیاری دیگر از فعالین انقلاب سال ۵۷ توسط همین انقلاب بلعیده شدند! آنچه که در ادامه می‌خوانید تلاشی ست برای بررسی نتایج و درس‌هایی که می‌توان از وقایع مرداد ۳۲ دریافت نمود!

بدون شک مهمترین و برجسته‌ترین درس کودتای ۲۸ مرداد برای ساخت قدرت و جامعه آن است که تنها یک حاکم فاقد پشتوانه مردمی برای بقای خود به نیروهای خارجی متوسل می‌شود! قطع به یقین رسالت تاریخی حامیان کودتای ۲۸ مرداد و سلطنت خاندان پهلوی پاسخ به این سوال است که اگر پادشاه پهلوی دارای پایگاه مردمی بود و اگر کودتای ننگین ۲۸ مرداد رستاخیز ملی بود! اعلی حضرت دیگر چه نیازی به دستگاه‌های اطلاعاتی آمریکا و انگلیس داشت؟! چرا این رستاخیز را با توپ و تانک و بگیر و ببند برپا کرد؟! چرا پول‌های فراوان میان اوباش و کارگران جنسی تقسیم نمود تا بر علیه مصدق راهی خیابان‌ها شوند؟! و اینها سوالاتی ست که بقایای سلطنت پهلوی همواره از پاسخ بدان طفره می‌روند، چرا که پاسخ این سوالات روشن و حقیقت درون آن برایشان بسیار تلخ است و آن پاسخ تلخ از این قرار است که تنها یک حکومت فاقد پشتوانه مردمی در بحران‌های داخلی از سلاح گرم استفاده می‌کند! تنها یک حکومت فاقد مقبولیت برای حفظ قدرت پای نیروهای بیگانه را به خاک کشورش باز کرده و استقلال آن را زیر سوال می‌برد!
بررسی اخبار و اطلاعات مربوط به روزگار پس از کودتا حکایت از آن دارد که پادشاه پهلوی پس از کودتا همچنان خط سرکوب را ادامه داده و فضای سیاسی کشور را بشدت بند آورده و تمام جریانات سیاسی جهت دار با دربار از جمله حزب توده را که هرچه در توان داشت برعلیه مصدق بسیج کرده بود، قلع و قمع می‌نماید. بنابراین می‌توان گفت که کودتای ۲۸ مرداد و سقوط دولت مصدق برای توده‌ای‌ها روایت خودم کردم که لعنت بر خودم باد بود! زیرا در جریان دموکراسی خواهی ای که دکتر مصدق در دوران نخست وزیری‌اش براه انداخته و در آن ضمن بال و پر دادن به احزاب و مطبوعات عنوان نموده بود «در جراید ایران،  آن چه راجع به شخص اینجانب نگاشته می‌شود، هر چه نوشته باشند و هر که نوشته باشد، به هیچ وجه نباید مورد اعتراض و تعرض قرار بگیرد.» توده‌ای‌ها از فضای موجود سوء استفاده کرده و تمام توان خود را علیه مصدق به کار بستند تا پس از سقوط مصدق، پاداشی به بزرگی اعدام و تبعید و زندان و انحلال دریافت نمایند! بنابراین عملکرد حزب توده و عقوبتی که به دست خویش برای خود رغم زدند، این نتیجه را به دست می‌دهد که هر جا جریانی که حقیقتاً به دنبال آزادی و سعادت مردم است شکل گرفت، باید پشتیبان آن بود ولو اینکه نظر و دیدگاه و متدولوژی‌اش مخالف متد و نظر ما باشد. البته بر هیچ کس پوشیده نیست که مخالفت حزب توده با مصدق نه بر سر اختلافات ایدئولوژیک و رقابت‌های سیاسی بلکه به دستور مستقیم شوروی و برای جلب رضایت رفقای روس بود! اما در آن ایام کم نبودند مخالفانی که به دلیل اختلافات نظری و تاکتیکی رودر روی مصدق ایستادند و در نهایت چوب این اختلافات را بر خود و ملت روا داشتند. بنابراین باید گفت که صحنه سیاست صحنه زیرپا گذاشتن تمایلات شخصی و فراموشی منیت ها است و این دقیقاً همان نکته ایست که بسیار در تاریخ معاصر ما عکس آن رخ داده و ما از آن ضربه فراوان خورده‌ایم! یعنی به جای آنکه بدنابل همه باهم باشیم، به همه با من اندیشیده ایم و اینچنین تخم نفاق را در مزرعه تحول و ترقی کشت نموده ایم!
