با فتح ایران در قرن هفتم میلادی، بسیاری از مظاهر تمدن ایرانی به عنوان میراث
کفار در معرض تهدید قرار گرفت؛ از آن جمله بناها و معابد و مقبرههای مربوط به
بزرگان، در این میان خردمندان ایرانی یکی از راههایی که برای بقای میراث گذشتگان
خود در پیش گرفتند؛ داخل کردن مظاهر فکر و اندیشه خود به آرا مسلمین بود؛ همانطور
که شیخ اشراق نور و ظلمت را به قلب فلسفه اسلامی تزریق کرد، مردمان محلی با نسبتدادن
مقبرههای مهم به شخصیتهای دینی کوشیدند تا از تخریب این آثار جلوگیری کنند.
امروزه در ایران دهها مقبره منصوب به شخصیتهای دینی یهودی (پر پیامبرترین دین مورداحترام
مسلمین) موجود است که حدود 33 مورد از آن ها در 15 استان ایران به عنوان "بقعههای مقدس" توسط سازمان اوقاف و امور خیریه ثبت و حفاظت می
گردند؛ نکته قابل توجه در خصوص این مقبره ها آن است که برخی از این آرامگاهها
(مانند دانیال نبی در شوش) دارای سند معتبر تاریخی هستند اما برخی دیگر تنها در
اعتقادات مردمی و محلی ریشه دارند. بنابراین اوقاف به این مجموعه ها بیشتر به
عنوان بقعه های منصوب می نگرد تا بقعه های قطعی یا "موکده" برای نمونه
در گلستان مقبره ای منصوب به یعقوب نبی وجود دارد و داستان هایی با محوریت سفر
یعقوب به ایران و درگذشت در این منطقه میان مردم محلی نقل می گردد؛ درحالی که مورخان
یهودی و مسلمان صریحاً هر ادعایی مبنی بروجود
مقبره یعقوب در ایران را تکذیب می کنند؛ از همه اینها مهمتر بر پایه قرآن (سورههای
بقره، یوسف و اسراء) و احادیث معتبر یعقوب در کنعان (سرزمین فلسطین) چشم بر جهان
گشود، با عمو و پدربزرگش (لبان و ابراهیم) در این سرزمین زندگی کرد و سرانجام به
مصر رفت؛ مطابق احادیث (نظیر روایات امام صادق (ع) در بحارالانوار)، یعقوب در ۱۴۷
سالگی در مصر مرد، اما طبق وصیتش، پیکرش به کنعان منتقل گردید و در مسجد ابراهیمی
الخلیل دفن شد.
یکی دیگر از بناهای
تاریخی که به روشی مشابه تا امروز حفظ و به دست ما سپرده شده، مقبره کوروش در
پاسارگاد است که به مادر سلیمان نبی منصوب گردید و بهراحتی مورد پذیرش قرار گرفت؛
اعراب وقتی به این بنا رسیدند؛ ازآنجاکه جابهجایی چنین تخت سنگهایی توسط انسان
را غیرممکن میدیدند؛ در برابر ادعا مذکور مقاومت نکردند. چرا که میپنداشتند ساخت
چنین بنایی تنها کار اجنهای است که تحت فرمان سلیمان به وی خدمت میکردند؛
"مشهد مادر سلیمان" در دوران اسلامی تا حدی مورد پذیرش قرار گرفت که حتی
در دوران سلجوقی، اتابک فارس با استفاده از سنگهای این بنا مسجدی در نزدیکی
آرامگاه کوروش بنیان نهاد. در دوران اتابکان سلغری (سده ۷ هجری/قرن ۱۳ میلادی)، به
رهبری سعید بن زنگي (۱۲۰۳–۱۲۳۱ میلادی)، مقبره به طور رسمی به مسجد تبدیل شد. روی
دیوار جنوب غربی محراب ساخته شد و نام "مشهد مادر سلیمان" رسمی گردید. این
دوره، اوج ادغام مقبره در سنتهای اسلامی بود و بنا بهعنوان"مسجد مادر سلیمان"
شناخته میشد. گروه مذهبی دیگری که پاسارگاد را موردتوجه قرارداد؛ جامعه زرتشتیان
بود؛ پاسارگاد حاوی بناهایی نظیر کعبه زرتشت بود و درنتیجه برای زرتشتیان نمادی