نکته دیگری که همواره باید در معادلاتمان در نظر داشته باشیم آن است که اگرچه حمایت از آزادی خواهی و حق طلبی وظیفه انسانی و ملی ماست اما این نکته را هم نیاید فراموش کرد که هر که فریاد آزادی و عدالت سر داد و از ظلم و استبداد بظاهر شکایت نمود، لایق همکاری و همفکری و توجه ما نیست! متاسفانه امروز عده‌ای در حالی زیر پرچم باقی مانده‌های سلطنت پهلوی سینه می‌زنند و پیگیر دموکراسی و حقوق بشر هستند که رهبر معنویشان بمانند پدر از کودتای ننگین ۲۸ مرداد با عنوان رستاخیز ملی یاد کرده و در روزگاری که اسناد آن کودتا از حالت محرمانه خارج شده و سران کشورهای درگیر در آن واقعه سیاه به نقش خود در آن کودتا اعتراف کرده و بابت آن ازهار ندامت می‌کنند، از اساس کودتا بودن آن واقعه را تکذیب کرده! و به زعم خود اقدامات ننگین پدر و حامیانش را توجیه می‌کند! در اینجا سوالی که از این نوع دموکراسی خواهان می‌توان پرسید آن است که چگونه می‌توان دموکرات بود اما الگو و مطلوب خود را دیکتاتورها و سیستم‌های دیکتاتوری قرار داد؟! یک دیکتاتور دیگر باید چه کند و چه بگوید تا شما متوجه شوید، دموکراسی برای او وسیله است و هدف همانا دیکتاتوری سیاه موروثی!
سوال دیگری که باید از بسیاری دیگر از فعالین سیاسی و مدنی و حتی مردم کوچه و بازار پرسیده شود آن است که مگرنه آنکه کودتای ۲۸ مرداد با پخش رمز «اکنون دقیقاً ۱۲ نیمه شب است» از رادیو بی بی سی به اجرا در آمد؟! پس چرا هنوز هم حضرات مخاطب چنین رسانه‌ای قرار گرفته به تحلیل‌ها و روایات کاملاً جانبدارانه اما بظاهر بی طرف این رسانه که در راستای مطامع استثمار جهانی و عوامل داخلی آنان است اعتماد می‌کنند؟! دیگر چه اتفاقی باید رخ دهد تا چهره واقعی روباه پیر استعمار آشکار شود؟!!! چرا هنوز هم درس نمی‌گیریم که هیچ گربه‌ای برای رضای خدا موش نمی‌گیرد و دلیل راه اندازی تلویزیون‌های ریز و درشتی که ردیف بودجه اختصاصی در کشورهای مختلف دارند نه سعادت ملت ما که تحت نفوذ درآوردن آن است! البته ذکر این نکته هم در اینجا واجب است که قاصر وقوع این خطا نه مردم و مخاطبین و نه حتی بسیاری از شرکت کنندگان در برنامه‌های این رسانه‌ها، که آن‌هایی هستند که هر گونه صدای مخالف و یا حتی مغایر از گفتمان و زاویه نگاه خود را شدیداً سانسور و سرکوب می‌نمایند! به بیان بهتر اگر امکان طرح و بررسی بی طرف مطالبی که در چنین رسانه‌هایی طرح می‌گردد، در رسانه‌های داخلی و خصوصاً صدا و سیمای اصطلاحاً ملی موجود بود، دیگر امکان هدایت افکار عمومی از طریق چنین رسانه‌هایی به حد صفر و یا شاید منفی بی نهایت می‌رسید! بنابراین باید گفت که کارگزارانی که برخلاف جریان آزاد رسانه‌ای حرکت کرده و فضا را بر اهالی قلم تنگ می‌نمایند، یا عوامل مستقیم و اجیر شده قدرت‌های خارجی و ستون پنجم دول بیگانه در میان ما هستند و مشغول اجرای پروژه شوم رویگردانی مردم از رسانه‌های داخلی و انداختنشان به دام رسانه‌هایی نظیر بی بی سی فارسی‌! و یا در ایده آل ترین حالت افرادی متعصب و ساده لوح و سطحی نگر اند! که با نیتی خیر پا به میدان گذاشته اما نتیجه کارشان دقیقاً همان است که قدرت‌های استثمارگر خواهان آن هستند. در جریان کودتای ۲۸ مرداد و یا دوران زعامت مرحوم مصدق رد پای چنین افرادی بسیار مشهود است. برای نمونه در ماجرای ترور دکتر فاطمی بدست محمد مهدی عبد خدایی که اکنون دبیرکل فدائیان اسلام است، شخص نواب صفوی در حال سپری کردن دوران محکومیت زندان بوده و گفته می‌شود که عبد خدایی که در آن زمان نوجوانی ۱۴ یا ۱۵ ساله بوده به تحریک حاج ابراهیم صرافان که از مشهود ترین عناصر و سرسپردگان به سفارت انگلیس و سید ضیا در جمعیت فدائیان اسلام بود دست به این اقدام می‌زند! در ماجرای ترور احمد کسروی به دست نواب نیز