مقدس از دوران باستان به شمار میرفت. آنها با برگزاری آیینهای مذهبی از جمله
آبانگان در پاسارگاد از فراموشی این منطقه جلوگیری نمودند؛ در دورههای گوناگون
پارسیان هند سفرهای زیارتی به این منطقه انجام داده و در مواردی بودجههایی برای مرمتهای
کوچک در این مجموعه اختصاص میدادند. درنهایت در دوران معاصر و با بهقدرترسیدن علیاصغر
حکمت در وزارت معارف و تدوین قوانین حفاظت آثار ملی و البته لابیگری و نامهنگاری
گسترده زرتشتیان در این دوره، در سال 1310 مجموعه پاسارگاد ثبت ملی گردید و محافظت
رسمی از آن آغاز شد. بااینحال هرکه مشرف به زیارت این مقبره گردیده بهخوبی میداند
که هیچ اثری از امکانات رفاهی برای گردشگران علاقهمند به این مجموعه در اطراف
مقبره کوروش یافت نمیشود که این موضوع نشان از عدم سرمایهگذاری با محوریت توسعه
گردشگری، در این مجموعه چه در دوران پهلوی و چه پس از آن دارد. در دوران پهلوی،
تمرکز اصلی دولت روی حفاظت باستانشناسی و ثبت آثار بود، نه توسعه گردشگری انبوه،
پاسارگاد بیشتر بهعنوان یک سایت کاوشی و نماد ملی دیده میشد و بازدیدها عمدتاً
توسط نخبگان، گردشگران خارجی یا گروههای آموزشی انجام میگرفت. برای نمونه، جادههای
دسترسی ابتدایی وجود داشت، اما هیچ هتل یا رستوران تخصصیای اطرافش ساخته نشد و
تبلیغات گردشگری بیشتر به تختجمشید اختصاص داشت. جشنهای ۲۵۰۰ساله (۱۳۵۰) نیز
عمدتاً در تختجمشید برگزار شد، و پاسارگاد فقط برای سخنرانی نمادین شاه (با شعار
"آسوده بخواب کوروش") استفاده شد.
با پیروزی انقلاب اسلامی تاریخ
دوباره تکرار میشود؛ شیخ صادق خلخالی نویسنده رساله "کوروش دروغین و جنایتکار"
تصمیم به تخریب مقبره کوروش میگیرد که دکتر پرویز ورجاوند سخنگوی فقید جبهه ملی
ایران و سرپرست وقت وزارت فرهنگ و هنر در دولت بازرگان، همراه با استاندار وقت
فارس، نصرتالله امینی که از اعضا برجسته جبهه ملی و شهردار تهران در دوران دکتر
مصدق بود؛ شدیداً با این اقدام خلخالی مقابله میکنند؛ روانشاد نصرتالله امینی در
مصاحبه با دخترش فریبا امینی دراینرابطه نقل میکند «اعلام کردند برای ویران کردن
تختجمشید میآیند. من در عکسالعمل به این گفته، در یک نطق رادیویی اعلام کردم
برای چنین اقدام خائنانهای، باید از روی جنازه من عبور کنند. به نظامیان هم دستور
دادم که برای ورود آنها به شیراز آماده باشند. اما پیش از اجرای مأموریت کثیفشان،
به آنها دستور داده شد که به تهران بازگردند.» دکتر ورجاوند در گفتگو با روزنامه
اعتماد ملی در این رابطه خاطراتش را چنین نقل میکند «عدهای از کارکنان تختجمشید
تلاش کردند بتوانند در آنجا اعمال قدرت کنند. من احکامی را صادر کردم که یا به استانهای
دیگر میروید یا از استخدام معاف هستید. هوشنگ رسولی را برای مسئولیت تختجمشید
فرستادم. مرمت تختجمشید را آغاز کردیم که باز عدهای مخالفت کردند. بهانههایی
وجود داشت تا تعدادی از اشیا تختجمشید به سرقت برود. تنها پس از استعفای من بود
که آنها سه یا چهار قطعه 50 تا 60 سانتی حجاری را دزدیدند. در آخر هم با حکمی که
از آیتالله محلاتی در شیراز گرفتم توانستیم تختجمشید را از تخریب نجات دهیم.»
ورجاوند حتی پس از اعلام ارتداد جبهه ملی و محکومیت و دربند شدنش، به هنگامه جنگ
ایران و عراق نامهنگاریهای متعدد به سران یونسکو و شماری از باستانشناسان غربی
انجام داد تا با فشارهای بینالمللی، دشمنان را از حمله به آثار تاریخی باز دارد. گرامی
داشت سنن و شخصیتهای باستانی همواره از برنامههای جبهه ملی ایران و شخص دکتر
مصدق بود و این آموزه بخش جداییناپذیر از تفکرات ملیون بود؛ یرواند آبراهامیان در
صفحه 279 کتاب ایران بین دو انقلاب مینویسد «دولت زاهدی (پس از کودتا) شایعاتی
پخش کرد که مصدق میخواست تصویر شاه را با تصاویر کوروش و داریوش روی اسکناسها جایگزین
کند، و این را بهعنوان نشانهای از "ضدیت با سلطنت" و "گرایش
جمهوریخواهانه" جلوه داد.» آبراهامیان تأکید میکند که این شایعات برعکس عمل
کردند و محبوبیت مصدق را بهعنوان یک ملیگرای احترام گذار به گذشته پیش اسلامی ایران
بیشتر کردند. دکتر حسین موسویان رئیس هیئت رهبری و شورای مرکزی جبهه ملی ایرانی در
این زمینه مینویسد «۱۲ روز پس از براندازی ۲۸ مرداد، نهم شهریور ۱۳۳۲ ژنرال فضلالله
زاهدی نخستوزیر دولت کودتا به مجلس رفت و دید که تنها ۲۲ نماینده حضور دارند!
اکثریت نمایندگان که به رفراندوم و رأی مردم احترام گذارده بودند، آن دوره مجلس را
پایانیافته تلقی کرده بودند. آنان برای محکمکاری، استعفای خود را هم قبلاً اعلام
کرده بودند. مورخان، وجود ۲۲ نماینده در آن روز در مجلس را، تأیید دیگری بر غیرقانونی
بودن نخستوزیری زاهدی تلقی کردهاند. در همین روز فاش شد که دکتر مصدق پیش از براندازیاش،
تصمیم به چاپ تصویر داریوش بزرگ (همان تصویری که ۲۵ قرن پیش بر تختجمشید نقش شده
است) در محل عکس شاه بر اسکناسهای دهتومانی و تصویر کوروش بنیانگذار کشور ایران
بر اسکناسهای پنجتومانی گرفته بود و قرار بود این اسکناسها در روز مهرگان
انتشار یابند.» به دیگر بیان باید گفت که باستانگرایی یکی از عناصر اصلی ملیگرایی
جبهه ملی میباشد؛ شادروان ادیب برومند رهبر فقید جبهه ملی ایران در گفت و گو با
روزنامه بهار و در پاسخ به این پرسش که فرق باستان گرایی با ملی گرایی چیست؛ عنوان
می دارد «از نظر من فرقی ندارد. وقتی ما ملت را مخاطب درخواست پیشرفت قرار میدهیم
یکسویهاش این است که پیشرفتهای باستانی را به ملت تفهیم کنیم؛ این که ما درگذشته
چه وضعی داشتیم و اکنون چهایم. البته معنی حرفم این نیست که یک ملیگرا فقط
بنشیند و به گذشته افتخار کند. این فخر به گذشته نوعی گریز به ایران باستان است
برای مردمانی که از حال کنونیشان سرخورده میشوند. البته بعضیها تاریخ باستان را
فقط خلاصه میکنند به ایران پیش از اسلام اما باید بگویم اتفاقاً ما بخش بزرگی از
شکوه تمدن ایرانی را بعد از اسلام داریم. ملیگرایی یعنی شما به هر چیزی که جنبه
ملی داشته باشد علاقهمند باشید و این تفاوت ملتگرایی با ملیگرایی است»
اگرچه باهمت ملیون،
پاسارگاد و تخت جمشید از خشم انقلابیون در امان ماند؛ اما آتشی زیر خاکستر که سالها
بعد در دوران زعامت محمود احمدینژاد شعلهور گردید؛ این آثار را مورد گزند قرارداد.