می‌بینیم که وثیقه ۱۲ هزارتومانی برای آزادی نواب را شخصی بنام اسکویی پرداخت می‌کند که از دوستان اسدالله رشیدیان و سید ضیاء است! در اینکه نواب مسلمانی معتقد و مخلص بود شکی نیست. اما تاریخ گواهی می‌دهد که اینچنین عمال انگلیس در ایران، به وی یاری رسانده و در تشکیلاتش نفوذ می‌کنند! مشهور است که شادروان حسین فاطمی پس از ترخیص از بیمارستان در اولین سرمقاله باختر امروز می‌نویسد « با این که دست استعمار و استبداد از آستین یک خود فروخته برای کشتن من بیرون آمد، ولی امروز نیز در راه مبارزه علیه دشمن بی باک تر، جسورتر، صریح‌تر و آماده‌تر از همیشه هستم. گلوله نمی‌تواند افکاری که در دماغ من از دیدن منظره رقت‌بار فقر و جهل و نادانی و خرافات و امراض و هزاران مفاسد اجتماعی دیگر، که مولود سلطه و قدرت یک سیاست جنایت‌کارانه و جابرانه دو قرنی استعمار است، تغییر دهداین گلوله اینتلیجنت‌سرویس بر پایداری و استقامت من صد چندان افزود، مرا در راه خدمت به مردم و میهن عزیزم سرسخت تر، آهنین تر و فداکار تر نمود»
دیگر درس بسیار مهم کودتای ۲۸ مرداد برای ما آن است که قدرت‌های استعماری همواره بر ضعف‌های شخصیتی و زوایای تاریک فکری ما حساب باز می‌کنند! در اسناد جدید منتشرشده از سوی سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا در خصوص کودتای ۲۸ مرداد، گزارش تهیه شده در دفتر اطلاعات و تحقیقات وزارت امور خارجه آمریکا به تاریخ ۱۱ فروردین ۱۳۳۲ در خصوص سید ابوالقاسم کاشانی بسیار جالب توجه است که در آن آمده است «کاشانی در صورت قبضه قدرت، سیاست‌های مصدق را در ملی کردن نفت ادامه می‌دهد و سیاست احتمالی او بعد از رسیدن به قدرت علاوه بر ملی کردن صنعت نفت کوتاه کردن دست انگلیس است» اما همین گزارش تصریح می‌کند که کاشانی به دلایلی نظیر مسائل شخصی، حسادت به جایگاه و اعتبار مصدق و کم کردن روی مصدق! درصدد اسقاط دولت مصدق است! در سند دیگری که سفارت آمریکا در ایران در تاریخ ۲۸ مرداد ۱۳۳۰ برای وزارت امورخارجه آمریکا تنظیم نموده است آمده «سوابق کاشانی نشان می‌دهد او اصولاً ثابت قدم نیست!... او فرصت طلب است. گزارش شده که می‌شود او را خرید. او دست کم یکبار با سفارت تماس گرفت تا کمک مالی دریافت کند، احتمالاً او در قبال دریافت این کمک، از سیاست‌های آمریکا حمایت می‌کند.» و می‌بینیم که این گزارش درست از آب درآمده و حسادت‌ها تا جایی پیش می‌رود که شیخ هرآنچه در چنته دارد رو می‌کند تا کودتای ننگین انگلیسی-آمریکایی به پیروزی رسیده و دولت محمد مصدق سرنگون گردد! عملکرد کاشانی و بسیاری دیگر از همراهانش در ماجرای کودتای ۲۸ مرداد و اقدامات پیش و پس از آن درس بزرگی ست که به ما یادآور می‌شود عقده‌های درونی و لغزش‌های فکری‌مان چگونه می‌تواند ما را از سیاست‌ها و آرمان‌های ضد استثماریمان جدا کرده و به عمال استثمار تبدیلمان کند!
کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ پس از گذشت ۷۶ سال از وقوع آن هنوز هم زندگی ما و نسل‌های پس از ما را تحت تاثیر قرار می‌دهد و این در حالیست که اگر مردمان آن روزگار به جای انفعال و سکوت در برابر خودکامگی و دخالت آشکار بیگانگان قد علم می‌کردند، اگر به جای تفرق به اتحاد روی آورده و اگر عوامل داخلی آن کودتا سرنوشت ملک و ملت و ماحصل دنیا و آخرتشان را به چند ریال بی ارزش نمی‌فروختند، هرگز آن کودتای ننگین رخ نداده و آزادی و استقلالمان زیر چکمه‌های استثمار خارجی و استبداد داخلی و استحمار فکری له نمی‌شد! 

منبع: روزنامه مستقل به تاریخ29 مرداد1399


نگاهی به پدیده تحزب و انشعاب در تاریخ معاصر

  ریشه‌های تاریخی انشعاب در احزاب سیاسی ایران احزاب سیاسی در ایران همواره با چالش‌های متعددی روبه‌رو بوده‌اند که یکی از مهم‌ترین آن‌ها، پد...