داستان ازاینقرار است که در سال ۱۳۴۹ شمسی (۱۹۷۰ میلادی)، شرکت مهندسین جاستین و
کورتنی (Justin & Courtney Engineers) بهعنوان پیشنهاددهنده اولیه، مطالعات سیمای حوضه آبریز رودخانه
سیوند را برای توسعه آبیاری در منطقه انجام داد. این شرکت آمریکایی در مناقصهای
که در آبان ۱۳۴۵ برگزار شد، برنده و ساخت سدی با نام "سد داریوش کبیر"
(که بعداً به سد درودزن یا سیوند تغییر نام یافت) را پیشنهاد کرد. ورود این شرکت
خارجی به ایران، بخشی از سیاستهای توسعهای دوران پهلوی بود که برای مدرنسازی
کشاورزی و کنترل سیلابهای فصلی در جنوب ایران (بهویژه فارس و خوزستان)، از
مشاوران بینالمللی کمک میگرفت. ایران در دهه ۱۳۴۰ با مشکلاتی مثل خشکسالی، سیلاب
رودخانههای فصلی (مثل پلوار/سیوند) و نیاز به آبیاری ۲۰۰ هزار هکتار زمین کشاورزی
در دشت مرودشت روبرو بود. دولت برای این کار، مناقصههای بینالمللی برگزار میکرد
و کارهای مطالعاتی و اجرایی سدها را به شرکتهای برنده میسپرد؛ حجم پروژههای سدسازی
در این دوران در حدی بود که ایران در دهه ۱۳۵۰ جایگاه بسیار بالایی در سدسازی
میان کشورهای منطقه و جهان از آن خود کرد. مطالعات و پیشنهادهای شرکت جاستین و
کورتنی در ایران منجر به انجام پروژههایی نظیر سد قم، سد و آبیاری گتوند، سد و آبیاری
دیمچه، سد و آبیاری شعیبیه و عقیلی شد. بیشتر پروژهها (مثل گتوند و درودزن) بحران
آب ایران را تشدید کردند؛ تهدید و خشکشدن تالابها، آلودگی رودخانه و شوری آبوخاک،
فرسایش خاک و رسوبگذاری از جمله چالشهای محیط زیستی این پروژهها بود که منجر به
چالشهای اجتماعی گوناگون نظیر بیماری و گردوغبار، مشکلات آب شرب، مهاجرتهای
گسترده و هزینههای اقتصادی گوناگون از جمله کاهش آبیاری و درنتیجه کاهش کشاورزی، اضافهشدن
هزینه مرمت سدها، هزینه تصفیه و مدیریت آبهای شور و... گردید. تحلیلهای اخیر
(مثل گزارش بانک جهانی ۱۹۷۵ و مقالات گوناگون در سال ۲۰۲۵) نشان میدهند که
مطالعات جاستین و کارتنی اغلب ژئولوژی عمیق (مثل لایههای نمکی) را نادیده گرفتند
که به "مانیا برای مگاپروژهها" منجر شد. ایران حالا با ۶۰۰ سد روبروست
که ۴۰% شان کارایی خود را ازدستدادهاند.
ساخت سد سیوند که ظرفیت
مخزن آن حدود ۱.۵ میلیارد مترمکعب است؛ از سال ۱۳۷۱ آغاز گردید. هدف اصلی سد، تأمین
آب برای کشاورزی، شرب و کنترل سیلاب در منطقه بود و ساختش با جنجالهای گستردهای
همراه گشت، زیرا آبگیری آن تهدیدی جدی برای میراث جهانی پاسارگاد (ثبت یونسکو در
۲۰۰۴) به شمار میرفت. فعالان فرهنگی، باستانشناسان و کمیته نجات پاسارگاد (به
رهبری دکتر پرویز ورجاوند) هشدار دادند که رطوبت ناشی از سد باعث فرسایش سنگهای
آرامگاه کوروش، افزایش نم و شوری آب و نابودی تنگه بلاغی (مسیر تاریخی هخامنشی) میشود.
در مسیر این مبارزه و برای حراست از پاسارگاد، دکتر پرویز ورجاوند و کمیته نجات
پاسارگاد در سال ۱۳۸۴ با اجرای تاکتیکی جذاب، روز 7 آبان را به عنوان یک رویداد ملیگرایانه
برای گرامیداشت ورود کوروش به بابل به نام روز کوروش نامگذاری کردند. اعتراضات
داخلی و جهانی، از جمله کمپینهای آنلاین و نامهنگاری به یونسکو، در سالهای
۱۳۸۴–۱۳۸۶ اوج گرفت، اما نهایتاً آبگیری سد در فروردین ۱۳۸۶ (آوریل ۲۰۰۷) به دستور
دولت احمدینژاد انجام شد. دکتر ورجاوند رهبر کمیته نجات پاسارگاد از این اقدام با
عنوان «برگ سیاه دیگری در پرونده تجاوز به میراثفرهنگی ایران» یاد نمود؛ وی عنوان
داشت «مسئولیت هر خطری که متوجه هر تکه از آثار ملی و بشری ایرانزمین شود، به طور
مستقیم به دولت و کل حاکمیت کنونی ایران برمیگردد.» در این سالها که جبهه ملی
کمیته نجات پاسارگاد را تشکیل داد؛ سلطنتطلبان موضعگیری و واکنش چندانی از خود
نشان ندادند؛ تنها یک گروه گمنام و غیررسمی به نام "حامیان کوروش" بیانیههایی
صادر کرد و با انتشار آن در چند وبلاگ و صفحه فیسبوکی آبگیری سد را "جنایت
رژیم علیه هویت آریایی" خواندند. رضا پهلوی نیز پس از آبگیری سد عنوان نمود "آبگیری
سد، نمادی از نابودی هویت ملی توسط رژیم است؛ ما در بازگشت به دوران شاهنشاهی،
پاسارگاد را نجات خواهیم داد." در حقیقت اولین نشانههای برجسته ورود بحث پاسارگاد
و 7 آبان به ادبیات سلطنتطلبان، انتشار پیام رسمی شاهزاده رضا پهلوی به مناسبت
"روز کوروش بزرگ" در ۷ آبان ۱۳۸۸ است. در این پیام، رضا پهلوی کوروش را بهعنوان
نماد "آزادیخواهی" و "مسئولیت تاریخی" توصیف کرد و جنبش سبز
(اعتراضات انتخاباتی ۱۳۸۸) را با میراث کوروش پیوند زد.
تا سال ۱۳۹۵ هیچ نشانی از حضور گروهی سلطنت
طلبان در پاسارگاد نیست؛ اولین حضور گروهی و تجمعات علنی سلطنتطلبان در آرامگاه
کوروش، در اعتراضات روز ۷ آبان ۱۳۹۵ رخ داد. این تجمع که با شعارهایی علیه فساد
دولتی، سد سیوند و رژیم جمهوری اسلامی همراه بود، توسط سلطنتطلبان به عنوان فرصتی
برای ترویج "بازگشت به هخامنشیان" و حمایت از رضا پهلوی استفاده شد.
گزارشها حاکی از حضور صدها نفر با نمادهای پهلوی (مانند پرچم شیر و خورشید) در
آرامگاه کوروش بود و این رویداد به عنوان نقطه عطفی در تبدیل روز کوروش به
"گردهمایی سلطنتطلبانه" شناخته شد. ممنوعیت های مربوط به 7 آبان و بستن
مسیر پاسارگاد نیز درست از همین سال آغاز شد؛ پیش از این حکومت تنها هشدارهای غیر
رسمی صادر می کرد و نظارت های امنیتی انجام می داد اما مسیرهای ورودی بسته نبود.
مصادره 7 آبان توسط سلطنت طلبان نتایج ملموس دیگری نیز داشت از آن جمله آنکه کوروش
را از نمادی فراگیر به ابزاری جناحی تبدیل کرد که هویت ایرانی را به
"پاسارگاد در مقابل کربلا" تقلیل میدهد. این امر، ملیگرایی را از جنبه
فرهنگی به وادی ایدئولوژیک میکشاند و نسل Z را در معرض "افسون اساطیری" قرار میدهد. ماجرای مصادره
روز کوروش (۷ آبان) توسط سلطنتطلبان، که از سال ۱۳۸۸ با پیامهای رضا پهلوی آغاز
شد و به تجمعات پاسارگاد و کمپینهای دیاسپورایی رسید، برای اسرائیل نیز فرصتی
استراتژیک فراهم آورد. اسرائیل از نماد کوروش به عنوان "پل تاریخی" برای
ترویج روایتی از "ایران آریایی دوست یهودیان" استفاده میکند که سلطنتطلبان
را به عنوان متحدان بالقوه برجسته میسازد. در جریان جنگ 12 روزه بین اسرائیل و
ایران، بنیاین نتانیاهو این جنگ را "پرداخت دیون هزاران ساله" یهودیان
به ایرانیان نامید و عنوان داشت: "زمان آن رسیده که یهودیان بدهی باستانی خود
به کوروش کبیر را بازپرداخت کنند و به آزادی ایران کمک کنند." این موضوع قطبی
سازی در اپوزیسون ایرانی را به شدت افزایش داد و ملی گرایان را از سلطنت طلبان که
به دنبال "پیمان کوروش" برای همکاری با اسرائیل بودند؛ دور نمود. در
نتیجه 7 آبان که می رفت به نمادی از اتحاد ایرانیان تبدیل شود؛ امروزه به چالشی
قابل توجه تبدیل شده که باز کردن گره از آن امری دشوار است. اخیرا کاربران فضای
مجازی با انتشار کارزاری با عنوان " درخواست ثبت هفتم
آبان ماه روز بزرگداشت کوروش بزرگ در تقویم رسمی کشور" خطاب به روسای دولت و
مجلس و وزیر فرهنگ عنوان نموده اند « ما در کشوری زندگی
میکنیم که تمدنی بزرگ و تاریخی دارد. ما ایرانیان همگی یک وجه مشترک داریم و آن
هم ایرانی بودن ماست. با هر رنگ، زبان، دین و قومیت ما همه ایرانی هستیم. ما از
نسل کوروش بزرگ و آریایی هستیم.
اینک که ما در چنین کشوری
زندگی میکنیم که میراثدار این ارث عظیم است، ما مردم ایرانزمین که حافظ تاریخ،
تمدن و هویت ایرانی خود هستیم، این موضوع برایمان حیاتی و مهم است.
ما از شما خواستاریم که
روز هفتم آبانماه که روز بزرگداشت کوروش بزرگ، شاه بزرگ جهان و نویسنده اولین
منشور مکتوب حقوق بشر است، در تقویم رسمی کشور به ثبت برسد تا ما از نتایج آن بهرهمند
شویم.» شایان ذکر است که این کارزار با گذشت تنها چند روز از انتشارش در حدود 13
هزار امضا به خود اختصاص داده است.






